از همون بچگی ...
هیچوقت خودمو بیچاره ندیدم .
خیلی وقتا ناراحتیامو قورتدادم
یا حس کردم خیلی تنهام ، یا سرِ
یه ماجرایی ، اضطرابِ شدیدی به
قلبم تحمیل شد . اما هیچوقت ..
قسممیخورمکههیچوقتاززندگی
ناامید و دلسرد نشدم !
.
تو اوجِ ناراحتی
تو اوجِ دلواپسی ، قلبم لبخند
میزد . همیشه حتی دربدترین
شرایط به طرز عجیبی آرومم.
شاید به خاطرِ اسممِ . .
شایدم خدا خواسته
نمیدونم !
همیشه هم کارم راه افتاده
مشکلم حل شده ، امیدم هیچوقت
نا امید نشده. من دیدم معجزههای
خدا رو . . . به خدا که خدا خیلی
حواسش بهمون هست :)!
.
هرگزعلاقههاوفانتزیهایزندگیترو
فراموشنکن،بخشیازتوهستند♥️..
کتاب ، چای ، تنهایی ، خوندن اشعار سهراب سپهری وقتِ غروب ، پرورش گل و گیاه ، خشک کردن همه گل های رزی که هدیه گرفتی ، تماشای پرواز کبوترها ، بیدار موندن تا طلوع خورشید ، دیوونه بازی با دوست های دوران دبستان ، پوشیدن لباس های مامان و بابا ، خوردن قهوه با نیم کیلو شکر ، جروبحث درمورد برد یا باخت تیم مورد علاقت ، قهر کردن ، خوندن نامه های بچگی ، بدو بدو کردن ، تو سوز سرما لباس گرم نپوشیدن ، چیدن گل های توی خیابون و هدیه دادن به مامان ، خالی کردن ادکلن روی لباس مهمونی ، با مایع ظرفشویی حباب درست کردن ، نسکافه خوردن و تماشای فیلم ترسناک کنار رفیقا ، خندیدن از ته دل ، خریدن جوراب های رنگی رنگی ، پاستیل و لواشک ، سینما ، کتابخونه ، هیئت ، صحبت کردن با خودت تو آینه ، شونه کردن موها و قربون صدقه خودت رفتن ... و و و -
هرآدمی یک کوه دلخوشی داره ، نکنه وسط کار و درس و تلاش برای آینده ، دلخوشیاتو فراموش کنیا :)🌿
#شهسوار
.
شِیخ .
- شهید مهندس محمد عبدوس - خیلی قشنگ میخنده مگه نه :)♥️؟
کی فکرشو میکرد
یه جوونِ امروزی
که توی خفن ترین پاساژِ شهر
بوتیکِ لباس داره ، شهید بشه !؟؟؟
اینجاست که میگن تو هر سن و سال
و تیپ و قیافه و شغل و حرفه ای
میشه تو راه حق قدم برداشت و
پاداش گرفت :)
#تجربه_نگاشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقاومت،ایستادگی،غربت ...
شِیخ .
مقاومت،ایستادگی،غربت ...
••
روزی که این کلیپ رو ادیت زدم ، مدت ها بود که از خانواده دور بودم ... معنای واژهی غرب رو با پوست و گوشت و استخونم احساس میکردم .
با کلمه به کلمهی اش اشک ریختم !
خودم رو سرزنش میکردم و میگفتم : چرا من باید در امینت و آسایش و آرامش زندگی کنم و یه عده مردمِ شیعه ، یه عده جوونِ دیگه یکم اون طرف تر از من ، تو کشور خودشون آه و نالهی غربت سر بدن ؟ عزمم رو جزم کردم و گفتم حالا که امینت دارم پس جوری برای اسلام کار میکنم که اون دنیا شرمندهی برادرای دینی خودم نباشم .
این روزها هم از خودم ناراحتم .
این بود آرمانهای امام؟
#تجربه_نگاشت
.
و باز هم سلام !
یک بغل نصیحت آوردم .
از طرفِ پدر برای شما ممبرهای
خوش فکر و بامعرفت ...
با اجازه همگی شروع میکنم !
.
طبقِ معمول
با یک بغل آه و ناله و نا امیدی راهیِ پناهگاهی به نامِ مشورت شدم ! و برای طرحِ مساله ، پدر رو موردِ مقبولتری پیدا کردم . خلاصه اینکه با لحنِ غمزده ای مطلب رو غیر مستقیم بیان کردم اما پدر اصلِ مطلب رو گرفت و شروع به نصیحت کرد .
.
گفتم : بابا اگه من با فُلان ارگان همکاری میکردم ، فلان آقا که مسئولِ فلان ستادِ ، نسبت به من شناخت پیدا میکرد و الان فُلان جا مشغول به کار بودم . . .
هنوز کلامم ادامه داشت !
پدر با نگاهِ صبور و لحنِ مطمئنی ، حالت جدی گرفت و گفت : هیچوقت برای رسیدن به موفقیت عجله نکن ...
.
و اما ماجرا به اینجا ختم نشد !
ادامه داد و گفت : پله پله بالا برو ، با علم و دانش و مهات . . . حتی اگر لازم بود سالهای سال در پی کسب مهارت باش و بعد دست به عمل بردار .
.
پدر با بیانِ یک مصداق حجت را بر من تمام کرد : ببین فلانی چقدر موفقه ! الان همه جا ازش استفاده میکنند . ببین چقدر خوب برای انقلاب کار میکنه . چون وقتی هم سن و سال تو بوده به جای منم منم کردن ، فقط به دنبال یادگیری و کسب مهارت جدید بوده !
.
پدر انگیزه داد .
گفت : هیچوقت فکر نکن راکد و بی سود نشستی . تو در حدِ خودت رشد کردی و به موفقیت رسیدی . . ادامه مسیر رو شتاب زده طی نکن و اجازه بده زمان تو رو به پله های بالاتر برسونه .
.
خلاصه ماجرا اینکه ، دوستانِ خوبِ من . شماهم شبیه به خودم به این جملات فکر کنید و آیندهی مبهم خودتون رو با تصمیمات و حسرت های نا به جا خراب و سیاه نکنید .
.
دلدادگی
بهرسمِ شهدا . . .
استاد پناهیان چه قشنگ میگن :
برو کربلاتو با التماس از آقا بگیر ، نگو حالا انشاءالله میرم . اینجا همه چی با تمنا و التماسِ ، ابلفضل هم که بود شب عاشورا گفت : اجازه بده در راه تو کشته بشم .
امام حسین علیه السلام گفت : عباسم برو !
یه حرم فقط !(:💔
و سلام بر او که میگفت :
در جامعهای که عبور از چراغ قرمز ، منع میشود ؛ چگونه با عبور از خط عفاف برخورد نمیشود ؟!
#شهیدسیدمحمدحسینبهشتی
امشب ، از همیشه بیشتر دوسِتون داشتم آقا . . نمیدونم ؛ نمیدونم چرا حِس میکنم شماهم خیلی خاص دعوتم کردید بیام کنارتون ... شاید خواستِ شما بوده ، شایدم خواستِ شهدا .. اما دلم آرومِ . فکرم آرومِ . قلب و روحم آرومِ . ممنونم ... بابت محبتی که از شما و راه شما و دینِ شما در قلبم وجود داره .
پ.ن: امامزادهیحیی
#شهسوار