در پستوهای زندگانیات ، به دنبال دلیلِ کوچکی برای خوشحالی بگرد . . زندگی با لحظاتِ تکرار ناشدنی ، پیوند خورده است ! تو هرگز دوباره به کودکی برنخواهی گشت ، همانطور که هرگز به ۱۸ سالگیات باز نمیگردی !
زیستن ، شرافت دارد . آدمی باید بتواند با تمام داشته و نداشتههایش به خوشبختیِ حقیقی دستیابد . که این مسالهی مهم ، جز با توکل میسر نمیشود . . خدا ، تنها پناه امن آدمهاست .
درست در همان گودال تاریکی که در آن غرق میشوی میتوانی دستانت را دراز کنی و نور امید حضور الهی را به آغوش بکشی ... و از خسران رهایی یابی .
#شهسوار
یه نکته کوچیک بگم
متاسفانه ایتا هم شبیه اینستاگرام ، پر از محتواهای پوچ و غیر مفید شده حمایت نکنید .. از کانالهایی که در زندگی شخصیتون اثر مثبتی ندارند لفت بدید ! از کانالهای که مدام واژههای منفی استفراغ میکنند لفت بدید .. عمر و جوانی و انرژیتون رو به پای اراجیف یه عده آدم بیکار هدر ندید !
از اینجا هم لفت بدید اگر مطالبش براتون فایده ای نداره ... این حرف منو به عنوان یه هموطن جدی بگیرید !
رفاقت . . .
آغوشی امن برایِ رسیدن به آرمانهای عظیمیست که هر انسان ، در طول ِ مدت زندگانیِ خویش در سر میپروراند .
میتوان از تمام سختی ها و مشکلات و دلواپسی ها عبور کرد . میتوان در تمام خلاءهای جامعه ، اثری از خویش بر جای گذاشت . میتوان با افتخار پیش پای معشوق سربلند کرد و به خود بالید . میتوان برای همیشه جاویدان ماند .
میتوان شهید شد ... به شرط آنکه دستانت گره شده به دستان کسی باشد که جز خدا نمیبیند و جز وصالِ حق چیزی طلب نمیکند .
حسینِ زینانزاده و دانیال رضازاده ، منافع شخصی را به حاشیه زندگانیشان کشانیده و همراه و همقدم ، عزمشان را جزم کرده بودند تا قدمی برای اسلام و انقلاب بردارند .
از حسین برایتان بگویم یا از دانیال ؟ حسینی که در بحرانیترین شرایط کشور ، درست زمانی که بسیاری از انسانها از ترس جان در پستوهای منازلشان پنهان شده بودند؛ به داد بیماران کرونایی میرسید و بدون ذرهای ترس و واهمه ، به خانوادههای بیماران خدمت میکرد . دانیالی که خدمت به زائرین اباعبدالله الحسین را بر هر قرار دیگری ترجیح میداد . .
حسین ، جهادگر بود ، دانیال هم ...
اما ماجرای این شب ها ، ماجرای اثبات عشق است . گویا صدای اباعبدالله الحسین علیه السلام در سر تا سر ایرانِ آباد میپیچید
هل من ناصر ینصرنی ؟
در همین روزهای پر از آشوب ، در همین روزهایی که بسیاری از مصلحت اندیشان ، سکوت را بر هر چیز دیگری مقدم شمرده اند . قهرمانانی شبیه حسین و دانیال به ندای اباعبدالله الحسین علیه السلام لبیک گفتند و به جولانگاهِ عشق و جنون آمدند . دانیالِ تازه داماد ، برای حفاظت از آرمانهای اسلامِ ناب ، دست از آیندهی پر رمز و رازش کشید و حسین دست در دست رفیقِ انقلابی اش راهی مسیری شد که انتهایش نه به دلار و اقامت در کشور های غربی ختم میشد و نه اثری مادی به همراه داشت . راهی را برگزیدند که انتهایش آغوش عباس بن علی علیه السلام بود . راهی را برگزیدند که انتهایش نگاهِ مادرانهی حضرت زهرا سلام الله علیها بود .
