چند روزِ پیش ، بی اختیار مشتاق شدم به خوندنِ زیارت امینالله ... مثل همیشه متوجه معنای جملات و کلمات نبودم . نا خودآگاه رسیدم به بندی از زیارت که معنای خیلی زیبایی داشت و توجهام رو جلب کرد : [ خداوندا ! دل و جان مرا شیفته اولیای برگزیده ات قرار ده و مرا در زمین و آسمانت محبوب گردان ] و به یاد کلامِ آیت الله بهاءالدینی افتادم که فرمودند : [ همهی ائمه را دوست دارم . لکن ، بیچارهی علیام .. بیچارهی علی !] و یا حدیثی از حضرت محمد ص که فرمودند : [ محبت علی ، گناهان را می سوزاند، همان گونه که آتش، هیزم را می سوزاند ] ...
همهی اینارو گقتم که بگم
پناهِ شیعههای عالم، بابا علی ...
دوستت دارم !
.
بعد از مدت ها
یک پستِ ( فاقد کپشنی ) آماده کردم .
در انتهای یکی از عصرهای جمعه ،
منتظر اینم که در را بزنی و بگویی :
دلتنگی ها امانم را بریده بود ، آمدم که نفس نبودنت را به یکباره بند بیاورم ؛ فکر آن روز دلشوره ایست که خدا کند از سرم نیفتد .
.
نه اینکه از بی معرفتیِ شهدا باشه
از بی لیاقتیِ خودمونه !..
خیلی وقتِ دلم گلزار شهدا میخواد
اما نشده که برم .
ماجرای فکر و قلب و قلم
طوریِ که اگه غرق باشی و پرت و گمراه
همراهیت نمیکنه و قفل میشه .
همراهیم نمیکنه و قفل شدم ! نگاهم گره میخوره به صفحهی خالی دفتر و قلبم میتپه برای نوشتن ولی ذهنم یاری نمیکنه تا دستام بنویسه ... نمیدونم .
ولی همیشه استادم میگفت قبل نوشتن برو انقدر برای امام حسین ع اشک بریز که قلمت فقط حق بنویسه و دل و قلب و عشق حرف اول رو توی متنت بزنه.
شاید چشمام اشک میخواد و دستام پنجره های ضریح .. نمیدونم ! نمیتونم بنویسم و این بزرگ ترین امتحان خدا از منیِ که همهی ثروتم قلمِ -
.
کاش ...
لا به لای درس خوندن ها و رشد کردن ها و جلو رفتن ها . لحظهای میایستادیم و به حرفهایی که میزنیم و میفرستیم و اعتقاد داریم، عمل میکردیم !
چقدر عجیبه که این روزها اصلا شبیه حرفامون نیستیم.
#باخودمبودم