eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
961 دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
93 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• 🥀زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست🥀 تازنده‌ایم‌رزمنده‌ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
درسی از بزرگان 💢شیخ رجبعلی خیاط : وقتی نگاهتان به می افتاد، بگویید:یا خیرَ حبیبٍ و محبوبٍ و صَلَّ اللهُ علی محمد و ال محمد . تا نقشی که در قلبتان از دیدن نامحرم ایجاد شده، بر طرف گردد. 🌹 @Shahidgomnam 🌹
 من آنروز درمقابل تير دشمن💥 چشم هايم راسپرميكردم  تانگاه #نامحرم به ناموسش نرسد  او امروز ساعتها نگاه شيطانيش😈 راروانه ي هرمرد و #نامردي ميكند  تا دردل هركس وناكسي براي خودش جا بازكند.... ❌نه ! این قرارمان نبود ! گفتم چه شد #یادشهیدان؟!  گفتند: یک #کوچه به نامشان نکردیم مگر!!! 😔 @shahidgomnam 🌹🍃🌹🍃
🍃❤️ ✍به نقل از خواهر شهید ابراهیم هادی 🔰اهمیت حجاب 💠یادم هست هدیه🎁 تهیه میکرد و به من میگفت: به دوستانت💞 که تازه 📿را شروع کرده اند و را رعایت میکنند هدیه بده.این رفتار را چهل سال پیش🗓 انجام می داد! زمانی که کسی به این مسائل نمی کرد🚫 💠یکبار زمانی که کم سن بودم، میخواستم رنگی بپوشم و از خانه بیرون بروم. ابراهیم غیرمستقیم گفت: حریم زن💫 با حفظ میشود ، حالا اگر جوراب رنگی به پا کنی👟، باعث می شود که جلب توجه کنی و هم از بین برود. جوراب رنگی جلوی جلب توجه میکند و.... 💠وقتی می خواستیم از خانه🏡 بیرون برویم خیلی دوستانه میگفت: چادر برای زن یک است. یک قلعه و یک پشتیبان است. از این حریم خوب کنید👊 💠میگفت:اگر خانم ها حریم رابطه با را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش😌خانواده ها بیشتر می شود. صدای بلند🗣 در پیش نامحرم، مقدمه آلودگی و را فراهم میکند. اگر حریم ها رعایت شود، نامحرم جرات ندارد❌ کاری انجام دهد. 💠همیشه میگفت: به احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست👌.می گفت: چادر یادگار حضرت زهرا(س) است، یک زن وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند✅.... {★ @Shahidgomnam ★}
حضرت مهدی عالم اخرین ستاره ی اسمان امامت روزی بر پهنه ی هستی چهره نمایان میکند ... روزی پرده ی غیبت کنار میرود. روز خواهند آمد و زمام امور عالم را آشکارا به دست خواهند گرفت ... گرچه در حال حاضر هم همه ی امور را اداره میکنند اما در پس غیبت و به واسطه نائبانش ... امام زمان جنگ با شیاطین و پیروزی و برقرای حتمی و قطعی ست ! بی شک بی تردید ..... اما چیزی که خیلی مهم است این است که این غیبت شاید یک فرصت است شاید یک برای اینکه هرکس جوهر وجودی خود را نشان دهد ... هرکس نشان دهد در حق است یا باطل ...اینکه خط و مشی و راه و روشش چیست ‌‌... خوب مراقب باشیم نکند در گیر و دار زندگی مادی یادمان برود در حال امتحانیم ... یادمان برود هم اکنون هم امام زمان هست و نظاره گر ماست یادمان برود که باید خود را برای ‌نقش افرینی در امام زمان آماده کنیم نکند دلبسته مال و اموال و خانواده شویم که وقتی ندای امام مهدی را شنیدیم دلبستگی هایمان پابند شوند بر پایمان و نتوانیم بگوییم! مثل کرور کرور مسلمان ریخته در مکه و مدینه وکوفه که با دعوت امام حسین حتی خم به ابرو نیاوردند ... نکند جا بمانیم! نکند کم بیاوریم! نکند بترسیم از سرزنش ها و کنار بگذاریم و از جدا شویم و با دل بدهیم و قلوه بگیریم ... نکند حواسمان به لقمه هایمان نباشد و نگذارد حرف امام زمان را بشنویم ..مانند لشکر مقابل اباعبدالله ! نکند..... حواسمان هست امام زمان هست!؟ حواسمان هست باید خود را آماده کنیم ؟ عجیب بوی ناب ظهور میاید . ----------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش
✍️ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد...
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚫 ⭕️اگه نمی تونید به نگاه نکنید از دیدن این کلیپ تاثیر گذار غافل نشید؛ زِدست دیده ودل هردوفریاد آنچه دیده بیند ، دِل کُند یاد 👌🏻 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 --------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
.....چند لحظه تامل..... زنان شامی... حسین