eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
964 دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
93 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• 🥀زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست🥀 تازنده‌ایم‌رزمنده‌ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 دیروز دختر جوان، در دیدار دانشجویی رهبر، صدر تا ذیل نظام را نقد کرد آن هم پیش شخص اول ممکلت! این هم یک نوع #آزادی است نوع دیگرش، ارمغانش برهنه شدن است که مسیح علینژاد دنبالش میگردد. از این آزادی تا به آزادی فاصله هاست! @shahidgomnam
مولای مــن مهــــــدی جــان🌹 کوچه‌های آغوشـی به وسعت دنیا گشوده اند که تو شعار را روی دیوارهای زخمی‌اش حک کنی😔 🌷اللهم عجل لولیک الفــرج🌷 @shahidghomnam
🔰 توصیه رهبرانقلاب به همه دلسوزان مسئله فلسطین: 1- مبارزه برای آزادی ، جهاد فی سبیل اللّه و فریضه و مطلوب اسلامی است.✌️🏻🇵🇸 محدود کردن مبارزه برای فلسطین به مسأله‌ی و ، خطائی فاحش است. ‼️ 2- مبارزه، همه‌ی سرزمین فلسطین (از بحر تا نهر) و بازگشت همه‌ی فلسطینیان به کشور خویش است. 3- از به دولتهای غربی و مجامع جهانیِ وابسته به آنها باید پرهیز کرد‼️ 4- راه‌اندازی جنگهای ترفندهایی برای کردن جبهه مقاومت است، بنا به فرموده امام خمینی: هر چه فریاد دارید بر سر ــ و نیز البتّه دشمنِ ــ بکشید. ‼️ 5- سیاست‌ عمده ، عادی‌سازی حضور رژیم صهیونیستی در منطقه است. باید با دیرپای رژیم صهیونیستی مبارزه و آن را ازاله کرد. 6- همه باید ملت را برای تداوم مبارزه یاری دهند و دست او را پُر کنند. 7- فلسطین باید با همه‌پرسی از همه‌ی ادیان و اقوام اداره شود. ۹۹/۳/۲ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ ----------------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
✍️ 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم می‌خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله می‌شدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می‌گفتند :«حرومزاده‌ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمب‌گذاری نشده باشه!» 💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای سر رسیده‌اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته‌ترم را از پشت بشکه‌ها بیرون کشیدم. زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره فقط خودم را به سمت‌شان می‌کشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!» 💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید می‌ترسیدند باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه بالا بردم و نمی‌دانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم می‌چکید. همه اسلحه‌هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :« نباشه!» زیبایی و آرامش صورت‌شان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست. 💠 با اسلحه‌ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه‌هایم شده و فهمیدند از این پیکر بی‌جان کاری برنمی‌آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. دیگر قدم‌هایم را دنبال خودم روی زمین می‌کشیدم و می‌دیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با بودی؟» و من می‌دانستم حیدر روزی همرزم‌شان بوده که به سمت‌شان چرخیدم و شهادت دادم :«من زن حیدرم، همون‌که داعشی‌ها کردن!» ناباورانه نگاهم می‌کردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار می‌کردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته‌اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. 💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی می‌دادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!» با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه‌ام را روی زمین می‌کشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمی‌دانستم برایم چه حکمی کرده‌اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. 💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست