ماجرای فکر و قلب و قلم
طوریِ که اگه غرق باشی و پرت و گمراه
همراهیت نمیکنه و قفل میشه .
همراهیم نمیکنه و قفل شدم ! نگاهم گره میخوره به صفحهی خالی دفتر و قلبم میتپه برای نوشتن ولی ذهنم یاری نمیکنه تا دستام بنویسه ... نمیدونم .
ولی همیشه استادم میگفت قبل نوشتن برو انقدر برای امام حسین ع اشک بریز که قلمت فقط حق بنویسه و دل و قلب و عشق حرف اول رو توی متنت بزنه.
شاید چشمام اشک میخواد و دستام پنجره های ضریح .. نمیدونم ! نمیتونم بنویسم و این بزرگ ترین امتحان خدا از منیِ که همهی ثروتم قلمِ -
.
کاش ...
لا به لای درس خوندن ها و رشد کردن ها و جلو رفتن ها . لحظهای میایستادیم و به حرفهایی که میزنیم و میفرستیم و اعتقاد داریم، عمل میکردیم !
چقدر عجیبه که این روزها اصلا شبیه حرفامون نیستیم.
#باخودمبودم
خواستم یادآوری کنم که اگر این روزها اشکِ روضهی صادق علیه السلام بر روی گونههایمان میچکد و قلبمان با شوق برای او میتپد . برای خاطر ایستادگیها و از جان گذشتگیهای خمینی کبیر و سربازان جان برکف او است . . وگرنه روزگاری میرسید که مردمان زمانه در گیر و دارِ عیش و لذت و خوش گذرانی غرق بودند و جز برای لذت دنیوی کاری نمیکردند.
.