eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.8هزار ویدیو
87 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 از حرف های مادرش سر در نمی آورد. مگر آن دخترک بیچاره چه گناهی داشت که مستحق این همه تهمت و آزار و اذیت بود؟🙁🙁 از زمانی که او پایش را بی خانمان به خانه آن ها گذاشت روز خوش به خود ندیده بود. همش آزار، همش تحقیر، همش توهین..😞😞 چند بار میخواست او را از دست مادر بی رحمش نجات دهد که نمی شد چون خودش تنبیه می شد. کوچه پس کوچه های برفی زمستان را طی میکرد در حالی که فکر و ذهنش همه معطوف دختری معصوم و دل پاکی بود که از کودکی در خانه آن ها زندگی میکرد. روز به روز بزرگ شدنش را می دید و علاقه اش به او بیشتر میشد.😍😍😍 روی سخن گفتن با هیچ کدام از اعضای خانواده اش را هم نداشت تا به آنها بگوید که دل در گرو فردی داده که ذره ای به او اعتنا نمیکند و تمام هدفش از زندگی، درس خواندن و سخن گفتن با خداست. 😌😌 شبها پشت در اتاقش میماند و تلاوت قران و گریه هایش را میشنید. آن دختر دل و دینش را برده بود و او چاره ای جز تحمل نداشت.😭😭😭 دستان یخ زده اش را درون جیبش فرو کرد و به رد پایش روی برف ها خیره شد. چقدر دلش میخواست با دختر رویاهایش اینجا قدم بزند. مهرزاد..پسر بیست و پنج ساله ای که بخاطر تنبلی و کمی بی قیدی هیچ جا نمیتوانست کار پیدا کند، اکنون در این فکر بود که بدون کار نمیتواند همسرش را خوشبخت کند.🤗🤗 و چقدر خوش خیال بود که فکر میکرد دختر قصه ما همسر او میشود.😇😇 بعد از کمی قدم زدن به خانه بازگشت. هوای زمستان برایش دل گیر بود و تنهایی قدم زدن هم سخت و دشوار.😇😇 زنگ را فشرد که در باز شد. پایش را که درون خانه گذاشت، باز هم مثل همیشه صدای غرغر کردنا و‌ داد زدن های مادرش را شنید.😖😖 _چند بار بگم بهت راس ساعت باید با مارال ریاضی کار کنی؟ 😡😡مگه کم پول دادیم خرجت کردیم تا اون درس وامونده رو بخونی؟ 😠باید یه جا به درد بخور باشی یا نه؟ حورا تا صدای در را شنید سمت اتاقش دوید تا چادر به سر کند. از همان جا گفت:چشم زن دایی باهاش کار میکنم. 😞😞 چادرش را که به سر کرد، یک راست از اتاقش خارج شد و سمت اتاق مارال رفت. در زد و داخل اتاقش شد. _سلام مارال خانم چطوری؟🤗🤗 مارال، دختر ۱۰ساله آقای ایزدی پرید طرف حورا و گفت:سلام حورا جونم خوبی؟😊😊 کاش زودتر میومدی.مامان مجبورم کرد تا شب درس بخونم. درس خوندن فقط با تو شیرینه.😇😇😇 حورا، مارال را در آغوش کشید و خدا را شکر کرد که در این خانه لااقل یک نفر هست که او را دوست بدارد.😍😍 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🍃🍃
🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 با مارال نشستند روی زمین و دفتر کتاب ها را مقابلشان پهن کردند. _خب کتاب ریاضیتو بده.📓📓 مارال کتابش را به دست حورا داد و گفت:حورا جون یه سوال دارم!؟🤔🤔 حورا با خوش رویی گفت:بپرس جونم.😇😇 _مامانم چرا دوستت نداره؟ ☹️☹️ حورا سرش را پایین انداخت و در فکر فرو رفت. چرایش را خودش هم نمی دانست. نمی دانست چه بدی به این خانواده کرده که این همه به او بد میکردند. فکرش پر کشید به سال ها پیش که پایش را درون آن خانه گذاشته بود.😔😔😔 دایی به ظاهر مهربانش او را با خود به خانه آورد و گفت نمیگذارد حورا تنهایی را حس کند.