جانابیاغزلمدرنگاهتوست،درفکرآنقدوبالایماهتوست،باورکنازتهدلمیزنم صدا،قلبمگرفتهوچشممبهراهتوست ..
#شعر_از_زهراساداتِ_شاعرم
.
معرفیکتاب
توشهیدنمیشوی🌿!-
گذر کوتاهی بر زندگی شهید محمود رضا بیضایی . . .
بعد از عمار حلب که دو سه روز پیش معرفی شد شروع کردم به خودن اینکتاب ..
قشنگ بود - نکات جالب و کوتاهی داشت .
یکی از ویژگی های بسیار جالب شهید بیضایی ، پرکاری بود . که با خوندن این کتاب بیشتر با این ویژگی مهم آشنا میشید .
.
کی گفته دو دو تا میشه چهارتا !؟
با خدا معامله کن ، دو دو تا میشه هزارتا -
مطمئن باش♥️.
قدم به قدم همراهِ والدین باشید - اسطوره هستند . الگوی اخلاق و معرفت و بزرگواری و کوهِ تجربه . . . !
زیبا و دوست داشتنی ((((((:
.
[ مکالمه شبِ گذشتهی بنده با پدر ]
+ بابا، شما برو من ظرف هارو میشورم ،
درسمم تموم شده . خیااااالت راحت
_ نه دخترم ، وقتی که ظرف میشورم ، هم فکر میکنم ، هم عبادت ... ( مکث ) تازه ، غرورم هم میشکنه ... یادم میوفته که کسی نیستم ، بزرگ نیستم ، کمم ..
حضرت محمد ص فرمودند :
يا على ع ، هر كه در خانه در خدمت خانواده خود باشد و آن را ننگ نداند خدواند نام او را جزو شهدا مینویسد و ثواب هزار شهید را در هر روز شب برای او محاسبه میکند .🌿!-
#تجربه_نگاشت
.
دِل داشتیم، دادیم .
جان بود، عَرض کردیم
چیزی که یار خواهد ، صبر است
و ما نداریم . .
.
حوصله نداری درس بخونی ؟
درس نخون .
حال خوبت از هرچیزی مهم تره .
پیشنهادم یک لیوان چای با دوتا دونه کشمشِ
میتونی بعدش غزل حافظ بخونی
یا میتونی از پنجره اتاقت به بیرون نگاه کنی و سه چهارتا نفس عمیق بکشی . . .
با دوستات معاشرت کنی و بعد از مرور اهدافت بشینی پشت کتاب و باخیال راحت درس بخونی.
این تویی که برای خودت تصمیم میگیری ..
با عشق زندگی کن ، اجبار معنایی نداره ♥️
.
سلامِ اهلِ صبور
مساله نخست: آرامِ دل شما پنهان مانده !
مساله آخِر: دوست و فقط دوست . . . فکر میکنم رفاقت هرگز جز رابطه و پیوند خانوادگی وجود نداشته و نخواهد داشت ... دوستی اما ممکن است به آخرین درجات و صمیمت ها دست پیدا کند .
پس جز با خانواده رفاقتی طلب نکنید ♥️.
اما اینکه شما دنبال دوستِ خدایی هستید که دستگیر شما باشد و تا آسمان الهی همراهتیان کند ، بسیار خوب است .. اما نباید موجب شود که شما دست از تلاش و جنگیدن بردارید و رو به روی در ، انتظار آمدنِ او را داشته باشید .
همسفر ، هممسیر ، همراه ، همفکر ، همه اینها لازم و ضروری است. اما یکجا درون یک انسان جمع نمیشود . . دایره ارتباطات و تعاملاتتان را گستردهتر کنید . رشدی که در ارتباطات تیمی و گروهی وجود دارد در رفاقت های دو نفره هرگز هرگز هرگز وجود ندارد . .
#افقگسترده
سلااااام دغدغهمندِ دلسوزِ عزیز .
