نابرادر
تازگیها در پیِ سود و زیان افتاده بود
او که حالا ناامید و ناتوان افتاده بود
من به جان پروردمش از هیچ تا بالندگی
بعد حالا او به فکر آب و نان افتاده بود
ریشه زد در جان من در آب و خاک من ولی
میوههایش در حیاط دیگران افتاده بود
نابرادرشاخۀ امروز همدست تبر
پیشتر از چشمهای باغبان افتاده بود
«بر درخت زنده بیبرگی چه غم»، دلمردگی
سهم برگی بود که دست خزان افتاده بود
::
شکوه از دشمن ندارم، دوست اما... دوست، دوست
دشنۀ دشمن به دست دوستان افتاده بود
✍🏻 #احمد_کریمی_لیچائی
🏷 #حوادث_اخیر | #شعر_اعتراض
🇮🇷 @Shere_Enghelab