eitaa logo
شمیم افق
1.1هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
2.5هزار فایل
﷽ ارتباط با ما @mahdiar_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 یک فراز رویایی از یک شخصیت متفاوت 🌿 همسر شهید: اولین عید بعد از ازدواجمان، مصطفی در مؤسسه ماند، نیامد خانه‌‌ی پدرم. آن شب از او پرسیدم: «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت: «الان عید است. خیلی از بچه‌‌‌‌ها رفته اند پیش خانواده هایشان. اینها که رفته اند وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفری که در مدرسه مانده اند، تعریف‌‌‌‌ می‌‌کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌‌‌‌ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند.» گفتم: «خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید.» گفت: «این غذای مدرسه نیست.» گفتم: «شما دیر آمدید. بچه‌‌‌‌ها‌‌‌‌ نمی‌‌دیدند شما چی خورده اید.» اشکش جاری شد،گفت: «خدا که‌‌‌‌ می‌‌بیند!» 🌸✨ الگوی علم و عرفان و مبارزه، شهید مصطفی چمران را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 آرزوهای یک رزمنده ایرانی می گفت: 🌿 در حیات خود لحظه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای نیافتم که در آرامش و اطمینان خاطر بیاسایم. هیچ گاه امنیت و اطمینان خاطر نداشته ام، پناهگاه و استقرار نیافته ام. آرزو داشتم یتیمی با چشم اشک آلود به خواب فرو نرود یا ناله‌‌ی دردمندی در نیمه‌‌های شب، سکوت ظلمت را نشکافد. آرزو داشتم شمع باشم؛ سر تا پا بسوزم و ظلمت را مجبور به فرار کنم. به کفر، جهل و طمع اجازه ندهم که بر دنیا سیطره یابند. 🌸✨ الگوی علم و عرفان و مبارزه، شهید مصطفی چمران را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 الله الله فی الا یتام 1️⃣ بعضی شب‌‌‌‌ها که کارش کمتر بود،‌‌‌‌ می‌‌رفت به بچّه‌‌های یتیم سر بزند. معمولاً چند دقیقه‌‌‌‌ می‌‌نشست، از درس‌‌‌‌ها‌‌‌‌ می‌‌پرسید و بعضی وقت‌‌‌‌ها با هم چیزی‌‌‌‌ می‌‌خوردند. همه شان فکر‌‌‌‌ می‌‌کردند بچّه‌‌ی دکترند. هر چهار صد و پنجاه تا شان. 2️⃣ چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده، وقتی از این ده به ده دیگر‌‌‌‌ می‌‌رفتیم،‌‌‌‌ می‌‌دید که بچّه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای کنار جاده نشسته و دارد گریه‌‌‌‌ می‌‌کند. ماشین را نگه‌‌‌‌ می‌‌داشت، پیاده‌‌‌‌ می‌‌شد و‌‌‌‌ می‌‌رفت بچّه را بغل‌‌‌‌ می‌‌کرد. صورتش را با دستمال پاک‌‌‌‌ می‌‌کرد و او را‌‌‌‌ می‌‌بوسید. بعد همراه بچه شروع‌‌‌‌ می‌‌کرد به گریه کردن. ده دقیقه، یک ربع، شاید هم بیش تر. 🌸✨ الگوی علم و عرفان و مبارزه، شهید مصطفی چمران را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 محبوب و دوست داشتنی 1️⃣ همسر شهید: به محض اینکه وارد‌‌‌‌ می‌‌شد بچّه‌‌های یتیم دورش را‌‌‌‌ می‌‌گرفتند و از سر و کولش بالا‌‌‌‌ می‌‌رفتند؛ مثل زنبورهای یک کندو. مصطفی، پدرشان، دوستشان و هم بازی شان بود. 2️⃣ کم کم همه‌‌ی بچّه‌‌‌‌ها شده بودند مثل خود دکتر؛ لباس پوشیدنشان، سلاح دست گرفتنشان، حرف زدنشان. بعضی‌‌‌‌ها هم ریششان را کوتاه‌‌‌‌ نمی‌‌کردند تا بیش تر شبیه دکتر بشوند. بعداً که پخش شدیم جاهای مختلف، بچّه‌‌‌‌ها را از روی همین چیزها‌‌‌‌ می‌‌شد پیدا کرد. مثلاً از این که وقتی روی خاکریز راه‌‌‌‌ می‌‌روند نه دولاّ‌‌‌‌ می‌‌شوند، نه سرشان را‌‌‌‌ می‌‌دزدند. 