نمیدانم نامَش چیست !؟
غالبا مردم به آن غرور میگویند .
آدمِ گوشه نشینِ انزواجویی نیستم ؛ اما در برابرِ هر غمِ با عظمتی ، سکوت میکنم ! اطرافیان این برخوردِ تعجب برانگیزِ من را از روی غرور میدانند . . نمیدانم ! شاید هم واقعا مغرور باشم . به هر حال بنده اعتقاد دارم هر غمی برایِ صاحب آن عزیز است و نباید در جمعِ مردمان بیان بشود . گاهی آنقدر دوست داشتن ها و احساساتم را در درونِ خودم حفظ میکنم که دیگران خیال میکنند انسانِ خالی از احساسی هستم .
ماجرای دوست داشتنِ شما اما آنقدر در دلم زبانه کشیده است که هرگاه کسی ، چند ثانیه ای را به چشمانِ قهوهای ام خیره بماند میتواند تصویرِتان را در آن پیدا کند . . مقاومت بی فایده است . دیگر سعی در پنهان کردنِ احساسم نسبت به شما ندارم . .خواستم بگویم شما تنها کَسی هستید که بارها و بارها و بارها به خاطرش در میانِ جمع اشک ریخته ام . و حالا پس از گذشتِ چندین سال ، درست از آغازِ همان صبح جمعهای که رفتید تا به امروز ، دریافتم که محبتِ حقیقی را نمیشود در دل نگه داشت . آنچنان در قلب و فکر و جانِ آدمیزاد چنان گیاهِ رونده ، رشد میکند که در نهایت ظاهر میشود و به دیدهی همگان میرسد .
عمو جان ، نور چشمانِ عاشقم ...
حالا که در قلب تاریخ پرافتخار سرزمینِ عزیزم ایران جامانده اید . خواستم بگویم ما برای حفظ آرمانهای انقلابِ خمینی ، چون شما عمل خواهیم کرد . حالِ این دخترکِ عاشق دهه هشتادی را چه کسی جز شما که قهرمانِ یک امت بودید میفهمد ؟
دل تنگی هایِ شاعرانه ام را هرشب با آسمان و ستارگان و ماهِ نجیبِ مهربان در میان میگذارم تا به گوش شما برسانند .
از طرفِ دخترِ هجده سالهای که
جز قلم سرمایه ی دیگری ندارد
#شهسوار
#جان_فدا
دقت کردید با رفاقت هایِ خوب و آسمونی میشه به شهادت رسید ؟ درست شبیه دانیال و حسین . یا شبیه حاج قاسم و ابومهدی !(:
باید در کلمات حَل شد .
خواندن ها و نوشتن ها و مدرک گرفتن ها ، اگر مملوِ از عشق نباشد بی فایده است - به دلیل آن که عشق ، زاینده است . زمانی انسانی در جایی میتواند به آنچه خوانده است عمل کند که با محبت نگاهش را معطوف به آن مرکز کرده باشد. و اِلا تمامِ دانسته هایش بی ارزشاند .
کلمات و قافیه ها و نثر ها و غزل ها ، به تنهایی نه جانی دارند و نه شان و منزلتی ... بلکه این مفاهیم و مصادیق هستند که به آنان جان میبخشند . مردمانِ این روزگار اما ، نهایتِ خواسته هایی که از کلمات و ادبیات دارند ، خلاصه میشود در چند پیامِ محدود روزانه ، که با اطرافیانشان به اشتراک میگذارند . بدون آنکه در آن مطالب حل شده باشند . من فکر میکنم باید در بیابانی از کلمات گُم شد - باید در اقیانوسی از جملات غرق شد و بعد کلامی بر زبان جاری کرد . چرا که دِل اگر موافقت خود را با مسالهای ابراز کند ناخودآگاه همهی شئونِ ادبی در کلام و لحنِ بیان انسان ، خود به خود جاری میشود -
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند های زندگیمان را جدیتر بگیریم و برای کلمات ارزش قائل باشیم -🌿
#شهسوار
نخستین زمستانِ سردی که در جهان اتفاق افتاد مربوط به کدام سال و برای چند صد سالِ گذشته بود !؟ ... آدمهای آن ایام شاید در اوج ناامیدی روزگار را سپری میکردند - فصلی را به چشم میدیدند که محبتی را عیان نمیدارد . مدام سوز و سرما و برف و باران است .
ترس شاید در دلهایشان ملموس ترینِ احساسات بود .. اما زمستان ذره ذره بر جانِ طبیعتِ خالی از برگ و گل و گیاه و سبزینه ، جان تازه ای بخشید . آلودگی هارا به رنگ سفید درآورد و کم کم در زمین فرو رفت !
