این خـــون
تا قیامٺ جاریست
مـن و شمـا
باید مواظب باشـیم
تا حـرمـتِ
چنین خون هایی نشڪند ...
#رزقک_شهادت
🌴🌴🌴🌴
✅کانال شهید حمیدرضا اسلامی فر
https://eitaa.com/joinchat/4033545306C051a206a2f
📃 نامه مهم رزمنده شهید حمید رضا اسلامی فر یک روز قبل از عملیات کربلای چهار در دوم دی ماه ۱۳۶۵:
♦ با نام الله پاسدار حرمت شهیدان
خانواده عزیزم
⚡️به احتمال زیاد امشب ، شب عملیات است، دیگر وقت تجدید وصیت نامه را ندارم.
⚡️شما را به خدا در راه تبلیغ انقلاب و تشویق دیگران در این راه بسیار بکوشید که مسئولید.
⚡️ برای چندمین بار می گویم به خدا قسم سینه من پر از حرف و درد است ولی حیف و صد حیف که نمی توانم بنویسم! زیرا وقت و امکانات گفتن را هم ندارم
⚡️وصیت نامه اینجانب در شوشتر داخل ساک در کانتینر تدارکات واحد 101 لشگر نجف اشرف است ،
⚡️ متن وصیت نامه ام را داخل نوار خوانده ام.
⚡️ از اموال شخصی من هر طور شما صلاح دیدید استفاده کنید
والسلام
حمیدرضا اسلامی فر
1365/10/02
🌹🌴🌹🌴🌹
کانال شهیدحمیدرضا اسلامی فر
https://eitaa.com/joinchat/4033545306C051a206a2f
29.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنان منتشر نشده بسیجی شهید حمید رضا اسلامی فر در شب عملیات کربلای چهار در منطقه شلمچه، خطاب به پدر عزیزش زنده یاد حاج امیر اسلامی فر
🎙شهید حمیدرضا اسلامی فر در این فایل صوتی خطاب به پدرش می گوید:
*پدرجان هنوز از یاد نمی برم آن شبی که از زیارت قتلگاه چمران از جبهه به مبارکه برگشته بودید و من هم تازه به مرخصی آمده بودم چه حالی داشتید، آن شب تا به صبح تمام حالات عرفانی شما را زیر نظر داشتم! خداوند شما را از بندگان مخلص خودش قرار دهد
🌴🌿🌱🍀
کانال شهید حمیدرضا اسلامی فر
https://eitaa.com/joinchat/4033545306C051a206a2f
تقدیم به غواص شهید حمید رضا اسلامی فر مبارکه ای
✍🏽اسماعیل سکاک > قزوین
می خواهم از رشادت تو گفتگو کنم
از لحظه ی شهادت تو گفتگو کنم
از لحظه ها ی حادثه ، از ماجرای خون
از خاکهای منطقه ، از کربلای خون
از عشق و از حماسه و از خود، بریدن ات
با رودها به وسعت دریا رسیدن ات
هفده بهار چشم براه رسیدنت
در آسمان جبهه به شوق پریدنت
یادش بخیر لحظه ی رفتن حمید رضا
یک غنچه بود وقت شگفتن حمید رضا
مادر بدست سینی اسپند و سیب داشت
کوچه چقدر حال و هوایی عجیب داشت
مادر که ریخت دانه ی اسپند را ، گریست
در لحظه های بدرقه لبخند را ، گریست
غواص آبهای شجاعت برو برو
زیبنده مدال شهادت برو برو
می دید مادرت ، که تو مرد خطر شدی
با خنده و چفیه ، به شکل دگر شدی
می دید در نگاه تو باغ بهشت را
زیبا ترین، وسيع ترین ،سرنوشت را
سربند یا حسین، به پیشانی تو بود
مثل همیشه فصل غـزلخوانی تو
🌹🌹
امروز با زبان دگر می توان سرود
نام تو را در اوج هنر می توان سرود
از تو و از تمامی مردان پا به کار
از جان گذشتگان و خریدار وصل یار
آنانکه خود مسافر این جاده بوده اند
و عاشقانه زائر این جاده بوده اندازه
مردان پاک باخته ی این حوالی اند
سرسبزی بهار در این خشکسالی اند
آنانکه در محاصره ی گاز خردل اند
آنانکه در گذشتن از خویش اول اند
آنانکه مثل تابلویی قاب گشته اند
در خاکریز منطقه نایاب گشته اند
اندیشه را به بال هنرپرورانده اند
خود را برای روز خطر پرورانده اند
آنانکه خود مسافر صحرای دیگرند
از هر زبان که می شنوی نا مکررند
آنانکه در تلاطم اروند مانده اند
آنانکه تا همیشه هنرمند مانده اند
لوح مقام از کف جانان گرفته اند