🌸✨ الگوی علم و عرفان و مبارزه، شهید مصطفی چمران را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌸هرگز نمی توانی تصور کنی که چقدر خوشحال شد کودک یتیمی که مولا علی علیه السلام به او گفت: ❤️"مرا پدر صدا بزن" ✨ 🌸جرج جرداق مسیحی در وصف امام علی سلام الله علیه گفت: 💫امام علی علیه السلام همچون اقیانوسی است که اگر قطره اشک یتیمی در آن افتد، طوفانی می شود. 📙نکته های شنیدنی 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 نوازش یتیمان 🍃 هنگامی که خبر شهادت مسلم بن عقیل به سیدالشهداء علیه السلام رسید، به خیمه مخصوص خود وارد شد و دختر مسلم را پیش خود خواند. او دختری سیزده ساله بود که با دختران آن حضرت مصاحبت می کرد و با آنها انس و الفت داشت. وقتی به خدمت حضرت رسید، ایشان او را دلداری فراوان فرمود و بیش از همیشه با او به مهربانی رفتار کرد. دختر مسلم دریافت که ممکن است پیش آمدی شده باشد، پس پرسید: یابن رسول اللّه، با من چنان ملاطفت می کنی که با یتیمان می کنی! مگرپدرم را شهید کرده اند؟ اباعبداللّه علیه السلام نتوانست طاقت بیاورد و به سختی گریست. آن گاه فرمود: ای دخترک من، اندوهگین مباش! اگر مسلم نباشد، من پدروار از تو پذیرایی می کنم. خواهرم، مادر تو است و دختران و پسرانم، برادران و خواهران تو. 📚 [منتهی الامال، ج1،ص398] 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 اهمیت سرپرستی از یتیم 💠 اصحاب و یاران، گرد پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله را گرفته بودند و به سخنانش گوش می دادند. ناگهان دیدند پسر بچه ای نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله آمد و گفت: ای پیامبرخدا، من پسری هستم که پدرم از دنیا رفته است، مادر و خواهرم نیز بی سرپرستند. از آنچه خداوند به شما عنایت فرموده است به ما کمک کن. پیامبر صلّی الله علیه و آله به بلال فرمود: به خانه من برو و هر غذایی که یافتی آن را بیاور. بلال به حجره هایی که مربوط به پیامبر صلّی الله علیه و آله بود رفت و پس ازجستجو 21 دانه خرما پیدا کرد و به خدمت ایشان آورد. پیامبر صلّی الله علیه و آله به آن پسرک فرمود: بیا این خرماها را از من بپذیر. هفت دانه آن مال خودت، هفت دانه دیگر مال خواهرت، و هفت دانه باقیمانده مال مادرت باشد. در این هنگام یکی از اصحاب به نام معاذ، دست نوازش بر سر آن یتیم کشید و گفت: خداوند تو را از یتیمی بیرون آورد و جانشین پدرت سازد. پیامبر صلّی الله علیه و آله به معاذ فرمود: محبت تو را به این یتیم دیدم. بدان که هرکس یتیمی را سرپرستی کند و دست نوازش بر سر او بکشد، خداوند به تعداد هر مویی که از زیر دست او می گذرد، پاداش شایسته ای به او می دهد، گناهی از گناهان او را محو می سازد و مقام او را بالا می برد. 📚 [مجمع البیان، ج1،ص506] 🆔 @ShamimeOfoq