مردمانِ آن زمان میدانستند که بلافاصله پس از پایانِ زمستان ، بهار از راه میرسد ؟ یا بهتر است بگویم : بشر در آن موقعیتِ نا امید کننده خیالِ دریافتِ ارمغانی زیبا از سوزناک ترین فصلِ سال را داشت ؟
خاصیتِ مشقت های زندگی همین است ! به دنبال تلخی ها و سختی ها و از دست دادن ها و ناامیدی ها ، بهاری از راه میرسد تا بگوید در حیاتِ آدمی ، همهچیز موقتی است .
بعد از ریزش ، رویش اتفاق میافتد🌱!
ناامیدی -؟ هرگز
#شهسوار
حاجی . . .
کم کم داریم به روزی که
تو زندهتر شدی نزدیک میشیم !
#جان_فدا
بسم الله الرحمن الرحیم ..
نگارندهی عاشقانههای قلبهای بشریت ، خداوند عزوجل میباشد . لذا با توکل بر یگانه معبودِ بی همتا که خود سرچشمهی محبت های عالم است و با توسل و پیوند با فرستادگانِ بر حقِ او ، این نامه را آغاز میکنم .
حاج قاسمِ عزیزم سلام ..
صدایِ نازکِ دخترانه ام ، هنگامِ وصف خوبی های شما در گلو میشکند و اشکهای لطیفم از چشمهایم جاری میشوند ! مقاومت ، ریشه در گذشته ی فرزندانِ این انقلاب دارد . نمیخواهم با بیانِ درد دل هایم بگویم که در هم شکسته ام و کمر خم کرده ام ... من هم یک مبارزم و برای دفاع از آرمانهای امام و انقلاب از تمامِ دلبستگی هایم میگذرم . نامه ای که برای شما بر روی صفحه ی کاغذ روانه کرده ام ، حرفهاییست که کاملا دخترانه میخواهم به پدرِ قهرمانِ جان فدایم بگویم . . عزیزِ دل ملتِ غیور ایران - آن هنگام که خبر رسید جانِ پر تشویش شما در آتشِ کینهی شمرهایِ زمانه سوخته است ، قلبم را بیتاب و حیران و آشفته یافتم .. قلبی که نمیدانم چگونه به تپیدن ادامه داد ؟ شاید برای به اتمام رساندن رسالتی بود که شما بر روی دوشِ جوانان این سرزمین گذاشته بودید ... آن روز در بامداد سیزدهمین روز از دی ماه همان سالِ غمانگیز ؛ آن کسی که در میان شعله ها سوخت شما نبودید ، بلکه ملت صبورِ ایران بودند . شما به آرزوی دیرینهی خود پس از سالها ایثار و مجاهدت دست یافتید و این ما بودیم که باید جهانِ بی قاسم را تماشا میکردیم ! راستش را بخواهید بدانید ، تحمل این غمِ عجیبِ سنگینِ ناگهانی ، برایِ قلبِ عاشق این مردمِ جان برکف ، بسیار سنگین بود ! اما امام در آن روزهای پر از درد فرمودند : بکشید ما را ملت ما بیدارتر میشوند . و ما در آن جمعهی غمزدهای که نشان از یتیمی یک امت میداد با توجه به همان جملاتِ کوبنده و بر حق امام ، ایستادگی کردیم . . بگذریم . وصف حال ، در این مختصر نامه نمیگنجد . میخواستم بگویم دوست داشتن شما ، نقطهی اشتراکِ ملت استکبار ستیز کشور عزیزمان ایران اسلامی است ! رنگ اتحادِ ما به رنگِ سرخیِ خونِ شما علمدار انقلاب است .
یتیمی ، سخت است ! مخصوصا اگر پدر نامش قاسم و جانش فدایی و راهش خدایی باشد !
با افتخار میگویم که من دوستتان دارم . حتی اگر لازم باشد هزینه ی این دوست داشتن را با جان بپردازم .
از طرفِ سربازِ دهه هشتادی ! دختری که با تصور ابهتِ وصف ناشدنی چشمانِ شما روزگار میگذارند .
#جان_فدا | #حاج_قاسم
1_1658430465.mp3
8.81M
و هستند کسانی که علی رغمِ نبودنشان ، صدایِ نفس کشیدنشان از عمق جان و قلبمان شنیده میشود ! کسی چون جان فدایِ ایران .
خیلی تو ایام امتحانات خودتو ناراحت نکن !🌿 هروقت شور و ذوق و انرژی داشتی برو سمت کتاب و درس و بحث - اینجوری خیلی بهت میچسبه . یادت باشه تو قراره درس بخونی که یه آدمِ موفق و با اخلاق باشی - ... اینکه صرفا درس بخونی و نمرهی عالی کسب کنی اما دیگه حال و حوصلهی زندگی و هیجان و تفریح نداشته باشی ، هیچ فایده ای نداره ...
