شاخص
تهمینه میلانی که چند سال پیش گفته بود همه ایرانیها عقدهای هستند ثابت کرد خودش از همه عقدهای تره .
#جواد_موگویی:
✍ این عکس را روز سوم انداختم. محله سازمانیها کنار رودخانه کشکانرود در پل دختر. بیشترین تخریب در این محل بوده.
وقتی داشتم کادر را تنظیم میکردم، خانم مانتو مشکی به شوخی گفت: بزار ژست بگیریم!
آقای کناریاش با لبخند گفت: تو این بدبختی ژستت گرفته؟!
نیروی مردمی گفت: عیب نداره بابا! اجازه هست ما هم بیایم تو بدبختی شما؟!
اینو که گفت همه باهم خندیدیم...
این عکس را در کنار بیمها و امیدها، اشکها و لبخندهای مردم منتشر کردم. معتقدم واقعیت را باید گفت؛ اینکه برخی ناامیدند و برخی دیگر امیدوار. هر دو را باید به تصویر کشاند. بدون تحریف، اغراق، بزرگنمایی و یا کمرنگ کردن. فقط واقعیت.
متاسفانه سرکار خانم تهمینه میلانی در صفحه اینستاگرام خود با حذف تصویر نیروی مردمی نوشته:
"کارشان از گریه گذشته، از آن میخندند"
گویی اینکه این هموطنانمان از شدت مصیبت مجنون شدند! و یا به تعبیر عامتر، «رد دادن!»
امیدوارم برش این عکس اشتباه سهوی بوده باشد وگرنه از جوانمردی و مروت به دور است که اندک لبخندهای خانوادهای سیلزده را که میتواند امیدها را زنده کند، تعبیر به مجنونی از سر بدبختی کرد. و از طرفی حضور نیروی مردمی را که خاصانه و صادقانه به کمک هموطنش آمده، سانسور کنیم..
🆘eitaa.com/shakhes1 ایتا
🆘http://sapp.ir/shakhes.1 سروش
✖️زمانی که رهبر انقلاب به پهنای صورت اشک ریخت!!
✍️ #جواد_موگویی:
▪️یکی از شاعران بنام انقلاب برایم نقل میکرد:
شاید اواسط دهه هفتاد بود. درست خاطرم نیست.
شام مهمان رهبر بودیم. برخی رجل سیاسی و مسئولان لشگری و کشوری هم بودند.
جلسه که تمام شد، آقا رو به من کرد و گفت:
«آقای فلانی! امشب شما چه کارهاید؟ منزل مهمان ندارید؟ حال دارید بریم شبگردی؟»
گفتم در خدمت شما هستم آقا.
رفتیم دیدار خانواده شهیدی؛ در محلهای در پایین شهر تهران.
سوار ماشین پیکان شدیم. آقا جلو نشسته بود و من عقب. در راه موتورسواری ناگهان با آقا چشم در چشم شد. باورش نمیشد که رهبری را آن وقت شب در پیکانی در خیابان ببینید! آنقدر محو شده بود که به بیراه رفت! نزدیک بود بخورد زمین.
رسیدیم منزل یکی از شهدا.
از قبل بهشان گفته بودند که یکی از مسیولین به دیدارشان خواهد آمد. اما نمیدانستند که رهبریست.
وارد خانه که شدیم، از شدت ذوق دستپاچه شدند. ناگهان مادر شهید گفت: حاج آقا! اجازه هست همسایه را هم خبر کنم؟
آقا قبول کرد.
مادر و دختر همسایه آمدند. دختر رنگ به چهره نداشت. چهرهاش زرد بود. مادر گفت ما مدتهاست که توان خرید گوشت نداریم. برخی از شبها حتی گرسنه میخوابیم...
✖️آقا ناگهان رنگ از چهرهاش برگشت. اما خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد لبخند به صورتش باقی بماند. از دختر احوالپرسی کرد. محافظان هم نام و نشانی دختر و مادرش را یادداشت کردند.
جلسه که تمام شد تا آقا نشست در ماشین، به من گفت: «میبینی آقای فلانی! آن وقت میگوید در کشور کسی شب گرسنه نمیخوابد! بخدا باید آن دنیا جواب بدهیم...»
منظورشان آقای هاشمی رفسنجانی، رییسجمهور وقت بود.
دقت که کردم، دیدم آقا به پهنای صورت دارد اشک میریزد...
🌍 eitaa.com/shakhes1 ایتا
🌍http://sapp.ir/shakhes.1 سروش