آیه آرامش 🥲❤️🩹
وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ (مدثر_۷) ✨
#خدا میگه :
برای من صبر کن!
بسپارش به من 😍🤍
🌱از آیتاللّٰه بهجت سوال کردن:
♥️برای زیاد شدن محّبتمون به خدا
و حضرت ولیّعصر عجّلاللهفرجه چه کنیم؟
ایشون در جواب فرمودن:
گناه نکنید،
نماز اولِ وقت بخوانید.
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🌱
#خدا
#امام_زمان
@Hnoorolanvar_tabriz
در یک مقطع بین مسئولان لشکر [عاشورا] و مسئولان استان آذربایجان [غربی] اختلافاتی بوجود آمد و این اختلافات باعث بروز تنش هایی شد.
بعد از عملیات #خیبر بود که داشتیم اردوگاه را تخلیه می کردیم.
ما توی چادر #فرماندهی منتظر بودیم تا همه از اردوگاه خارج شوند، بعد ما از اردوگاه بیرون برویم.
نزدیک #غروب بود؛ دیدم #آقا_مهدی نشسته روی زمین و با تکه چوبی که در دستش است با خاکها بازی می کند.
نزدیک او رفتم، دیدم از گونه هایش #قطرات_اشک جاریست.
گفتم: " #آقا_مهدی چرا گریه می کنی؟
چی شده؟
برای #آقا_حمید دلتنگ شدی؟
می خوای بریم #ارومیه؟"
گفت: "نه #غلامحسن، تمام بچه هایی که اونجا موندن، برادرای من هستن.
خدا خواست که اینطوری بشه. اگه بنا بود #حمید رو بیاریم تا حالا آورده بودیم، #حمید خودش هم نمی خواست بیاد."
گفتم: "پس چرا اینقدر ریختی بهم؟"
گفت: "از #خدا_شهادت میخوام. دیگه دوست دارم هر چه زودتر #شهادتم رو برسونه."
گفتم: "یعنی به این زودی #شهادت_حمید روی شما تأثیر گذاشته؟"
گفت: "نه، این حرفها نیست." گفتم: "پس چی؟"
گفت: "نگرانم.
بین بچه های لشکر داره تفرقه می افته.
نگران اینم که این تفرقه بخاطر وجود من باشه.
شاید اگه من نباشم این تشتت و دو دستگی از بین بره."
بغض من هم ترکید و گریه ام گرفت.
#بغلش کردم و گفتم: "شما هر جا بری منم با شمام."
گفت: "نه، اگر وضعیت همین جوری پیش بره #لشکر_و_بچه_های_آذربایجان حیف میشن."
اصلا به فکر خودش نبود و به خودش فکر نمی کرد.
همه چیز را برای #خدا و سربلندی #اسلام می خواست، حتی #جان خودش را.
#راوی_غلامحسن_سفیدگری
#عاشقانه_ها
#رفیق_شهیدم
#رفیق یعنی
آنکه به چشمانش مینگری ،
#خدا را ببینی...
یعنی آن که دستت را بگیرد تا #بهشت
آنقدر بالا بروی تا برسی به خودِ #خدا...
آنجا که آرزوی هر آرزومندیست...
#رفیق_بهشتی
به یاد ما هم باش
-----------------
🌹با شهدا بودن سخت نیست 🇮🇷 با شهدا ماندن سخت است🌹
#شهدای_غریب_اسارت_آذربایجانشرقی