گریزی از آنچه که امروز از معاشرت با استاد دریافت کردم و به حافظه جان و دل سپردم .
- مدیریت دل ها به دست خداوند است ...
با دل و جان و روح و آنچه که به آن معتقد هستید قدم بردارید و نگران نتیجهی کار نباشید .
- قدم های اول با اختیار و خواست خود شماست اما از یک جایی به بعد این شما نیستید که به سمت هدف حرکت میکنید بلکه از غیب شما را هدایت میکنند !
- کوچک ترین کاری که برای خدا انجام دهید خدا به شما پاسخ میدهد .
#تجربه_نگاشت
یکی از رفقا استوری جالبی گذاشته بود که منم ازش یاد گرفتم ، گفتم به شماهم بگم ..
دوستمون یه کاغذ کوچیک زده بود روی دیوار اتاقش و روی اون نوشته بود غیبت ممنوع ..
اون وقت برادر کوچیک ترش هم شبیه همون کارو انجام داده بود اما روی کاغذ نوشته بود : له کردن مورچه ممنوع ...!!
.
این کار دو تا درس جالب برای من داشت .
یکی اینکه هرکسی میدونه کجای کارش گیره !
میره میچسبه به همون تا درستش کنه -
مثلا یکی اهل غیبته ، یکی اهل دروغه ، اون یکی نماز خون نیست و خلاصه ...
دوم اینکه این کار توی خونه ، هم باعث یادآوری میشه و هم اعضای خانواده رو ترغیب میکنه به اینکه اون هاهم دست به کار بشن و گناه های کوچیک و به ظاهر غیر مهمشون رو ترک کنن.
.
باید به این باور برسیم که خونه ، یک جامعه است . اما با وسعت کمتر ..
اگر ما توی چهاردیواری خونهی خودمون موثر نباشیم ، قطعا توی جامعه هم مفید نخواهیم بود .!
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- منت خدای را ؛
که رضا شد اِمام ما . .🌿!'
آقای من . .
شرح دلتنگی ما از دایرهی لغاتِ این عالم خارج است . کاش دنیا سهم کوچکی از زندگی در جوار شما را به ما میداد تا هر سپیده دم به بارگاه شما نگاهی بیاندازیم و حالمان خوب شود - این دنیا دیگر جای نفس کشیدنی ندارد !
اگر عشق شما و عشق جد شما درون سینه ما نبود ، روزی هزار بار از شدتِ درد ها و رنج ها جان میدادیم . . .
حال قسمت ما از وجود مبارک شما در سرزمینمان جز دوری و آه و حسرت چیزی نیست !
اما آمال من منحصر به زیارت شما نیست. بلکه هنگامی تحقق پیدا میکند که سر بر زانوی شما بگذارم و پسوند شهید کنار اسمم نقش ببندد .
#زیادبخواهازخدا
#خدایاحکمتتروشکر
#الهمالرزقناشهادتفیسبیلک
#شهسوار
زیارت مجازی آقامون ، بابامون ، دنیامون ، آخرتمون ، امیدمون ، وصلمون ، انگیزمون ، مولامون ( علی بن موسی الرضا المرتضی ع ) ➛https://tv.razavi.ir/VR/2/#s=pano13746 '!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم حاجی لباس پاسداری چه رنگیه ؟! سـبز یا خاکی ؟ خندید و گفت : این لباس عادتشه یا خونی باشه یا گِلی . . !'
قرار بر این بود که بعد از مطالعه کتاب عمارحلب یکم در موردش باهاتون حرف بزنم . . .
اول اینکه لحظه لحظه زندگیِ محمدحسین محمدخانی برای من معجزه است !
خیلی از ویژگی های فردی این شهید شبیه ویژگی های اخلاقی منه ! صرف خودستایی نمیگما ... دارم از معجزه حرف میزنم .
مثلا اینکه تاریخ ِ روز و ماهِ تولدمون در یک روزه و خیلی چیزهای دیگه که اگر کسی عمیقا من رو بشناسه ، بعد از خوندن این کتاب متوجه میشه .
من کتاب زیاد میخونم ، اما هرکتابی نمیتونه عمیقا توی زندگی من جریان پیدا و دیده بشه - کتاب گاهی منحصر به کلماته و گاهی تا آسمونِ هفتم بالامیره .
پیشنهاد من به شما اینه که در اولین فرصت به نزدیک ترین کتابفروشی مراجعه کنید و این کتاب رو بخرید . .
اونوقت خودتون احساس میکنید و میبینید که چقدر این شهید میتونه با عاشقانه هاش زندگی شمارو تغییر بده ...
.
من فقط از چیزهایی حرف میزنم که عمیقا قلبم درگیرشون باشه . پس بخونید و اجرایی کنید..
.
قسمت های کوتاهی از این کتاب رو جدا کردم تا توی کانال قرار بدم . صرف اینکه اولا با خود شهید دوما با سبک نگارش کتاب آشنا بشید و اشتیاق پیدا کنید برای مطالعه ...
#گذریکوتاهبرکتابعمارحلب
.
یه جایی عمار به رفیقش میگه :
توی عشقِ دنیایی طرف همیشه میخواد معشوقش رو مخفی کنه ، هیچکس نفهمه معشوقش کیه . میترسه کسی اونو از دستش بیرون بیاره ؛ ولی عشق حقیقی این طور نیست . طرف داد میزنه که معشوق من اینه و این خصوصیاتشه ...
.
یک بار پدر همسرم بهش گفت : شما درس خوندی قراره چیکاره بشی ؟
گفت : قراره شهید بشم .
.
همسرش که باردار شده بود به او زنگ زد تا اطلاع بدهد .
از زبانِ همسر شهید :
وسط صحبت تماس قطع شد ، فکر کردم آنتن رفته یا شارژ گوشی اش تمام شده . دوباره زنگ زد . گفت که قطع کردم بروم نماز شکر بخوانم !
.
در ایامِ غدیر هرکس دم دست محمد حسین بوده ، باهاش عقد اخوت خوانده است . زمانی که شهید شد ، توی گروه های فضای مجازی همه میگفتند : داداشِ محمد حسین هستیم :)
.
حاج قاسم در دیدار آخر گریه میکرد و میگفت : من عمارم رو از دست دادم . هیچکس برای من عمار نمیشه . وقتی اون رو توی منطقه دیدم یک لحظه فکر کردم همت مقابلم ایستاده ..
.
بعد از شهادتش درد شدیدی در ناحیه کمرم احساس کردم . وسط خیابان روی پاهایم نشستم . سعی کردم سریع بلند شوم . نباید جا میماندم. تازه میفهمیدم چرا میگویند داغ برادر سخت است ...
.
سر که زد چوبهی محمل، دل ما خورد ترک
غربتش ریخت به زخم دل عشاق نمک
وچنان سوخت که بر سر در آن، این شده حک
سر زینب به سلامت ، سر نوکر به درک
#شعریکهعمارهمیشهزمزمهمیکرد
.
AUD-20220603-WA0028.
4.23M
میکشی مرا حسین .
#مداحیموردعلاقهمحمدحسین
#حاجمنصور
.