آمرلی را هلهله می‌کردند، از شرم در خودم فرو رفته و می‌دیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه می‌کنند که حتی جرأت نمی‌کردم سرم را بالا بیاورم. از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم می‌زد و این جشن بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را می‌سوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!» 💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه می‌دیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می‌لرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه‌ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟» 💠 باورم نمی‌شد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه‌هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را می‌شنوم و حرارت سرانگشت را روی صورتم حس می‌کنم. با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه می‌زدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
🔴 چندنکته با آقای ضرغامی: 🔹شعار رسمی کمونیست‌ها و مارکسیست‌ها: نان، کار، آزادی 🔸شعار رسمی ‎: نان، مسکن، آزادی ♦️جناب ‎؛ از اینکه دولت روحانی، نان و کار و مسکن و معیشت مردم را نابود کرده شکی نیست و از اینکه اگر کسی دراین حوزه‌ها حرف زد مارکسیستی نیست،ولی جداً چرا اینقدر شباهت؟‏ ♦️شما که قطعاً سیاستمدار جریان شناسی هستید چرا شعار شما، ریتم و واژه‌هایش منطبق بر شعار مارکسیست‌هاست؟ چرا اینقدر شباهت؟! آیا نمیدانید تفکر مارکسیستی کمونیستی به موزه تاریخ سپرده شد؟ آیا با این کار روح مارکسیست‌ها را شاد نکرده‌ای؟ آیا نمی‌شد همین مطالبات را در قالب دیگری مطرح کنی؟‏ ♦️جناب ‎ضرغامی، راه‌حل مشکلات کشور نه در شعارهای لیبرال‌های غربگراست نه در شعارهای کمونیست‌ها! یعنی اسلام شعاری برای مشکلات کشور و مردم ندارد؟ حالا که چند دهه از فروپاشی کمونیست گذشته، چرا شعارهای اینها را زنده می‌کنید؟‏ ♦️از ‎ گفتید، منظورتان کدام آزادی است؟ آیا در کشور هیچ آزادی وجود ندارد؟ منظورتان از آزادی، آزادی از تخلفات و مفاسد واحزاب وجریانات است یا آزادی ولنگاری خاتمی؟ راستی در دوره ریاست بر صداوسیما چقدر به آزادی اعتقاد داشتید؟ چرا در دوره ‎ اجازه انتقاد به برجام را ندادید؟‏ ♦️در دوره ریاست‌تان بر صداوسیما چقدر از مشکلات و مصائب و دردهای مردم گفتید؟ چقدر مطالبه گر مشکلات مردم بودید؟ چرا طرح آرمان‌های انقلاب از عدالتخواهی و مطالبه‌گری گرفته تا فسادستیزی و امر و نهی مسئولین و ... در دوره مدیریت‌تان کمرنگ بوده؟‏ ♦️از کار گفتید؛ در دوره ریاست‌تان چقدر صداوسیما صدای کارگران مظلوم کشور بوده؟ سهم 13 میلیون کارگر ایرانی از ده‌ها شبکه رسمی صداوسیمای شما چه بوده که حالا کار را بعنوان شعار خود قرار داده‌اید؟ ♦️جناب ضرغامی؛ بر مبنای اتقوا من مواضع التهم، شعاری انتخاب کنید که شعار کفار نباشد و هم شعاری که به شما و سابقه‌تان بیاید! ✍
✍ من این را وسط صحن فهمیدم ... همانجا که همه‌ی زائران که نه ؛ همه‌ی فرزندانت را یکجا بغل کرده بودی و آغوشت باز هم جا داشت! من وسط صحن آزادیِ تو فهمیدم؛ برای رسیدن به ؛ باید شبیه تو آنقدر بزرگ شوم، که قلبم برای همه جا داشته باشد ... همــــه ؛ حتی آنان که می‌گزند و می‌گذارند و می‌روند ... باید راضی بود از همه؛ تا آزاد شد 🌟... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
3.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 🎥 سخنان کمتر شنیده شده از امام خمینی(ره) درباره حدود ، حجاب و لزوم رعایت 🍃🌹🍃 | |
30.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 آزادی اجتماعی و آزادی معنوی؛ شهید مطهری 📍«آزادی معنوی» و «آزادی اجتماعی» هر دو مقدس‌اند. رابطه «آزادی معنوی» و «آزادی اجتماعی» چیست؟
🌹 ‏ را داد تا ما داشته باشیم 🕊🕊🕊🇮🇷🌷🌷🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ----------------------------------------------------------- ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی👇 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147