#بصیرت_عاشورایی_1400
#راسخون
💎 هلال ماه محرم زنو هویدا شد
💎 بیا که رایت سلطان عشق بر پا شد
✅ مجموعه عکس نوشته های محرم - سری یازدهم
https://rasekhoon.net/photogallery/show/1455336
🆔 @ShamimeOfoq
#بصیرت_عاشورایی_1400
#نوجوان
صبح زیباتون بخیر دوستان وفادار شهدای کربلا🌷
🍃 نیاز مردم به شما از نعمت های خداوند بر شماست، از نعمت ها آزرده نباشید که به دیگران واگذار می شود.
🆔 @ShamimeOfoq
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بصیرت_عاشورایی_1400
#نوجوان
#نیایش🦋
💖 به نام خداوند پروانه ها
در هر پیله ، یک کرم ابریشم به خواب رفته است و کسی جز تو نمی داند که در آن تنهایی و تاریکی برای آن کرم کوچک بی دست و پا ، چه اتفاقی می افتد.
خدایا این معجزه ی زیبای توست که از او یک پروانه می آفرینی و به او دو بال ظریف برای پرواز می بخشی.
خدای خوب و مهربانم
به نام تو، به نام خداوند پروانه ها🦋
✍️ شعر و اجرا: سعیده اصلاحی
🆔 @ShamimeOfoq
#بصیرت_عاشورایی_1400
#نوجوان
🌷✨ کربلای درون
🌿 خیلی ها امام حسین علیه السلام را بر ایستادگی ملامت می کردند. اما ایشان در این مبارزه معنوی و درونی پیروز شدند، آن مادری که جوان خود را با افتخار به طرف این میدان فرستاد، پیرمردانی مثل حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه که از راحتی دوران پیرمردی خودشان گذشتند، آن سردار شجاعی که در میان دشمنان جایگاهی داشت، حربن یزید ریاحی و به حسین بن علی پیوست، همه در این مبارزه باطنی و معنوی پیروز شدند.
اگر آنها در وجود خودشان فضیلت را بر رذیلت پیروز نمی کردند درخت فضیلت در تاریخ خشک می شد.
🆔 @ShamimeOfoq
#بصیرت_عاشورایی_1400
#نوجوان
#کاردستی
🌸 وقت کاردستیه 😊
اول از همه تصویر بالا 👆🏻 را چاپ کن. بعد داخل دایره ی خالی، مثل دایره های دیگر بنویس. دور آن را قیچی کن. حالا وقتی میخواهی به مراسم هیئت بروی آن را روی لباست سنجاق کن. به همین راحتی، به همین زیبایی😉🌷
🆔 @ShamimeOfoq
23.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بصیرت_عاشورایی_1400
#نوجوان
#نماهنگ
✨ مادرم روز تولد یا حسین گفت در گوشم
✨ آره مشکی رنگ عشقه که محرما می پوشم
🆔 @ShamimeOfoq
شمیم افق
#بصیرت_عاشورایی_1400
#نوجوان
#داستان
🌸 وقت خوندن داستانه 😊
حامد می گوید: «می تونیم از یاران امام حسین(ع) بگیم. حتی می تونیم لباسی مثل لباس اون زمان بپوشیم و در نقش خود اون فرد، او را معرفی کنیم. از زندگی اش، چطور پیوستنش به امام حسین(ع) در کربلا تعریف کنیم.»
علی سرخ می شود: «ما حتی راجع به امام حسین(ع) و خانواده ی ایشان مطالعه نکرده ایم. می تونیم بگردیم، بخونیم و برای بچه ها راجع به ایشون بگیم.»
نیما یکی از آن پرچم های مثلثی را می کشد: «قسمت های کوتاهی از وقایع کربلا را روی پرچم های مقوایی بنویسیم و در دید بچه ها نصب کنیم.»
حامد می گوید: «اعمال ماه محرم را از مفاتیح الجنان بخونیم و بعضی از اون ها را دسته جمعی در مدرسه انجام بدیم.»
علی زمزمه می کند: «بنویسیم.»
-«چی؟»
-«برای آقا امام حسین(ع) بنویسیم. از بچه ها هم بخواهیم برای ایشان بنویسند.»
نیما چند نامه ی بالدار می کشد: «یک صندوق زیبا درست می کنیم تا حرف های شان را آن جا بگذارند.»
از جا بلند می شوم: «حتی می تونیم به دوستان نزدیک بسپاریم، اولین کسی که به زیارت آقا می رود نامه ها را با خودش ببرد.»
صدای ممتد زنگ بلند می شود. من، حرفها را تندتند می نویسم...
برای خواندن داستان روی فایل بالا کلیک کن👆🏻
🆔 @ShamimeOfoq
10.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بصیرت_عاشورایی_1400
#نوجوان
هر خانه یک پرچم سیاه🖤
▪️ با علی و مرتضی و یونس جلوی در خانه ما نشستهایم. از جایی که نشستهایم میشود سردر حسینیه آن طرف خیابان را دید که بیرق کوچک یا حسیناش به آرامی در باد تکان میخورد. هیچ کدام چیزی نمیگوییم اما هر سه به یک چیز فکر میکنیم. به مرور شلوغیهای هر سال حسینیه و صدای طبل و سنج و دمام و دیلینگ دیلینگ قاشقها توی استکانهای چای ایستگاه صلواتی.
دلمان گرفته و میدانیم نمیشود دست روی دست گذاشت. همسایه روبرویی ایستاده روی نردبانی که هر لحظه تکان تکان میخورد. علی و مرتضی میدوند به سمت مرد تا پایههای نردبان را نگه دارند. همسایه دارد ریسههایی که هنوز از عید غدیر روی سردر خانهاش بود را باز میکند. به یونس نگاه میکنم. حالا هر دو داریم به یک چیز فکر میکنیم. به سردر خانههایی که مثل ما دلشان گرفته اما هر کدام میتوانند حسینیهای به گرمای حسینیه آن طرف خیابان باشند. به یونس میگویم چرا برای محرم پرچمهای کوچک سیاه به سردر خانهها آویزان نکنیم؟ میگوید حالا که بساط طبل و سنج ممنوع شده، میشود. علی و مرتضی که حالا نردبان را رها کردهاند به سمت ما میآیند. میدانم آنها هم ایدههای خوبی دارند.
🆔 @ShamimeOfoq