گفت : برام حکم معاون هماهنگ کنندهی نیروی زمینی سپاه رو زدن ، یه خونه هم توی شهرک محلاتی تهران رهن کردم همه چیز آماده اس که بریم حاضری ؟
خندیدم و گفتم : مگه راه دیگه ای دارم ؟
گفت : آره
جا خوردم ، گیج و مبهوت گفتم : چی ؟
لبخند ریزی سر شیطنت زد و گفت : با من بیای :)
کتاب : خداحافظ سالار
آخرین تصویر تو . . .
با اشک هایم تار شد !
وقت دلتنگی همین تصویر
مبهم کافی است ☁️(:
.