شـهید𓂆ابراهیـܩهادے
___
زندگی نامه شهید هادی☘
بابای ما ار بچگی ابرام را خیلی دوست داشت.میگفت:ابرام یه تیکه ی دیگه است.
ما میگفتیم:(چرا بابا؟ما هم هستیم!
میگفت:نه،ابراهیم یه چیز دیگه ایه. اگه این ابراهیم اسم منو زنده نکرد.)
میگفتیم: ((برای چی؟ میگفت:حالآ بعدا خواهید دید.)) همان هم شد. الآن هرکس عکس ابرام را نگاه میکند،میگوید خدا پدرش را بیامرزد که همچین بچه ای بار آورد.
بین ما بچه هاا،اصغر که مریض بود؛من هم دائما سرکار و در ارتش بودم و کمتر در خانه حضور داشتم؛عباس هم که از همه کوچیکتر بود. در اصل،ابراهیم بزرگ خانه به حساب می آمد؛البته بعد از فوت پدرم.
به غیر از پدر و مادر که او را ((ابراهیم)) صدا میزدند،ما همه او را ((ابرام)) هم نه((ابی)) صدا میزدیم.
ابرام خیلی اهل احساس مسئولیت بود.دائم دنبال این بود که کار بکند و پول در بیاورد و خرج خانواده کند.خیلی هم ساده و بی آلایش می گشت. لباس هایش همیشه تر و تمیز، اما گل و گشاد بود. اصلآ دنبال قر و فر نبود.
موهای سرش را دائم با نمره پایین میزد و کوتاه میکرد. نه اینکه بعد از انقلاب این تیپی شود؛از همان انقلاب و زمان شاه اینطور بود. از جوان هایی هم که تیپ میزدند و موهایشان را سشوار زده و سر کوچه می ایستادند،خیلی شاکی میشد و به همه آن ها می توپید.
ادامه دارد...
#خاطراتی_از_شهید_هادی
#کتاب_جوانمرد_2
#کانال_شهید_ابراهیم_هادی
🕊⃟🇮🇷@Shaid_lbrahim_hadi