در نهایت ، به انتهای مسیر رسیدند .. انتهایی که آغازِ عاشقانگی هاست . انتهایی که سرآغاز دفتر دلدادگی هاست ...
شهادت ، مبارکِ مردانِ غیوری باد که صدای لبیک گفتنشان ، گوش ابرقدرتهای جهان را کر کرده است .
#شهسوار
#لبیک_یا_خامنه_ای
بین همهی دلواپسیها و بهدستآوردنها و ازدستدادنها ، فقط دوست داشتنِ تو باعث میشه کَم نیارم و استوارتر از قبل ادامه بدم.
خدایمن
شِیخ .
عقل ، خودش معلمِ کلاسِ عشق است !
امروز در حال مطالعهی کتابی بودم که توسط یکی از دوستانم به دستم رسیده بود با این دو خطی که در تصویر مشاهده میکنید مواجه شدم ..
پ.ن: فکر میکنم عقلانیتِه که موجباتِ عاشقی رو فراهم میکنه . وقتی عقلِ انسان ، عظمت و رحمانیت خداوند رو درک کنه ، محاله که عاشقش نشه !🌿 ...
عشقهای زمینیهم ، زمانی انسان رو به کمال و مقصد نهایی میرسونه ، که عقلانی باشه .. البته عقلِ عاشق .
من میدونم حالتون بده . دلتون گرفته ..
میدونم صفحات مجازیتون پر شده از توهین و تهدید و فحش و ناسزا . میدونم خیلیها به جای اینکه پشت سرتون آب بریزن و بدرقتون کنن ، با نفرین و آه ، همراهیتون کردن .
میدونم ..
میدونم سرشونههاتون ، از شدت سنگینی بارِ حرف مردم درد گرفته و نای دویدن ندارید . میدونم دلهاتون از آدمهایی خونِ که عاشقانه دوسشون دارید و به امید اونها مدتها برای رسیدن به چنین روزی تلاش کردید .
میدونم هرچقدرهم که ماجرا پیچیده و سخت بشه ، شما همون دلگرمیِ همیشگی وطن باقیمیمونید و برای رسیدن به قلههای سربلندی تا جایی که توان داشته باشید . میدَوید و تلاش میکنید .
من همه اینها رو میدونم ! اما شماهم بدونید .. شما هم بدونید که ما هرگز پشت برادرهایِ هموطنمون رو خالی نمیکنیم و برای حمایت از شما لحظهای به حواشی و کنایهها و فحاشیها فرصت جولان نمیدیم . ما دنبالکنندهی شما نیستیم که اگه پای منفعت اومد وسط، پشتتونو خالی کنیم .. ما هموطنهاتونیم . شماهم ستاره باشید و تو آسمونِ قلب هشتاد میلیون آدم بدرخشید ..
#شهسوار
+ اسمِ کتابی که میخونی چیه ؟
_ طرحِ کلی اندیشهی اسلامی
+ کتاب خوبیه ؟ درمورد چیه ؟
_ محتوای کتاب عاشقانه است
_ ممکنه مجنون بشی ..
اگر درک آدمها به اندازهی عمری بود که از خدا گرفتهاند ، چهقدر قضاوت دربارهی آنها راحت میشد . اما چه بسیارند انسانهایی که سرعت رشد و درک فهمشان از روزها و سالهای عمرشان پیشی گرفته ، و چه بسیارند انسانهای دیگری که در میدان رقابت با زمان ، عقب افتادهاند . برخیهم پا به پای زمان پیش میروند . با این همه تفاوت ، نکند فریب سن و سال آدمها را بخوری ! بلندی و کوتاهی عمر ، ربطی به بلندی و کوتاهیِ فهم ندارد 🌿!^^
بخشی از کتابِ از من بودن تا ما شدن
تنها امیدم آن است که گفتهاند
انسان با هرآنکه دوستش دارد
محشور میشود ..
