چه رهایی دشواریست نوشتن ...
چه آزادیِ در زنجیریست ... چه شادیِ غرق شده در حزنی و چه حزنِ دلپذیریست نوشتن ...
اصلا بگو ... تا به حال، در اوجِ هیجان ، بیتفاوتی را لمس کرده ای ؟ یا بگو لذتِ تماشا را بدونِ دیدن ، تجربه کردهای ؟ آیا تا به حال پس از شکفتن غنچه ها اشک ریخته ای و یا با پرپر شدن گلی خندیدهای ؟ آیا شده پاهایت را بر روی آسمان بگزاری و زمین سقف بالای سرت باشد ؟ آیا شده کلمات را وارونه بگویی یا شده کتاب را با صدای بلند در مقابل آینه بخوانی ؟ آیا شده در خلوتیِ شب بیدار بمانی و در ازدحامِ روز بخوابی ؟ چند بار کنجِ اتاقت نشسته ای و پنج ساعت پیاپی کلمات را مرور کردهای ؟ آیا شده در ردیفِ کامیون ها پیاده قدم برداری و نترسی ؟ روی ریل قطار چای نوشیده ای ؟ چند بار قفسه های کتابخانه را از نو مرتب کردهای ؟ کجای دنیا را سفر نکرده ای ؟ اصلا بگو جایی هست که به آن سفر نکرده باشی ؟
من هم شبیه تو هیچکدام از مصداق های پیچ در پیچ بالا را تجربه نکرده ام مگر در هنگام نوشتن که تمام اقیانوس هارا دیده و ذره ذره ی وجود جهان را لمس کردهام .
.
خواهرم لیلا رفته بود توی گورستانِ ده . گریه کرده بود و دانه دانه انگشتهای برادرمان جبار را خاک کرده بود . وقتی لیلا این چیزها را تعریف میکرد ، او را به سینهام میچسباندم و سعی میکردم آرامش کنم . اشکهای خودم از صورتم پایین میریخت . گفتم : لیلا جان ، جنگ این سختیها را هم دارد .
کتاب فرنگیس .
تن دختر بچهای را دیدم که جلوتر از من ، بدون سر میدوید . تکان تکان میخورد . ترکش بمب به گردنش خورده بود و سرش پریده بود . خون از محل سر بریدهاش فواره میزد.
کتاب فرنگیس .
مدام از خودم سوال میکنم !؟
اگر روزی ، روزگاری - من هم در ایامی به سن جوانی میرسیدم که هنگامهی جنگ بود و مقاومت و از دستدادن و دلواپسی .. در کدام سوی خط میایستادم !؟
من هم چنان دیگر مردم غیور ، با سلاح و در دست گرفتنِ جان ، به مقاومت میپرداختم یا چنان بسیارِ دیگری از مردم ، با بیخیالی به زندگانی محدود خودم میپرداختم ؟ و هربار دریافتم که اگر در دوران جنگ و جبهه بودم ، یقینا جانم را فدا میکردم و حرفِ ولایت فقیه را روی زمین نمیگذاشتم !-
و اما در این ایامِ ظاهرا بیدردسر ، جنگ ، همچنان پابرجاست و حکم ولایت فقیه همچنان مهم !... جنگ ، جنگِ ترکیبیست و امر ولایت : جهادِ تبیین -
از خودم سوال کردم که آیا یک انقلابی حقیقی هستم یا خیر !؟ و پاسخی که به خودم دادم ، عرق شرم بر روی پیشانیام نشانید ! من کجا و مقاومت کجا و فریضهی جهاد تبیین کجا !؟
وقت آن نرسیده است که همت کنیم و امر ولایت را اطاعت کرده و مجاهدت را آغاز کنیم !؟...
[ پ.ن : توهم این سوالو از خودت بپرس
آیا واقعا حضرت آقارو دوست داری ؟ حرف و کلام آقا برات مهمه ؟ چقدر به جهاد تبیین توجه داری ؟؟؟ ]
.
تو یه آدم معمولی
از یک کشور معمولی نیستی ...!
تو مسلمونِ متولد شدهی ایرانی که حالا درست توی خط مقدم جنگِ ترکیبی ایستادی و باید با تمام قوا به پای آرمانهات ایستادگی کنی .
بسم الله ... درس بخون رفیقِ انقلابی ✌️🏻 .