#عاشقانه_حلال
مدتفع عشق/قسمت38
_ البته بعد شهادت! وبعد بلند میخندی.لبم را کج میکنم و بحالت قهر میگویم
_ خعلی بدی! فک کردم منظورت از حوری منم!
_ خب منظور شمایی دیگه!...بعد شهادت شما میشی حوری ...عزیزم!
رویم راسمت شیشه برمیگردانم
_ نعخیر دیگه قبول نیست!قَرقَر تا روز قیامت!
_ قیامت که نوکرتم.ولی حالا الان بقول خودت قَر نکن...گناه دارما...
یروز دلت تنگ میشه خانوم نکن!
دوباره رو میکنم سمتت و نگاهت میکنم
دردلم میگذرد اره دلم برات تنگ میشه...برای امروز...برای این نگاه خاصت.یکدفعه بلند میشوم و از جایگاه کیف و ساکها،کیفم را برمیدارم و از داخلش دوربینم را بیرون می آورم.سرجایم مینشینم و دوربین را جلوی صورتم میگیرم
_ خب...میخوام یه یادگاری بگیرم...زود باش بگو سیب!
میخندی و دستت را روی لنز میگذاری
_ ار قیافه کج و کوله من؟....
_ نعخیر!..به سید توهین نکنا!!!..
_ اوه اوه چه غیرتی...
و نیشت را به طرز مسخره ای باز میکنی بقدری که تمام دندانهایت پیدا میشود
_ اینجوری خوبه؟؟؟
میخندم ودستم را روی صورتت میگذارم
_ عههه نکن دیگه!....تروخدا یه لبخند خوشگل بزن
لبخند میزنی و دلم را میبری
_ بفرما خانوم
_ بگو سیب
_ نه....نمیگم سیب
_ باز اذیت کردی
_ میگم...میگم..
دوربین را تنظیم میکنم
_ یک ....دو..... سه....بگو
_ شهیییید...
قلبم با ایده ات کنده و یادگاریمان ثبت میشود...
حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش میزند و روی مبل مقابلت مینشیند.سرش را تکان میدهدو درحالیکه پای چپش از استرس میلرزد نگاهش را به من میدوزد
_ بابا؟...تو قبول کردی؟
سکوت میکنم ،لب میگزم و سرم راپایین میندازم
_ دخترم؟...ازت سوال کردم! تو جدن قبول کردی؟
تو گلویت را صاف میکنی ودرادامه سوال پدرت ازمن میپرسی
_ ریحان؟..بگو که مشکلی نداری!
دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوش میدهم و اهسته جواب میدهم
_ بله!...
حسین اقا دستش را درهوا تکان میدهد
_ بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دختر!
سرم را بالا میگیرم و درحالیکه نگاهم را از نگاه پرنفوذ پدرت میدزدم جواب میدهم
_ یعنی...بله! قبول کردم که علی بره!
این حرف من اتشی بود به جان زهراخانوم تایکدفعه از جا بپرد ، ازلبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید.
_ میبینی اقاحسین؟...میبینی!!عروسمون قبول کرده!
رو میکند به سمت قبله و دستهایش را باحالی رنجیده بالا می آورد
_ ای خدا من چه گناهی کردم اخه! ... ببین بچه دسته گلم حرف از چی میزنه...
علےاصغر که تاالان فقط محو بحث مابود درحالیکه تمام وجودش سوال شده میپرسد
_ ماما داداچ علی کوجا میره؟
پدرت باصدای تقریبا بلند میگوید
_ اا ... بسه خانوم! چرا شلوغش میکنی؟؟...هنوز که این وسط صاف صاف واساده...
و بعد به علی اصغر نگاه میکند و ادامه میدهد
_ هیچ جا بابا جون هیچ جا...
مادرت هم مابقی حرفش را میخورد و فقط به اشکهایش اجازه میدهد تا صورت گرد و سفیدش را تر کنند
احساس میکنم من مقصر تمام این ناراحتی ها هستم
گرچه دل خودم هنوز به رفتنت راه نمیدهد...ولی زبانم مدام و پیاپی تورا تشویق میکند که برو!
