شِیخ .
هر چه بیشتر می بینمت ...
احتیاجم به دیدنت بیشتر می شود.
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین
روایتِ قدمها .
حوالی پنج عصر بود ...نخلها ایستاده و بر سرِ مردانِ عرب ، سایه افکنده بودند . گروهی از انتهایِ شارعالشهدا به سمت حرم گام برمیداشتند در حالی که عباهایشان خاکی و پاهایشان تاول زده بود .
مردانِ جوانی ، موکب را آمادهی پذیرایی از زائرین میکردند . هرکسی ، با هر سن و سال و طایفه و عقیده ای در اقیانوسِ محبتِ حسین بن علی علیه السلام غرق بود و به صورتی دلبری میکرد..
آفتاب ، نور را از صفحهی زمینِ کربلا جمع میکرد و ماه از سمتِ دیگری خود را به رخ میکشید . غافل از آنکه این زمینِ خاکی حسین علیه السلام را دارد که نور عالمین است و ماه بنی هاشم در آنجا پذیرای تمامیِ گرفتاران عالم است ...
و...
شِیخ .
از بچگی شادی فروختم غم خریدم !(:
یک میز بود و چندین ملیت .
ایرانی ، عراقی ، افغانستانی ، لبنانی و ..
حبالحسین یجمعنا 🌿
شِیخ .
از بچگی شادی فروختم غم خریدم !(:
حسین جان ..
وقتی که بچه بودیم وسط بازارچه گم میشدیم . حالا که بزرگ شدیم وسط زندگی !
میشه پیدامون کنی ؟؟؟
من گم شده ام هرچه بگردند خبری نیست .
امروز را کمی شبیه آنچه که میخواستم بودم . لقمهای کتاب نوش جان کردم و هنوز در جمله جملهی آن ، افکارم شناور است .