🍃 توجه به یتیم و برکت زندگی 🌸 برخی از تاریخ نویسان می گویند: کمتر دایه ای حاضر بود به محمد صلّی الله علیه و آله شیر دهد، زیرا بیشتر طالب آن بودند که اطفال غیر یتیم را انتخاب کنند تا از کمک های پدران آنها بهره مند شوند. حتی حلیمه نیز از قبول آن حضرت سرباز زد، ولی چون بر اثر ضعف اندام، هیچ کس طفل خود را به او نداد، ناچار شد که نوه عبدالمطلب را بپذیرد. وی به شوهر خود چنین گفت: برویم همین طفل را بگیریم تا با دست خالی برنگردیم، شاید لطف الهی شامل حال ما گردد. از قضا چنین شد و از آن لحظه که حلیمه آماده شد خدمت محمد صلّی الله علیه و آله را به عهده گیرد، الطاف الهی، سراسر زندگی او را فرا گرفت. 📚 [ابن هشام، سیره، ج 1، ص171و172] 🆔 @ShamimeOfoq
🌹 نوازش فرزندان شهدا 💠 جعفر بن ابی طالب یکی از بزرگ ترین یاران رسول اکرم و برادر حضرت علی علیه السلام است. وی در هجرت مسلمانان به حبشه، سرپرستی آنها را بر عهده داشت و بعد از بازگشت به مدینه یاوری قهرمان و غم خواری نستوه برای رسول خدا بود. وقتی در جنگ با مشرکین دو دستش قطع گردید و به شهادت رسید، رسول اکرم درباره اش فرمود: خداوند عوض این دو دست دو بال به جعفر عنایت نمود و جعفر در بهشت با آنها پرواز می کند، لذا به جعفر طیار معروف گردید. خبر شهادت جعفر مدینه و خصوصا بنی هاشم را غرق در عزا کرد. رسول اکرم صلّی الله علیه و آله برای دلجویی از فرزندان جعفر به منزلش آمد و به اسماء بنت عمیس، همسر جعفر، فرمود: فرزندان جعفر را بیاور! کودکان که متوجه شدند رسول خدا به منزلشان آمده، شتابان به حضورحضرت شرفیاب شدند. رسول اکرم صلّی الله علیه و آله آنها را به آغوش گرفت و آنها را بویید و با آنها بسیار مهربانی کرد، به طوری که عبداللّه بن جعفر، پس از سال ها، آن خاطره در ذهنش مانده بود و می گفت: خوب به یاد دارم روزی که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله به خانه ما آمد و خبر شهادت پدرم را به مادرم داد ودست بر سر من و برادرم کشید. 📚 [بحارالانوار، ج 82، ص92] 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 برخورد با فرزندان شهدا 🍃 علی علیه السلام در رهگذر، زنی را دید که مشک آبی بر دوش گرفته بود و به خانه می برد. برای کمک پیش رفت و مشک آب را از او گرفت و به خانه اش رساند. در ضمن از وضع او سؤال کرد. زن گفت: علی بن ابی طالب، شوهرم را به ماموریتی فرستاد که در طی آن او کشته شد. اینک چند کودک یتیم برای من مانده است و قدرت اداره زندگی آنها را ندارم. فقر باعث شده است که خدمتکاری کنم... علی علیه السلام بازگشت و آن شب را با ناراحتی گذراند. صبح روز بعد، ظرف غذایی را برداشت و به سوی خانه آن زن رفت. در بین راه عده ای خواستند که ظرف غذا را حمل کنند، اما هر بار حضرت می فرمود: روز قیامت چه کسی اعمال مرا به دوش می کشد ؟ به خانه آن زن که رسید، در زد. زن پشت در آمد و پرسید: چه کسی هستید؟ حضرت جواب داد: کسی که تو را کمک کرد و مشک آب را برایت آورد. اینک برای کودکانت خوراکی آورده ام. زن در را گشود و گفت: خداوند از تو راضی باشد و روز قیامت بین من و علی بن ابی طالب حکم کند. حضرت وارد شد و به زن فرمود: نان می پزی یا کودکانت را نگاه می داری؟ زن گفت: من در پختن نان تواناترم. شما کودکان مرا نگاه دارید. زن آرد را خمیر کرد و علی علیه السلام گوشتی را که همراه آورده بود کباب کرد و با خرما به اطفال خوراند. به هر کودکی در کمال مهربانی و باعطوفت پدری لقمه ای می داد و می فرمود: فرزندم، علی را حلال کن. خمیر حاضر شد. علی علیه السلام تنور را روشن کرد. اتفاقا زنی که علی علیه السلام را می شناخت به آن منزل وارد شد. به محض آن که حضرت رادید با عجله خود را به زن صاحبخانه رساند و گفت: وای بر تو! این پیشوای مسلمانان علی بن ابی طالب است. زن که از کلمات گله آمیز خود سخت شرمنده و پشیمان شده بود، با شرمندگی به آن حضرت گفت: یا امیرالمؤمنین، از شما خجالت می کشم، مرا عفو کنید. حضرت فرمود: از این که در کار تو و کودکانت کوتاهی شده است، من خجالت می کشم. 📚 [بحارالانوار، ج 9، ص536] 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 تکریم فرزند شهید 🌷 خانم معلمی از کشور ایتالیا، که به آیین حضرت مسیح بود، نامه ای را که از ابراز محبت و علاقه به امام و راه او آکنده بود، همراه با یک گردن بند طلا برای ایشان فرستاده و متذکر شده بود که: این گردن بند را که یادگار آغاز ازدواجم هست و آن را خیلی دوست دارم، تقدیم محضر شما می نمایم. مدتی آن را نگه داشتیم. در آخر با تردید از این که امام آن را می پذیرد یا نه، همراه ترجمه نامه، خدمت معظم له بردیم. ایشان نامه و گردن بند را گرفت و روی میزی که کنارشان قرار داشت گذاشت. دو سه روز بعد اتفاقا دختر بچه دو یا سه ساله ای را آوردند که پدرش در جبهه مفقودالاثر شده بود. امام وقتی متوجه شد، فرمود: الان او را داخل بیاورید. سپس او را روی زانو نشاند و صورت مبارک خود را به صورت کودک چسباند و دست بر سر او گذاشت. مدتی به همین حالت، آهسته با او سخن می گفت. با آن که فاصله ما با ایشان کمتر از 5/1 متر بود، حرف های ایشان برای ما مشخص نبود. سرانجام آن کودک، که در آغاز افسرده بود، در آغوش امام خندید و به دنبال آن، امام هم احساس سبکی و انبساط کرد. آن گاه دیدیم که معظم له همان گردبند را برداشت و با دست مبارک خود به گردن دختر بچه انداخت و آن دختر بچه در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید از خدمت امام بیرون رفت. 📚 [مصطفی وجدانی، سرگذشتهای ویژه از زندگی حضرت امام خمینی، ج 5، ص66] 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 پدری مهربان 🌷 در دوران کوتاه حکومت سراسر عدل حضرت علی علیه السلام مقداری عسل به بیت المال مسلمین آوردند. پدر یتیمان دستور داد کودکان بی سرپرست را از گوشه و کنار حاضر کنند. این خبر به گوش اطفال بی کس رسید. آنها از خوشحالی گویی بال در آوردند و به سوی پدر مهربان خود شتافتند. حضرت موقعی که عسل را بین کودکان تقسیم می فرمود، با دست خود آن را به دهان یتیمان می گذاشت. اطرافیان وقتی این عمل حضرت را مشاهده کردند، از این که امام و خلیفه مسلمین چنین باکودکان برخورد می کرد تعجب نمودند. یکی گفت: این عمل درشان شما نیست. حضرت فرمود: امام پدر یتیمان است. عسل به دهان یتیمان می گذارم و به جای پدران از دست رفته شان، به آنها مهربانی می کنم... آن روز، مردم از این برخورد ملایم و پدرانه امام درس بزرگی گرفتند. 📚 [بحارالانوار، ج 41، ص123] 🆔 @ShamimeOfoq