امضا ز دست پیر جماران گرفته اند
اینها شهید منطق عرفانی تواند
اینها مرید پیر خراسانی تواند
اینجا عزیز لاله رخان بینهایتند
مردان استقامت و صبر و شجاعتند
غواص آبهای شجاعت بیا بیا
زیبنده مدال شهادت بیا بیا
خون تو کرده فصل خزان را، بهار تر
حالا شده ست قامت تو، استوار تر
دق کرده است کوچه ی ما از نبودنت
قاصر شده زبان قلم ،از سرودنت
از جان خود گذشتی و با روح پر زدی
یک شب عزیز، با تن مجروح پر زدی
با اشتیاق جام ولا سر کشیده ای
یعنی به افتخار شهادت رسیده ای
در آبهای منطقه غواص بوده ای
سر مست بوی عطر گل یاس بوده ای
با آنکه قطعه قطعه شده ، پاره پاره ای
در آسمان خاک شلمچه ، ستاره ای
یادش بخیر پیکر تو ، سال شصت و پنج
چشم انتظار مادر تو ، سال شصت و پنج
یادش بخیر گرم و صبور ایستاده بود
مردانه بر کرانه ی نور ایستاده بود
از کربلای پنج تو پرواز کرده ای
راهی به بارگاه خدا باز کرده ای
بر حلقه ی شهید و شهادت ،نگین شدی
روشن ترین ستاره ی میدان مین شدی
نام تو تا همیشه ی تاریخ ماندنی ست
انبوه خاطرات تو هر روز خواندنی ست
باران که ریخت گریه ی مادر شدید شد
این کوچه تا همیشه به نام شهيد شد
بسیجی شهید کمال ضیایی و دوست شهیدش حمیدرضا اسلامی در یک قاب
⚡قبل از عملیات ڨادر
⚡مرداد 1364
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
کانال شهید حمید رضااسلامی فر
http://t.me/joinchat/AAAAAD8XCtfXJi0SfXLcEA
9.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی دعای فرزند در حق پدر مستجاب می شود!
🎥روایت زتده یاد حاج امیر اسلامیفر ﴿پدر شهید حمیدرضا اسلامی فر﴾ از مستجاب شدن دعای فرزندش در آخرین سفر مرخصی شهید اسلامی فر
✅چهارم اسفند ماه
سالروز شهادت رزمنده شهید حمیدرضا اسلامی فر که در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید را گرامی می داریم
🌴🌿🌱🍀
کانال شهید حمیدرضا اسلامی فر
https://eitaa.com/joinchat/4033545306C051a206a2f
یاد باد آن روزگاران یاد باد
شهرخرمشهر-عملیات کربلای چهار-دی ماه ۱۳۶۵
ایستاده از راست برادران :
فضل الله شیروانی از رهنان
شهید حمیدرضا اسلامی فر
محمد کریمی از خمینی شهر
قلی زمانی از کاشان
نشسته از راست برادران:
علی اصغر عشوری از اصفهان
حسین محبی از دهنو
مجتبی گلشادی از نجف آباد
مرحوم محسن فیروزی از نجف آباد
14.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔اجرای یک نمایش ضد آمریکایی با حداقل امکانات در 41 سال پیش!!
🎥 کارگردانی و اجرای نقش «عمو سام» توسط هنرمند شهید حمیدرضا اسلامی فر در نمایش خون و پیام/بهمن ۱۳۶۱ / مدرسه راهنمایی شریعتی مبارکه
⚡چهارم اسفند ماه
سالروز شهادت شهادت هنرمند شهید حمید رضا اسلامی فر که در عملیات کربلای پنج در سال ۱۳۶۵ به درج رفیع شهادت رسید را گرامی میدارم
#شهادت_نهرجاسم_کربلای_پنج
#چهارم_اسفند_۱۳۶۵
#غواص_شهید
🌴🌿🌱🍀
کانال شهید حمیدرضا اسلامی فر
https://eitaa.com/joinchat/4033545306C051a206a2f
🌺🌹شــــام آخــــر🌹🌺
✍🏽حالات معنوی غواص و هنرمند شهيد حميدرضا اسلامي فر در شب شهادت به روایت همرزمش كورش خليليان:
💥دوتا چفيه كنار هم پهن كرديم تا يك سفره شش نفره درست بشه. غذاها كه براي هر نفر بستهبندي شده بود، را توي سفره گذاشتيم. حميد كه لباسهاي غواصي را پوشيده بود اومد و با زحمت روبروي من نشست. آخه نشستن و بلند شدن با لباس غواصي يك كم مشكل بود. اون هميشه موقع غذا خوردن كنار من مينشست، ولي اون شب رفت روبروي من نشست.
