#شهیدانه
از خــون چشم حــمید بگویم؛ آن دو شبی کــخه در جزیرهی مجنون بودیم حمید اصلا چشم روی هم نگذاشت... ناغافل دیدم از چشم های حـمید دارد خون میآید؛ داد زدم: حمید! چشم هات... ترکش خــورده؟ خندیـد... برگــشت زل زد بهم،گــذاشت خــودم بفهمم بعد از دو شــــبانه روز کــار و بــی خــوابی مــویرگ هــای چشمش پــاره شــده وآن خــون...
#شهید_حمید_باکری
#شادیروحشصلوات
|•@Shahidkarimi_ir•|
#شهیدانه
حمید آلمان که می خواست برود، نشسته بود خودش و اعتقاداتش را روی کاغذ پیاده کرده بود. می خواست وقتی آنجا می رود یادش نرود که کیست و برای چه آمده است؟!
نامه پر بود از نقاط مثبت و منفی اش؛ از خصلت های ارثی تا خصلت های تأثیر گرفته شده از خانواده و محیط.
می گفت: اینها را نوشتم تا وقتی رسیدم آلمان غرور برم ندارد و یادم نرود چه کسی هستم و برای چه آمده ام و نباید به خطا بروم.
همه را نشانم داد. البته این ها را به این قصد به من نشان داد تا نقاط ضعفش را بدانم و خیلی پیش خودم بزرگش نکنم.
#شهید_حمید_باکری
#شادیروحشصلوات
|•@Shahidkarimi_ir•|
#شهـــیدانه🍃
بهترین لحظه هام را با حمید گذرانده ام و بهترین نمازهام را به او اقتدا کرده ام. مجبور می شدم راهی اش کنم برود و دعاش کنم برگردد، بیاید پیش من، تا باز با اطمینان خاطر مقتدای نماز من بشود.نمازمان را اهواز می رفتیم روی تراس پشت بام با هم می خواندیم.
یک بار گفت:«می آیی نماز شب بخوانیم؟»
گفتم: «اوهوم.»
او رفت ایستاد به نماز و من هم پشت سرش نیت کردم. نماز طولانی شد. من خسته شدم خوابم گرفت گفتم تو هم با این نماز شب خواندنت، چقدر طولش می دهی؟ من که خوابم گرفت مومن خدا.
گفت: «سعی کن خودت را عادت بدهی. مستحبات انسان را به خدا نزدیک تر می کند». تکیه کلامش بود که «بهشت را به مستحبات میدهند نه به واجبات»🌸🍃
#شهید_حمید_باکری
#شادیروحشصلوات
|•@Shahidkarimi_ir•|