اگه حقِ انتخاب داشتم ...
به خدا میگفتم منو پرتاب کنه به هشتاد سالگیم ، بشینم کنجِ خونه ، به پشتیِ قرمز تکیه بدم و از سماورِ کنار دیوار استکان های چایی رو پر کنم و ببرم برای نوههام . نمیدونم ! انگار دورانِ پیری قشنگ ترین دورانِ زندگی هر آدمیِ . چون فارق از هرگونه تلاشی برای آینده ، میتونی بشینی و به ثمره زندگیت نگاه کنی .
میدونم خیلی از آدمها حسرتِ دوران جوانی از دست رفتشون رو میخورن - اما من همیشه وقتی شروع میکنم به خوندن کتاب ، دوست دارم زودتر به فصل آخر برسم . اما هیچوقت دوست ندارم که خوندن اون کتاب تموم بشه ..
یا من موجود عجیبی ام یا دوران پیری زیادی قشنگه .
✍🏻|| #شهسوار
دقیقا نمیدانم چند سالَت بود ..
برایِ کدام ماه وَ کدام روز بودی؟
نمیدانم شبها پیش از خواب به چه میاندیشیدی ؟ حسرتِ کدامِ کارِ نکرده یا کدام راهِ نرفته را میخوردی ؟ اصلا نمیدانم چه شد که با حبیب ازدواج کردی ؟ نمیدانم چرا ..؟
من حتی با تو خاطرهی دو نفره هم ندارم :) حتی از تو عکس یادگاری هم ثبت نکرده ام تا هنگامِ دلتنگی تماشایت کنم . .
پیرهنی از تو در پستوی اتاقم پنهان نکرده ام تا روی صورتم بکشم ، بِبُویَم و وجودت را احساس کنم .
من .. فرزندِ فرزندِ فرزند تو ام و تو مادرِ مادرِ مادرم ! نسبتمان دور ... قلبهایمان نزدیک .
نه از تو خاطرهی واضحی در ذهن دارم و نه قابِ قابل تاملی برای شرح در ذهنِ خسته ام تداعی میشود.
در این لحظه من هیچ چیز نمیدانم .. فقط این را میدانم که دوستت دارم . یعنی ... چطور بگویم ؟؟ دوستت داشتم .
میبینی ؟
زمانِ حال ، خالی از وجود توست . در همان روزها ماندگار شدی و قدم در فصل های دیگرِ زندگانی نگذاشتی -
من بازهم به خانهی تو خواهم آمد .. اما تو نخواهی بود تا با دست های حنا کرده ات ، نوازشم کنی و خوش آمد بگویی .
من بازهم به خانه ات خواهم آمد ..
من بازهم به خانه ات خواهم آمد .
اما تو را ، دیگر نخواهم دید :)))
دیگر چشمهای عسلیِ چروکیدهی کسی ، انتظارِ آمدنمان را در آن خانه نمیکشد .
دیگر سماور آن خانه برایِ مان قُل قُل نمیجوشد.
تو به من بگو با غمِ نبودَنت چگونه کنار بیایم ؟ درد را به کدام بالین روانه کنم ؟
کاش دوباره کنجِ همان خانه ی قدیمی که آقاجان برایتان ساخته بود ، میدیدمتان .
کاش دوباره میتوانستم ببینمتان.
کاش هنوز هم میدیدمتان ..
خدا رحمت کند گیسو سفیدِ
رنجورِ سفرکردهی عزیزِ ما را.
پائیزِهمانقرنیکهقراراست
بدونِشمابهپایانبرسد .
#شهسوار
ستتلاشیمسافاتالبعد
وسنلتقی یوماًما . . . !
فاصله ها محو خواهند شد
و یک روز همدیگر را خواهیم دید .
- صاحبنا(:🌿!'
منطق الطیر ترین مغلطه ی
مُطلقِ من ، منطقت منتقمِ
منطقهی عشق من است
- حُسِینِمَنع
روحِ خسته
مشتاقِ خوانشِ حقایقِ مکتوب شده است !
این مساله رو بعد از یک هفته کسالت ، متوجه شدم ... حقیقتا هیچ چیز در عالمِ محدودِ دنیا ، جز لمسِ کاغذ های خوش عطرِ کتاب های حقگو لذت بخش نیست ! .. و بماند اینکه هر انسانی خود کتابی ست - گاه خوانده شده و گاه ناخوانده در کتابخانهی دنیا باقی مانده است !
تو را کَسی خوانده است !؟
#شهسوار