من با اشتهاي تمام غذا را خوردم، ولي حميد فقط به غذاش ور ميرفت. فكر كردم شايد بازهم از اين غذا خوشش نيومده آخه اون مثل من نبود، و همه غذايي را نميخورد، حتي بعضي وقتها به جاي يك وعده غذا يك كم نون خشك ميخورد به خاطر همين بهش گفتم: ميخواي بگردم يهچيز ديگه برات پيدا كنم؟ و حميد با اشاره سر گفت: نه غذاي من تموم شده بود به خاطر همين بيشتر متوجه حميد شدم نگاهش با شبهاي ديگه فرق ميكنه. نگاهاش برام خيلي غريب بود، و يه جورايي اذيتم ميكرد. براي اينكه از اين حالت خارج بشم، گفتم: لباس غواصي چقدر بهت مياد؟ با يه خنده تلخي گفت: ميخواي تو بپوش.
💥 نهر جاسم نيازي به غواصي نداشت ، ولي چون ماه سردسال بود اون كسي كه ميخواست بره توي آب و پلي كه شب قبل توي نهر مخفي كرده بوديم را در بياره سرماش ميشد و بايد لباس غواصي ميپوشيد. ما توي دو تا محور پل مخفي كردهبوديم، و دونفر بايد لباس غواصي ميپوشيدند به خاطر اين كه توي يك گروه با هم باشيم با حميد قرار گذاشتيم كه يك نفر از ما لباس بپوشه.
آقاي محبي با دو تا بيسيم يك واتي وارد شد. يكي از بيسيمها را به من داد گفت: شما و حاجآقا اصغري و آقاي خاكي از معبر تانك سوخته ميريد مسئول گروه حاجآقا اصغري، و اون بيسيم را به يكي ديگي از بچهها داد و گفت: شما و آقاي بكراني و آقاي اسلاميفر از معبر كنار سنگرتيربار ميريد مسئول گروه آقاي بكراني.
تا حرفش تموم شد گفتم: من می خام بابرادر اسلامی فر باشم که حسينآقا پريد وسط حرفم و گفت: ميدونم چيميخواي بگي ، ولي شما دوتا باهم نميشه.
💥با بچهها كه خداحافظي ميكرديم يه طوري تنظيم كردم كه آخرين نفر حميد باشه ظاهرا اون هم همين فكر را داشت وقتي منو بغل كرد با صداي لرزون گفت: اگه شهيد شدي،... و ديگه ادامه نداد اشك توي چشماي هردومون حلقه زده بود هر جور بود خودمو جمع و جور كردم و گفتم: هركي شهيد شد. بعد از اون حميد با يه لبخند از من جدا شد.
💥بچههايي كه فردا يا همون شب قرار بود شهيد بشند اگه يك كم بهشون توجه ميكردي ميشد بفهمي كه اينها بي قرارند، غذا نميخورند، حرفنميزنند، دلشون نازك شده و از جمع فاصله ميگيرند بعضياشون كه سيم اتصالشون يك كم قويتر بود حتي ميدونستند چه اتفاقي براشون قراره بيفته.
💥وقتي از حميد جدا شدم تا نزديكي نهر جاسم لبخند حميد جلوي چشمام بود و گرمي بوسههاش را روي صورتم احساس ميكردم. محورهاي كناري ما زودتر شروع كردند به خاطر همين عراقيها ما را زير آتش گرفتند و يه تير خورد توي پاي حاج آقا اصغري، وقتي كه خط شكسته شد با مقر لشكر تماس گرفتيم گفتند بچههاي اطلاعات عمليات برگردند. پشت خاكريز خودمون كه رسيديم با اولين آمبولانس حاجآقا اصغري را اعزام كرديم و رفتيم توي مقر. گروه بعدي هم اومد ولي حميد دنبالشون نبود خيلي نگران شدم ازشون پرسيدم: پس حميد كو؟ گفتند مجروح شد اعزامش كرديم. فكر كردم مثل حاجآقا اصغري شده و چيز مهمي نيست.
💥چند روز بعد من هم مجروح شدم و اومدم مباركه وقتي شهر رسيدم فهميدم همون شب حميد شهيد شده بود.
تابوت شهدا را آورده بودند توي سپاه مباركه، وقتي جنازه حميد را ديدم احساس ميكردم هنوز لبخند آخري روي لباش باقی مونده بود
#شهادت_نهرجاسم_کربلای_پنج
#چهارم_اسفند_۱۳۶۵
#غواص_شهید
🌴🌿🌱🍀
کانال شهید حمیدرضا اسلامی فر
https://eitaa.com/joinchat/4033545306C051a206a2f