میکند آشفتهام، همهمهی خویشتن
کاش برون میشدم از همهی خویشتن
میکشد ازهر طرف، چون پرکاهی مرا
وسوسهی این وآن،دمدمهی خویشتن
پنجه درافکندهام، دردل خونین خویش
گرگ وش افتادهام، دررمهی خویشتن
باده نابم گهی، زهر هلاهل گهی
خودبه فغانم از این،ملقمه خویشتن
طفلم وبنهاده سر،بر سر دامان عشق
تاکُنَدم بیخود از زمزمهی خویشتن
مستوخرابم«#امین»،بیخبرازبودواست
ازکه ستانم بگو،مظلمهی خویشتن؟
#سیدعلی_خامنهای