eitaa logo
شهــیدحــسـین معزغـلامي
921 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
14 فایل
می گفـت : طوری تلاش کنید ، ڪہ اگــــر روزی . . . امام_زمان(عج) فرمودند یک سربازمتخصص میخام بفرمایند فلانی بیاید ... تاریخ تولد :1373/01/06،امیدیه،خوزستان تاریخ شهادت :1396/01/04سوریه،حماه شــهید دعوتت کرده پس بمون 💫 تاسیس1402/02/22 زمان;20:22 💫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماجرای این عکس: حاج قاسم به جبهه حلب آمده بود برای سرکشی،رزمنده ها با شنیدن خبر حضور حاجی جان تازه می‌گرفتند همه دور و بر حاجی جمع می‌شدند و عکس میگرفتند،به نوعی براشون افتخار بزرگی بود با فرمانده سپاه اسلام عکس بگیرند اما بچه های نیرو قدس کمتر سمت عکس و دوربین می‌رفتند.من(شهید حسین) از دور فقط حاجی‌رو نگاه میکردم حاجی همرو‌جمع کرد که عکس بگیره یهو گفت جوون با من عکس‌نمیگیری؟سرمو‌انداختم پایین با یه لبخند که امیزه ای از رضایت و خجالت بود گفتم حاجی شرمنده میکنید،حاج قاسم همرو زد کنار برا من جا باز کرد همون لحظه دستشو گذاشت تو دستم و این عکس گرفته شد. (راوی:شهید حسین ) لازم به ذکر است که تا بعد از شهادت ایشون هرگز این عکس‌رو‌ندیده بودیم . @shahidhosseinmoezgholami
سعید دربان متوکل مامور شده بود که.... @shahidhosseinmoezgholami
4_5857465935744469308.mp3
4.9M
از دنیا شدی تو خسته از مردم دلت شکسته تا کوچه شبیه حیدر تو رفتی با دست بسته 🔊 🎙 (ع)🏴 @shahidhosseinmoezgholami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از پیرمرد چوپان و پدر دختر کاپشن صورتی تا فرزندان حاج قاسم در بدون تعارف امشب @shahidhosseinmoezgholami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حمید خیلے دیر ڪرد قبلا هم براے بیرون بردن زبالھ چند بارے دیر کرده بود اما این بار تاخیرش خیلے زیاد شدھ بود وقتے برگشت پرسیدم: حمید آشغالارو مےبرے مرڪز بازیافت سرخیابون این همہ دیر میاے؟ گفت: راستش یھ فقیرے معمولا سر کوچھ هست هربار از ڪنارش رد میشم سعے میڪنم بھش ڪمک ڪنم امشب‌ پول همرام نبود خجالت ڪشیدم ببینمشو نتونم ڪمک ڪنم کل کوچھ رو دور زدم تا از یھ سمت دیگھ برگردم خونھ ڪہ شرمندھ نشم🍁🥲 همسر @shahidhosseinmoezgholami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت دوم کار خدا🌼🌱 🌹 در پایگاه پنجم شکاری امیدیه اهواز،حسین تقریبا ۱سالش بود و چهار دست و پا راه می رفت.مادرش هم برای اینکه سرگرم شه،به کلاس خیاطی می رفت.ساعاتی که مادرش به کلاس می رفت،من برای نگهداری از حسین در خانه می موندم.یه روز مادرش تماس گرفت و گفت حسین خوابه و من می خوام به کلاس برم.من هم گفتم تو برو الان خودم رو می رسونم.کارم طول کشید و کمی دیرتر به خانه رسیدم.دیدم حسین داخل بالکن نشسته ودرِ بالکن بسته است.شوکه شدم چون حسین نمی تونست در بالکن رو باز و بست کنه.اون موقع حیوانات موذی و سمّی مثل عقرب و مار در بالکن زیاد بود،ولی خوشبختانه آسیبی به حسین نرسیده بود. این کار خدا بود که آسیبی به حسین نرسه و زنده بمونه.انگار خدا می خواست حسین رو از همه بلایا و خطرات حفظ کنه تا در راه دفاع از حریم اسلام شهید بشه. |راوی پدر شهید|