قدیمترها بهتر مینوشتم .
همان قدیمترهایی که نوشتههایم را با صدای بلند برای دیگران میخواندم. یا هرچه پیش میآمد را روزانه به بند اسارت کاغذ های دفترم در میآوردم و خاطره نگاری میکردم. اما این روزها انگار هرچه تا لبهی پرتگاهِ قلمم میرسد را نمیتوانم بر روی کاغذ پرتاب کنم. یا گرفتارِ تجملاتِ فکری در رابطه با ردیف کردن کلماتم در کنار هم هستم و یا اشتیاقم کم شده است. نمیدانم. به هر حال این ننوشتن های متوالی، برای یک نویسنده زجرآور و خانمان سوز است.
حتما که نباید بگه دوستت دارم :) به جاش یه روزی وسط همهی شلوغیهای زندگی برات گل میچینه. چی از این قشنگتر؟
یکی بیاد دستمونو بگیره
مارو ببره بزاره کنار آرزوهامون.
با خوندن این جمله از ته قلبت گفتی آمین؟ میدونستی لذت تلاش کردن برای رسیدن به اهدافی که داریم خیلی بیشتر از لذتِ بی دردسر رسیدن به خواستههامونه؟ اینکه هر روز صبح به عشق یه آرمان و هدفی از خواب بیدار بشی و شبانه روز در حال دویدن باشی تا بهشون برسی؛ قشنگ ترین اتفاق و تجربهی زندگیِ :)
آقای مخبر شد مشاور رهبری.
از همینجا به این مردِ پرتلاش
و انقلابی تبریک میگم.❤️
برای کاری، وارد مجموعهای شدم و فرمی را تکمیل کردم. در انتها لازم بود تاریخ آن روز را بنویسم، من نمیدانستم که در چه ماه و روزی هستیم. از اطرافیان جویا شدم و دریافتم که دوم مهر ماه است. بی توجه به تاریخی که روی برگه ثبت کردم از آن ساختمان خارج شدم و ناگهان انگار که پتکی به سرم خورده باشد به خودم آمدم. پائیز آمده بود و من آنچنان غرق در روزمرگیها شده بودم که یادم رفته بود برایش ذوق کنم. فراموش کرده بودم که باید لبخند بزنم و با آغوش باز به استقبال این فصل بی همتا بروم. من عجیب شده ام این روزها، از آن آدمی که قبلترها بودم تقریبا دیگر چیزی باقینماندهاست.
از همینجا، بابت بیتوجهیام عذرخواهی میکنم پائیزِ عزیزم :)
خواهرِ شهید
از دو برادر مجاهدش روایت میکرد :)
از شیر مردانی که عاشقانه پای آرمانهای انقلاب اسلامی ایستادند و جان فدایِ راهِ حق و حقیقت شدند. مردانِ بزرگی که امینت و آسایش و حیاتِ امروزمان را مدیون وجود پربرکتشان هستیم. چه سخت میگذرد زندگی برای آنهایی که پارههای تنشان را از دست دادهاند. و ما این روزها چه مسئولیت سنگینی داریم ...
شِیخ .
پائیز ...
از بس که خدا عاشق نقاشی بود
هر فصل به روی بوم، یک چیز کشید
یک بار ولی گمان کنم شاعر شد
یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید
پاییزتون مبارک :)🌿
گاهی جنگ در میدان است و گاهی در دل! آنها که در میانهی میدانند و میجنگند، امروز در قلب فلسطین و لبناناند و فریاد استقامت سر میدهند. و خدا یقینا هوایشان را دارد.
و آنها که با جنگِ در قلب رو به رو هستند، کنجِ اتاقی نشسته و زانوی غم بغل گرفتهاند. زیرا که روحشان در پرواز است و جسمشان محدود. همان هایی که بزرگترین آرزویشان دفاع از حق است و دوست دارند در راه حق و حقیقت، فدا شوند. اما فاصلههای جغرافیایی این امکان را از آنها سلب کردهاست. نه آنکه نخواهند بلکه نمیتوانند. دست هایشان بسته است برای آنکه خودشان را به برادرانشان در لبنان و فلسطین برسانند. تنها کاری که میتوانند انجام دهند تبیین و دفاع از مظلومیت آنهاست..
انشاالله به زودیهای زود، جنگ در میدان و دل به اتمام برسد. و تمام مستکبران جهان به مرگ ابدی برسند. که این بزرگ ترین آرزوی اینروزهای من است :)
#لبنان | #فلسطین | #اسلام