حرفی بزن به لهجهی باران که مدتیست
این بغض کهنه منتظر یک اشاره است!
#جواد_منفرد
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بگیر آنقدر محکم در بغل دلبسته ی خود را
که در بر دارد انگاری هلویی هسته ی خود را..
#جواد_منفرد
شبیه حس رسیدن به نقطه ی جوش است
مرا ببوس که هنگام رفتن از هوش است
تو خیره می شوی و برق می زند چشمم
چو برکه ای که به تصویر ماه منقوش است
بیا و شعله ورم کن که زندگی بی عشق
به پوچیِ زدنِ پُک به پیپِ خاموش است
تو آن دُری که برای همیشه هر صدفی
در آرزوی گرفتن میان آغوش است
به روی هرکس و هرچیز خط زدم ،جز تو
هر آنچه دور و برم هست و نیست مخدوش است
خدا کند که همیشه حواسمان باشد
که عشق بازیِ یادم تو را فراموش است
#جواد_منفرد
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شبیه حس رسیدن به نقطهی جوش است
مرا ببوس که هنگام رفتن از هوش است
تو خیره میشوی و برق میزند چشمم
چو برکه ای که به تصویر ماه منقوش است
بیا و شعلهورم کن که زندگی بیعشق
به پوچیِ زدنِ پُک به پیپِ خاموش است
تو آن دُری که برای همیشه هر صدفی
در آرزوی گرفتن میان آغوش است
به روی هرکس و هرچیز خط زدم جز تو
هر آنچه دور و برم هست و نیست مخدوش است
خدا کند که همیشه حواسمان باشد
که عشق، بازیِ یادم تو را فراموش است
#جواد_منفرد
از من کسی، پس از تو به جایی نمیرسد
دارم درست حکمِ دری، بی کلید را...🔒
#جواد_منفرد
مانده افسارش کف دستم خودش هرچند نیست
من دل بی صاحبی دارم که یک جا بند نیست
اشک حالات شعف را شست از سیمای من
در میان چهره ام آثاری از لبخند نیست
حبس را ترجیح میدادم به آزادی ولی
تو رهایم کردی و دستم به جایی بند نیست
بی تو با اکراه با من راه را طی می کند
سایه ای دارم که از همراهی ام خرسند نیست
بند بندم را جدا کرد و به من تفهیم شد
عشق الزاما همیشه در پی پیوند نیست
در قساوت شک نکن حتی خزان برگ ریز
چون بهاری که پس از تو پوستم را کند نیست
#جواد_منفرد
به کوری میکشید ایکاش ،
کارم بیتو چون یعقوب
ولی هرگز نمیدیدم عزیزِ دیگران هستی!
#جواد_منفرد
از سرم می افتی اما بی گمان یک فاجعه است
هر کجا تاج از سر یک پادشاه افتاده است!
#جواد_منفرد
وقت دیدار تو اشکم بند می آید مگر ؟؟
آن چه شادی می کند با چشمهایم ، غم نکرد
#جواد_منفرد
بند بندم را جدا کرد و به من تفهیـــــم شد
عشق الزاما همیشـــه، در پی پیوند نیست!
#جواد_منفرد
مثل رودی که به دریا راه پیدا می کند
غم به هر نحوی خودش را در دلم جا می کند
می زند خود را به خواب و باز دیرم می شود
ساعتم با من چرا اینقدر بد تا می کند
هی جلو می افتد از من ،آه حتی سایه ام
با هوای ترک من این پا و آن پا می کند
سعی در دلگرمی امثال من بیهوده است
آدم دیوانه دست مرده را ها می کند
غرق در آیینه ام هر بار گویی آفتاب
در دل دریا غروبش را تماشا می کند
عمر مثل دانه ای برف است در مُشت بشر
می دهد از دست آن را چشم تا وا می کند
#جواد_منفرد
در این زمانه کسی با وفاتر از غم نیست
کسی که كنج دلش غم نباشد آدم نیست
به نقشه زل نزن این قدر, بی گمان شهری
در آن به زلزله خیزیِ شانه هایم نیست
نمک بپاش که شاید بمیرم از این زخم
نمک بپاش که دیگر امید مرهم نیست
تویی که از بغلم رد شدی، نفهمیدی
که لطف راه، فقط در عبور از هم نیست
هوای ابری این شهر گرچه معروف است
شبیه اخم تو اما همیشه درهم نیست
ببین به لطف تو بی پشت مانده ام، این است
سزای تکیه نمودن به آن چه محکم نیست
#جواد_منفرد