eitaa logo
شِیخ .
11.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
153 ویدیو
7 فایل
‌الله ‌ بانوی طلبه‌ی دهه هشتادی که شیفته‌ی کتاب و چای و نوشتن است. و او همیشه می‌نویسد‌. شبها، روزها، عصرها و همیشه! پس در این مکانِ مقدس دنبال زرق و برقهای مجازی نباش. فقط بخوان و لبخند بزن. مدیر: @Oo_Parvaneh_oO
مشاهده در ایتا
دانلود
این چه مرگ زیبایی است که تولد دوباره است!؟ این که رفتن نیست بلکه آمدن است! آیا کسی هست که بخواهد حیات یابد؟! آیا کسی هست که بخواهد شهید شود؟!
آقایِ اباعبدالله الحسین ع آقای عالمین تمامِ تار و پود قلبِ گنهکارم ، احساس شرمندگی می‌کند . شرمنده تر از حر بن يزيد ریاحی که کفش ها را بر گردن آویخت و سرشکسته به سوی شما آمد ... سَیدُ الشهدا شهیدِ راهِ حق آقای من گاهی با خود فکر میکنم چگونه به سمت شما بازگردم‌ ؟ چگونه بارِ گناهانم را برگردنِ شکسته ام بیاویزم و به سمت لشکرتان حرکت کنم ؟ جایی برای این عبدِ ضعیفِ خطاکار در میان آغوش شما وجود دارد ؟ یا حسین ع ای غریب ترین شهیدِ راهِ دین و حقیقت نگاه کن‌. نگاه کن و ببین ... سر تا پایم ، بانگِ پشیمانی به سر داده اند چشم هایم زار می‌زنند و ناله‌ی العفو لحظه‌ای رهایشان نمیکند خاک تمام عالم بر سر این نوکرِ دل خسته برای تمام آن روزهایی که به جای دیدنِ حقیقت وجودی شما ، این دنیای تباه را به نظاره نشست . ای کسی که از پدر و مادرم بیشتر میخواهمش .. ای کسی که تمامِ جان را به فدایش میکنم ... قسم به این شب های تاریکِ دلتنگی قسم به این روزهای داغ فراق و دوری من تاب و تحمل ندارم قدر هزار سالِ نوری ، با خود گناه آورده ام تا به جای آن از شما محبت بگیرم ... ای غریب ترین خوبِ عالم ای نزدیک ترینِ آدمیان به خدا می‌شود همانند حر ، منِ دلشکسته را هم برای سربازی در رکاب خود بپذیرید ؟ می‌شود آخر دفترِ مشقِ پرغلطِ زندگانیِ ام را با امضای شهادت به پایان برسانید ؟ یاحسین ع ای پدرِ مهربانِ تمامِ بندگانِ خدا یا اباعبدالله دستم را بگیر و بگذار دل را رها کنم از محبت به دنیا و وابستگی ها تا برسم به شما و راهِ حق و حقیقت. دلبسته ام کن به شیرین ترینِ لذت ها به مرگِ در جنگ . و من مردِ در حال مبارزه .. مبارزِ راه حسین بن علی ع سربازِ شهید ان‌شاءالله - به‌قلم‌ سرباز کوچکت - بامداد‌یکی‌از‌روشن‌ترین‌شبهای‌تابستان
رها .
خوشا به حال کودکی‌هایمان ... آن وقت ها رنگ و بوی زندگی ، برایمان تازگی داشت .. خیال می‌کردیم تمامِ خوبی های عالم ، در لالایی های شبانگاه مادرمان خلاصه شده است و تمامِ تمامِ بدی های دنیایمان را محدود به نخریدن عروسک مورد علاقه‌مان می‌دانستیم که آخر سر آنقدر پا بر زمین میکوبیدیم و زار میزدیم که برایمان می‌خریدند .. یادش بخیر . زمان گذشت . و حالا زندگی حرف تازه ای برای گفتن ندارد تا حالمان را دقیقا مثل همان روزهای کودکی خوب تر کند .. صبح می‌شود ، شب می‌شود ، صبح می‌شود ، شب می‌شود ... و ما به دور خودمان میچرخیم ... دیگر از بالابلندی ، قائم باشک ، هفت سنگ و خاله بازی ، خبری نیست . بزرگ می‌شویم . پیر می‌شویم اما حال خوشمان ، قهقهه زدن هایمان ، آرزوهایمان و دوستانمان در همان دوران کودکی جا میمانند ... - کمی‌پیش‌ازپاییز
اشک‌های تازه‌ات را برای غم‌های کهنه ، هدر نده . . . !
شِیخ .
چیزی که همیشه برایم عجیب بوده است این است که اصولا اشک در برنامه‌ی خلقت پیش‌ بینی شده یعنی آدم بناست
. حرفی نداشتم بزنم ... خواستم فقط ، خاطر نشان کنم که تو در خاطری هنوز :) .
رسالتِ من بیانِ واقعیت‌هاست ... حالا که از جنگ و جبهه و ایستادگی در مقابل حمله‌ی نظامی دشمنان جامانده ام ؛ حالا که از آن سالهای پر افتخار عقب افتاده ام ؛ وقت را در چنگ می‌گیرم و مینویسم ... آنقدر مینویسم تا رسالتم به اتمام برسد ! من مبارز ام .
- برایِ‌استوری - - - -