شـهید𓂆ابراهیـܩهادے
امروز روز غبار روبی شهدای جهاد کشاورزی بود ولی خب مثل اینکه غبار روبی برای چند مزار دم دست و نزدیک و راحت بود نه مزار دور و تنهای این شهیده بزرگ!
شـهید𓂆ابراهیـܩهادے
امروز روز غبار روبی شهدای جهاد کشاورزی بود ولی خب مثل اینکه غبار روبی برای چند مزار دم دست و نزدیک و
یادمان شهید رییسی در کنار مزار شهید بهشتی و شهدای هفتم تیر
شـهید𓂆ابراهیـܩهادے
یادمان شهید رییسی در کنار مزار شهید بهشتی و شهدای هفتم تیر
اقا نوید هم که تاج سر ماست
#تنها_گریه_کن
شـهید𓂆ابراهیـܩهادے
- قرار بود صبح زود باهم به جایی برویم.
میدانستم کار مهمی دارد . اما ابراهیم از من
خواست به منزل یکی از سادات محل برویم.
تا ظهر وقت ما گرفته شد . نمۍدانستم چـرا
ابراهیم به این پیرمرد سید التماس می کند !
ماجرا ازاین قرار بود كِ پسراو سیگار کشیده
بود و پدر او را از خانه بیرون کرده بود. حالا
ابراهیم آمده بود تا خانوادھ مومن را آشتـے
دهد. سرنجام توانست. دل پدر را نرم کند. او
برای تمام مردم محل اینگونه بود . یاد ڪلام
نورانی خدایابراهیم افتاد: واخفض جناحک
للمومنین : پر و بـال عطوفت خـود را براۍ
مومنین فرود آر ! [ حجرات/⁸⁸ ]
#شهیدابراهیمهادی
عید قربان مبارک!
(اعمال روز عید)
____________________________
#کانال_شهید_هادی
@Shaid_lbrahim_hadi
شـهید𓂆ابراهیـܩهادے
جعفر جنگروی تعریف میکرد که یکبار پس از هیئت نشسته بودیم و داشتیم با بچهها حرف میزدیم. ابراهیم توی اتاق دیگه تنها نشسته بود و توی حال خودش بود. وقتی بچهها رفتن.اومدم پیش ابراهیم، هنوز متوجه حضور من نشده بود. باتعجب دیدم هر چند لحظه یکبار سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش میزنه. یکدفعه گفتم: چیکار میکنی داش ابرام ؟! انگار تازه متوجه حضور من شده باشه از جا پرید و از حال خودش خارج شد. بعد مکثی کرد و گفت: هیچی، هیچی، چیزی نیست. گفتم:به جون ابرام ولت نمیکنم. باید بگی برا چی سوزن زدی تو صورتت. مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدمهایی که بغض کردهاند گفت: سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه.
#شهید_ابراهیم_هادی
پـُـرتلاش باش و مخلــص
این دو تـا را درسـت انجـام بدهی
خـدا شهادت را هم نصیبت میکند :)
#شهـیدحـسنباقــری