پس دوستم داشته باش :)💚
#یافاطمهالزهراسلاماللهعلیها
پنج شنبه بود
غروب آفتاب رو پشت سر گذاشته بودیم .
گرد و خاک عجیبی بلند شده بود و پاهای خستهی ما توانِ تندتر راه رفتن نداشت . . سرفه های پیاپی باعث میشد بیحال تر از قبل به مسیرمون ادامه بدیم . عشق به مقصد باعث میشد همهی این سختی هارو به جون بخریم .. یه گوشهی خلوت پیدا کردیم و برای چند دقیقه ای روی زمین نشستیم تا حالمون جا بیاد . چیزی نمونده بود . . قرار بود تا آخر شب نگاهمون به نگاه معشوق گره بخوره ! در بین همه این ماجراها و گرد و خاک ها و خستگی ها ، مروارید های ریزی از آسمون شروع به چکیدن کردن و روی گونه های ما نشستن . خوشحال از اینکه بارون گرفته ، تمام توانمون رو جمع کردیم و بلند شدیم . قدم به قدم همراه بارون مسیر رو ، رو به جلو حرکت کردیم . به پیشنهاد دوستم ، شروع کردیم به خوندن ، خوندن دعایی که تا به حال انقدر شیرین قرائتش نکرده بودم . خوندن دعای کمیل .. باهم زمزمه میکردیم : يا سَريعَ الرِّضا اِغْفِرْ لِمَنْ لا يَمْلِكُ اِلا الدُّعاءَ فَاِنَّكَ فَعّالٌ لِما تَشاءُ
توان مون بیشتر شد ، قدم هامونو تندتر برداشتیم . انگار دونه های بارون هم با ما همراه شده بودن ... با سرعت بیشتری از آسمون میومدن و کنار چادر ما مینشستن .
خوندن دعا تموم شد و ما هنوز نرسیده بودیم . هنوز دلمون تنگ یار بود . کم کم هوا صاف شد ، ابرها کنار رفت ، بارون از باریدن ایستاد . دیگه خبری از گرد و خاک و خستگی و پادرد نبود . به دوستم لبخندی زدم و با سکوت ادامه مسیر رو طی کردیم . کم کم رسیدیم به چند تا جوون که از شدت خوشحالی گریه میکردن و خیره شده بودن به یک جای نامعلوم . کنجکاو شدیم . خط نگاهشون رو گرفتیم و رسیدیم به ..
باورمون نمیشد - حرم ... بالاخره رسیدیم :) بالاخره بعد چهار روز پیاده روی و انتظار و انتظار و انتظار رسیدیم . نشستیم روی جدول ، کنار همون جوونهایی که بیتاب بودن و صدای گریهشون کل شهر رو احاطه کرده بود . حالا دیگه ماهم از شدت خوشحالی به هق هق افتاده بودیم .
پ.ن : سال اول طلبگی اومدم پیشت :) دلم برات تنگ شده . دلم برای دیدنت ، دست نوازش خادمین کربلا تنگ شده . دلم برات تنگ شده. دلم خیلی برات تنگ شده ...
#خاطره_نگاشت
#شهسوار
آنی که خیال میکند دین با عقل منافات دارد ، یا دین را نمیشناسد یا عقل ندارد .
توجه به فرایندِ جامعه سازی ، اقدام برای جامعه سازی ، برنامه برای مدیریت جامعه .. همه و همه سیاست است . برای رسیدن به آرمانهای غایی دین ، به نظام اجتماعی نیازمند هستیم . نماز و روزه لازم است اما کافی نیست ... باید جامعهی توحیدی ایجاد شود . .
جهادِ تبیین 👆🏻📜🌿