تو روی زمین روبروی مبلی که پدرت روی ان نشسته مینشینی
_ پدرمن! یه جواب ساده که اینقدر بحث و ناراحتی نداره
من فقط خواستم اطلاع بدم که میخوام برم.همه کارامم کردم و زنمم رضایت کامل داره...
حسین اقا اخم میکند و بین حرفت میپرد
_ چی چی میبری و میدوزی شازده؟ کجا میرم میرم؟..مگه دخترمردم کشکه؟...اون هیچی مگه جنگ بچه بازیه!...من چه میدونستم بعداز ازدواج زنت ازتو مشتاق تر میشه...
توحق نداری بری
تامنم رضایت ندم پاتو از دراین خونه بیرون نمیزاری
ادامه دارد...
نویسنده این رمان:
محیا سادات هاشمی
#مهدے_جان
هنوزم منتظر از بهر دیدار
تو هستیم
تویی یوسف و ما هم که خریدار
تو هستیم
چرا از ما بپوشانی تو قرص
روی ماهت
که ما همسایه دیوار به دیوار
تو هستیم
#سلام_بر_مهدی
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
#پدر_جان 🌷
🕊گرچه ازفاصله ماه🌙به من دورترے
❣ولی انگار #همینجا وهمین دوروبرے
🕊ماه مےتابد وانگار #تویے می خندے
❣باد مےآید🍃 و انگار تویی مےگذرے
#شهید_مهدی_ثامنی_راد🌷
#شهید_تازه_تفحص_شده
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏 خوش بحال سربازان آقا صاحب الزّمان (عج)
تقدیم به عاشقان مولا ♥️
#حتما_دانلود_کنید
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
چند ماهہ بـــــودم رفتی
چند سالہ شـــــدم آمدی
خوش امدی بابا مهدی جانم
#فاطمه_سلما
#نازدانه_شهید_مهدی_ثامنی_راد
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
📎خاطرات شهدا✨
وقتی بهم گفت : ازت راضی نیستم ؛ انگار دنیا روی سرم خراب شده بود.
پرسیدم : واسه چی؟!
گفت : چرا مواظب بیت المال نیستی ؟
میدونی اینا رو کی فرستاده ؟! می دونی اینا همشون بیت المال مسلموناست؟! همش امانته !
گفتم : حاجی میگی چی شده یا نه ؟!
دستش را باز کرد چهار حبه قند خاکی داخل دستش بود.
دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود.
🌷 #شهید_مهدی_باکری 🌷
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
4_5989788861612427071.mp3
17.73M
⏯| #شور_احساسی
🌱کی میتونه امام حسین من باشه...
#کربلایی_سیدرضا_نریمانی
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
سلام علیکم.
ارسالی از دوستان👇👇👇
ممنون میشم اگر براتون امکان داشت امشب برای یک سید تازه از دنیا رفته نماز لیله الدفن بخونید.
اسمشون سید حسین ابن سید مصطفی است.
اجرکم عندالله.
9.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیکر مطهر مسافر گمگشته، پاسدار شهید مدافع حرم «مهندس علی آقایی» که سال ۹۴ در سوریه به شهادت رسیده بود، صبح امروز در حرم مطهر رضوی تشییع شد.
فرازی از وصیتنامه شهید:
🔹به خودم قول می دهم اگر فرصتی بود دیگر نمیگذارم حسرت گذشته را بخورم.
روزهایی بود که نماز صبح قضا میشد، صبح بیدار میشدم، حسرت میخوردم
خدایا چه میشد بلند میشدم و نماز صبحم را میخواندم. با بیست دقیقه خواب به کجا میرسیدم که اگر نمیخوابیدم هم چیزی نمیشد.
-------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
#عاشقانه_شهدا
با یک بله بخت و رخـتش #سفید شد
فردای#عقد آمدو وقت خرید شد
عیدغدیر #جشن گرفتندو ماه بعد
داماد در سوریه #شهید شد
📎تازه عروسی که برای وداع با داماد یک ماهه اش با لباس سفید حاضر شد💔
#شهیدعسگرزمانی
#یادش_باصلوات
--------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147