😭😭 بعد از مرگ پدر و مادرش زندگی اش به دست زن دایی بداخلاقش سیاه شده بود. تنها زمان راحتیش زمان رفتن به مدرسه و دانشگاه بود.😞😞😞 _حورا جون؟😇😇 فهمید مدت هاست در فکر فرو رفته و حواسش به مارال نیست. _جانم؟😉 _چیشد یهو؟خوبی؟🙃🙃 حورا لبخندی زد و گفت:هیچی عزیزم. آره خوبم.🙁🙁 مکثی کرد و سپس گفت:خب کجا بودیم؟😉😉 _به سوالم که جواب ندادی!🙄🙄 _نمیدونم عزیزم‌. من هیچ بدی به کسی نکردم و نمیکنم.😰😰 حواس مارال را پرت کرد و مشغول درس دادن به او شد. فکر کردن به گذشته عذابش میداد و به هیچ وجه نمیخواست با ناراحتی خودش مارال را هم ناراحت کند. "ای زندگی ...🤗🤗 بردار دست از امتحانم ! چیزی نه می‌دانم نه می‌خواهم بدانم ...!"😔😔 کارش که با مارال تمام شد رفت به اتاق خودش تا کمی درس بخواند..اما مگر میشد؟! باز هم مونا دختر دایی بزرگش بدون در زدن وارد اتاقش شد. 🤗🤗 _در داره این اتاق.😠😠 مونا پوزخندی زد و گفت:هه فکر کردی خونه خودته که انتظار داری در بزنم بیام تو؟😟 همین یه اتاقیم که داری باید خدا رو شکر کنی.😏😏 چشمانش را روی هم گذاشت و گفت:خیلخب امرتون؟ 😒😒 _ناخنام شکسته راهی برای ترمیمش نداری؟🤔🤔🤔 هوفی کشید و گفت:نه ندارم مگه من آرایشگرم یا متخصص ناخن شمام؟😠😠😠 مونا جلو آمد و صورت به صورت با حورا شد. _زبون درازی نکن خیلی پررو شدی چند وقته راحت میخوری و میخوابی. مفت خوریم حدی داره. 😡 حورا فقط لبخند مضحکی زد و در دل گفت:مفت خوری؟! کی به کی میگه! 😏😏😏 _باشه ببخشید. 😔😔 مونا که اتاق را با نیش و کنایه هایش ترک کرد، حورا دیگر حواسش برای درس خواندن جمع نشد. کاش میتوانست کمی خیالش راحت باشد. 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🍃🍃
"فقط دعام کنید نیازدارم به دعاهاتون"😔😔😔
✨هردختری که دخترزهرانمیشود هربانویی که زینب کبری نمیشود دار وندارحضرت حیدر،مجلّله جز توکسی که "زینت بابا" نمیشود ❣ 🌸میلادحضرت زینب(س)شیرزن کربلاوروزپرستارمبارک باد❤️ #صلوات #حضرت_زینب @shahidgomnam
آیین گل‌آرایی ضریح #حضرت_زینب (س) @Shahidgomnam
💥 آغاز ثبت نام آزمون ورودی جامعه‌الزهرا(س) در سطح دو، سه و چهار برای سال تحصیلی ۹۹-۹۸ 👈 طلاب، دانش آموزان و دانشجویان خواهر می توانند جهت اطلاع از مزایای ویژه تحصیلی و شرایط ثبت نام به پایگاه اینترنتی جامعه الزهرا(س) مراجعه کنند. www.jz.ac.ir
. ایام ولادت تو ای ماه دمشق جای همه مدافعانت خالیست....😔✋ خیلی مدیون خانواده هاشون هستیم...براشون دعا کنید @Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ بعد زهرا بهترین زن بین زن‌ها است 🍂 لاف نبود گر بگویم عین زهرا است ❤️ گر بپرسی کیست استاد دبیرستان عشق 🍂خیل شاگردان همه گویند تنها است... ✨ولادت با ســعادت سلام الله مبارک باد❤️ 🌸🌸🌸
روےسَنگِ‌قَبرِمَݩ ایݩ‌جُملِھ‌رٰااِنْشا‌‌‌‌ءڪُنید عٰاقِبتْ‌ایٖݩ‌جٰـ‌انِ‌نٰاقٰابِلْ‌ °فَـ‌دٰاےزِینـ‌َبْ‌اَسٺ! @Shahidgomnam
🌹🕊شهادت . . . پایان ڪسانی است ، ڪہ به تڪلیفشان عمل ڪردند 🌷#پاسدار_مدافـع_حـرم #شهـید_مرتضی_کریمی #سالروز_شهادت🕊 @Shahidgomnam
17.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ڪــلــنــافــداڪ یــازیــنــب 🌷 📺 ڪــلــیــپ زیــبــاے عــڪــســها ومــداحــے شــهیــد مــرتــضــے ڪــریــمــی 💚سومین سـالگـردت مـبـارڪ فرمانده @Shahidgomnam