-
همچنانکه هیچ زنی ...
در تقدم حفظ ِ جان فرزندش
با فلان کار اداریتردید ندارد
در اهمیت تربیت ِ اخلاقی و
ایمانی ِ فرزند نیز تردیدی
نیست و چنانکه زن ناگزیر از
انتخابِ یکی از دوعرصهباشد
خانواده مهمتر است 💚!
#دیدار_بانوان_با_رهبری
عزیزِ دلم ، مهربانِ صبور ، الگویِ جوانِ دلتنگ ، خدیجهی عزیزم ، سلام :) نخستین بار ، در محفلی دوستانه با شما دیدار کردم ... اندکی بعد با دوستانم به منزل شما آمدیم تا لحظاتی را در کنارتان باشیم و شما از محمد حسینِتان برایمان بگویید ! آن روزها فرزند اول شما محسن ، دبستانی بود ، زینب که عزیزِ دل بابا محمد حسینش به حساب میآمد هنوز سن و سالی نداشت و علی اصغر نوزاد شیرخواره ای بود که در آغوش شما عطر پدر را استشمام میکرد . .
ماه ها و سالها از کنار یکدیگر عبور کردند و گذشتند ؛ هفت سال از اولین دیدارمان گذشت . . اما من ذره ای نمیدانم که در این سالها ، شما با آن همه تنهایی چه کردید :)؟ هنوز هم در آن چشمانِ مادرانهی شما که مملو از احساس است ، غمِ سنگینی موج میزند . من نمیدانم که یک مادرِ تنها ، چگونه میتواند سه فرزندِ دلتنگ را که مدام سراغ پدرشان را میگرند بزرگ کند ؟. راستی .... خدیجهجان ، آن هنگام که زینب با اولین کارنامهی مدرسهاش به خانه آمد و امضایِ رضایت پدر را خواست شما به او چه گفتید ؟ نخستین باری که علیاصغر یادگرفت با زبانِ بچگانهاش بگوید ( بابا ) ، شما با انگشت اشاره چه کسی را نشانش دادید ؟ سنگِ مزارِ کنجِ گلزار شهدا را ؟
عزیزِ دلم ... در این روزها ، دوست داشتنِ شما چنان در قلبم ریشه دوانده است که گاهی دلتنگِتان میشوم و دلم سراغِتان را میگیرد ... من خوب میدانم که یک ترکشِ کوچکِ ساده ، زمانی که یک سربازِ جان بر کف را از پای در میآورد جانِ دو نفر را همزمان باهم میگیرد . هم شهید و هم همسرِ شهید ... این روزها و این شبها ، در این ایامِ پر از آشوب و فتنه ، شما نورِ امیدِ قلبهای ما جوانان هستید . شما زنانِ غیوری که عاشقانههایتان را فدایِ امنیتِمان کردید . خواستم بگویم ، اگر همسرِ شما یک قهرمان بود ، شما یک اَبَر قهرمان هستید :) شما یک الگویِ بی مثال هستید . شما جان و امید و روزنهی نورِ یک امت هستید ... خدا نگهدارِ زنانِ از خود گذشتهای چون شما باشد که از تمامِ لذتهای حلال زندگانیشان دست کشیدند و معشوقهشان را فدایِ راهِ حسین بن علی علیه السلام کردند ...
در آخر باید بگویم که : دوستتان دارم ...
و هرگز نمیتوانم برای این دوست داشتن حدی قائل باشم . . .
از طرفِ من به بانویِ قهرمانِ جوانِ صبور ( همسر شهید محمد حسین حمزه )
آدم لباس روحانیت را بپوشد و درس نخواند، یک چیز بیمعنی است؛ درست شبیه این است که آدم چیزی را غصب کند.
حضرتآقا
جانِ شیرین
خرسند است . . شاد و خندان و مفرح !
چرا که قسمتی از زمانِ ارزشمندِ خویش را ،
صرف مطالعهی کتابِ عظیمِ دا و تدبر در بند
بند آن نمود. ماجرای دخترانگیهایرزمندهای
هفده ساله که تمامِ سختیهای مقاومت را به
جان خرید و تنها و غریبانه در آبادان و
خرمشهر ایستادگیکرد.اگر بنابر نوشتن باشد
تا صبح از سیده زهرا برایتان مینویسم . . .
اما چهکنم که صرفاجهت معرفیِ کتابیخوب
و استوار و ماندگار ، ایراد سخن کردم .
لذا پیام را درهمین چندخطِکوتاه وبیحاشیه
محدود میکنم ...
بیتفاوت عبور نکنید !
از خدا بخواهید ...
ما در رخت خواب نمیریم !
به یقین رسیدهایم مرگی بهتر از شهادت نیست !
- پ.ن : منزل شهید علی عربی