eitaa logo
شِیخ .
10.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
134 ویدیو
5 فایل
‌الله ‌ - طلبه - نویسنده - فعال رسانه #طلبه‌ی‌جوان‌حزب‌اللهی . مدیر - @Oo_Parvaneh_oO تبلیغات - @O_o_tab_o_O ناشناس : https://daigo.ir/secret/84750920
مشاهده در ایتا
دانلود
دلگیر و آزرده ، خیره مانده بودم به شِرشِره‌های نصب شده بر روی دیوار که با بادِ کولر این طرف و آن‌طرف می‌رفتند ... زمین و زمان پیشِ چشمانم محو بود و تنها به - او - می‌اندیشیدم . به ... مولودی‌خوان از راه رسید و بعد از گذشت دقایقی صدای کف و صوت بود که در خانه می‌پیچید و خیالم را قلقلک می‌داد . لبخند روی لبانم بود و اشک توی چشمانم . خودم را تصور می‌کردم که چشمانم بیش از پیش برق میزند و می‌درخشد و در آن غمِ عجیبی موج می‌زند! شاید چشمانم آبی نباشد اما یقینا دریایی از سخن است . بگذریم... اهالی ، با نوای مولودی‌خوان ، دست می‌زدند و می‌خندیدند و کِل می‌کشیدند . و من اما در میان جمع تنها به پنجره‌های ضریح حضرت معصومه (س) و نگاه پدرانه‌ی حاج قاسم می‌اندیشیدم ... رشته‌ی افکارم در هم تنیده بود . درست مثل حالا که مینویسم اما کلافِ کلمات از دستم قِل خورده و به سمت ناکجا آباد رفته‌است . .
تا حالا شده با دیدن یک‌ نفر موی تنتون سیخ بشه،بغض کنید و اشکتون بی اختیار از شدت شوق و علاقه جاری بشه. برای من امشب اتفاق افتاد😭 تو جلسه ایی توفیق حضور داشتم.نشسته بودم که با دیدن او گمان کردم مرده زنده شده،کانه خودِخود او بود. مردی که در تقوا،علم،عمل به‌دین،حساسیت او به دین،ولایت پذیری و ولایت مداری،بشدت دلسوز مردم و جامعه ی خود،یک متکلم فیلسوف،متبحر در فقه و اصول،عالمی نستوه،حساس در شرعیت و.....بی نظیر بود نه کم نظیر. بله شاید بعضی ها متوجه شدند چه کسی است.من برادرشون رو دیدم و حالتی غمبار برای بنده پدید امد. اقا سید کاظم احمدپناهی رو دیدم و یاد‌ استاد عزیزم اقا سید جلال احمدپناهی افتادم. روحش شاد و یادش گرامی. برای روح بلند این استاد عزیز دلسوز حمد و سوره ایی قرائت کنید🌹🌿 .
روزِ شوق و نور و پیروزی ! [ اشکِ شوق ]
enc_16609935037554886853748.mp3
9.93M
ما خانوادتن‌ عشق و عاشقی رو بلدیم !🌿
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه حرمِ نازی داری :)🌼
چه رهایی دشواری‌ست نوشتن ... چه آزادیِ در زنجیری‌ست‌ ... چه شادیِ غرق شده در حزنی و چه حزنِ دلپذیری‌ست نوشتن ... اصلا بگو ... تا به حال، در اوجِ هیجان ، بی‌تفاوتی را لمس کرده ای ؟ یا بگو لذتِ تماشا را بدونِ دیدن ، تجربه کرده‌ای ؟ آیا تا به حال پس از شکفتن غنچه ها اشک ریخته ای و یا با پرپر شدن گلی خندیده‌ای ؟ آیا شده پاهایت را بر روی آسمان بگزاری و زمین سقف بالای سرت باشد ؟ آیا شده کلمات را وارونه بگویی یا شده کتاب را با صدای بلند در مقابل آینه بخوانی ؟ آیا شده در خلوتیِ شب بیدار بمانی و در ازدحامِ روز بخوابی ؟ چند بار کنجِ اتاقت نشسته ای و پنج ساعت پیاپی کلمات را مرور کرده‌ای ؟ آیا شده در ردیفِ کامیون ها پیاده قدم برداری و نترسی ؟ روی ریل قطار چای نوشیده ای ؟ چند بار قفسه های کتابخانه را از نو مرتب کرده‌ای ؟ کجای دنیا را سفر نکرده ای ؟ اصلا بگو جایی هست که به آن سفر نکرده باشی ؟ من هم شبیه تو هیچکدام از مصداق های پیچ در پیچ بالا را تجربه نکرده ام مگر در هنگام نوشتن که تمام اقیانوس هارا دیده و ذره ذره ی وجود جهان را لمس کرده‌ام . .
روایتِ ایستادگی‌های یک بانویِ مجاهد !
خواهرم لیلا رفته بود توی گورستانِ ده . گریه کرده بود و دانه دانه انگشت‌های برادرمان جبار را خاک کرده بود . وقتی لیلا این چیزها را تعریف می‌کرد ، او را به سینه‌ام می‌چسباندم و سعی می‌کردم آرامش کنم . اشک‌های خودم از صورتم پایین می‌ریخت . گفتم : لیلا جان ، جنگ این سختی‌ها را هم دارد . کتاب فرنگیس .
تن دختر بچه‌ای را دیدم که جلوتر از من ، بدون سر می‌دوید . تکان تکان می‌خورد . ترکش بمب به گردنش خورده بود و سرش پریده بود . خون از محل سر بریده‌اش فواره می‌زد. کتاب فرنگیس .
کلام‌ِ مولا -