اول بنا بود کانال خصوصی باشه ؛ اما نظرم عوض شد ... اتفاقا خیلی هم خوشحالمون میکنید اگر مطالب رو نشر بدید . اگر تعداد اعضا افزایش پیدا کنه طبیعتا انگیزه و شوق و ذوق من هم به مراتب بیش از قبل میشه و میدونید که ... هرچقدر حمایت ها پررنگ تر باشه ناخودآگاه کیفیت مطالب هم بیشتر و بهتر میشه .
خلاصه همراهی کنید . . کانال به لطف شما پابرجاست
خب ...
نامه یکی از رزمنده های دوران جنگ رو میفرستم . با دقت بخونید . دلتون غنج میره بدون شک .. چقدر عاشقانه های دوران دفاع مقدس پر از درد و نگرانی و دوری بود .
براتون از این محبت های حقیقی آرزو میکنم ♥️
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر رهبرم و سلام بر رزمندگان اسلام
خدمت همسر خوبم سلام عرض میکنم
حالا که این نامه را مینویسم، تازه از راه رسیده ام . امروز ، سه شنبه ۱۳۶۱/۱/۱۰ میباشد .
زهرا جان ، من تازه رسیده ام و نتوانستم طاقت بیاورم و خواستم یک نامه بی قابلی برای شما بنویسم .
دلم برایت خیلی تنگ شده است ؛ حتی برای فاطمه که من را نمیشناسد و خیلی ناراحت هستم که پدر خودش را نشناخت .
زهرایِ من ، هر دقیقه در اینجا برای من یک سال طول میکشد .
آن ژاکت قرمز تو را پوشیدم که همیشه به یادت باشم . وقتی پوشیدم اشک از چشمانم جاری شد آخر من هیچ طاقتی ندارم و نمیتوانم از تو جدا باشم .
همسرت هیچوقت تو را فراموش نمیکند ..
الله اکبر ، خمینی رهبر .
شِیخ .
بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر رهبرم و سلام بر رزمندگان اسلام خدمت همسر خوبم سلام عرض میکنم حالا ک
از طرف سجاد به زهرا ....
مبدا: ارومیه مقصد: سمنان
.
وقتی مهدی علیهالسّلام وارد کوفه میشود ، بر فراز منبر قرار میگیرد و سخن آغاز میکند ، در حالی که مردم از شدت شوقِ دیدارش آنچنان میگریند که از شدت گریه نمیفهمند امام چه میفرماید .
- امام باقر علیه السلام
.
جرعت مبارزه داشته باش .
اگر اشتباه کردی ، فدای سرت -
از اول شروع کن . خدا راهو باز گذاشته ..
مجددا درس بخون ، مجددا توبه کن ، مجددا رفیق خوب پیدا کن . هزار راه نرفته و درست وجود داره که با یه بسم الله میتونی از اون ها عبور کنی و به قله موفقیت برسی .
.
تقریبا بعد از گذشت ۷ روز ، دوباره قرار بر این شد در رابطه با کتابی که مطالعه کردم یکم گفت و گو کنیم . عجیب به دلم نشست . . دورهیدرهایبسته . به روایت اسیر شماره ۳۸۷۸ | عبدالمجید رحمانیان .
.
یکی از بچه ها کم سن و سال بود . صورتش مویی نداشت . گفتند ریشت را نزده ای . یا یک تکه سیمان آنقدر کشیدند به صورتش که زخم شد .💔!
.
فرار در زمان اسارت ، خودخواهی بود .
به خاطر یک نفر ، کل آسایشگاه تنبیه میشدند .
.
یک سرباز آمد پشت پنجره اولی و صدایم کرد : عبدالمجید . جلو که رفتم گفت : عبدالمجید ، دیدی من تو رو نمیزدم ؟؟؟
خودش بود ، همان که نمیزد . شنیده بودم شیعه است . گفتم : بله ، دیدم ... گفت : مادرم گفته اگه شماهارو بزنم ، حلالم نمیکنه .
خندیدم و گفتم : این رو که گفتی یادم رفت کتک خوردم .
.