eitaa logo
شـعـــــرنـاب
4.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
5 فایل
خامش نشسته شـعرم ، در پیش دیدگانت ای شیوه ی نگاهت،از #شعرناب خوش تر زیبـــاترین و نـــاب تــــــرین اشعار کلاسیک ومعاصر در #کانال‌شـعــــرناب. آیدی جهت تبادل: @Fatemeh_t287 پل ارتباطی ما: https://harfeto.timefriend.net/16528142314913
مشاهده در ایتا
دانلود
‌گلی از شاخه اگر می چینیم برگ برگش نکنیم و به بادش ندهیم! لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم معطر بشویم شاید از باغچه‌ی کوچکِ اندیشه‌مان گل روید...🌸🍃 ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ @Shere_naab ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صبح یعنی وسط قصه تردیدِ شما کسی از در برسد نور تعارف بکند🌞 ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ @Shere_naab ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دشت‌هایی چه فراخ ! کوه هایی چه بلند ...! در گلستانه ؛ چه بوی علفی می‌آمد ! من در این آبادی ، پی چیزی می گشتم ! پی خوابی شاید ... پی نوری ... ریگی ... لبخندی ...! ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ @Shere_naab ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
. و من در طلوعِ گلِ یاسی از پشتِ انگشت‌های تو بیدار خواهم شد ...🌿♥️ ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ @Shere_naab ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بہ ڪوتاهی آن لحظه شادے ڪه گذشت ،،،،      غصّہ‌ هـــــــــم‌ مـی‌گذرد ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ @Shere_naab ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
•••┈✾~🙂~✾┈••• و او به شیوهٔ باران پر از طراوت تکرار بود... :) ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ @Shere_naab ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو بیدار خواهم شد...♥️
زندگـى بـوے ياسـى اسـت ڪه گل ڪرده بہ ديـوار نگاه ⇦ مـن و ࡅ߳❟☛ 🌱
ای دور از دست ! پرِ تنهایی خسته است، گه گاه ، شوری بوزان...! 🌱
✨ یادت جهان را پر غم می‌کند، و فراموشی کیمیاست ...! 🌿
و فراموشی کیمیاست ...✌️🙂
پشت دلبازترین پنجره تنگ است دلم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلخوشم با نفسی ، حبه قندی چایی ... صحبت اهل دلی ... فارغ از همهمه‌ی دنیایی ! دل خوشی‌ها کم نیست ، دیده‌ها نابیناست ...! صبح دل انگیزتون بخیر 🌻❤️☀️
جای مردان سیاست بنشانید درخت تا هوا تازه شود... 🌳
دود می‌خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه‌ام؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می‌رسد افسانه‌ام؟ دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر. خویش را از ساحل افکندم در آب، لیک از ژرفای دریا بی‌خبر. بر تن دیوارها طرح شکست. کس دگر رنگی در این سامان ندید. چشم می‌دوزد خیال روز و شب از درون دل به تصویر امید. تا بدین منزل نهادم پای را از درای کاروان بگسسته‌ام. گرچه می‌سوزم از این آتش به جان، لیک بر این سوختن دل بسته‌ام. تیرگی پا می‌کشد از بام‌ها: صبح می‌خندد به راه شهر من. دود می‌خیزد هنوز از خلوتم. با درون سوخته دارم سخن.
➰ من صدای نفس باغچه را می‌شنوم و صدای ظلمت را وقتی از برگی می‌ریزد و صدای سرفه روشنی از پشت درخت عطسه آب از هر رخنهٔ سنگ چک‌چک چلچله از سقف بهار...🌸🍃
چند روز پیش یکی ازم پرسید: چرا وقتی این‌همه ساله که اون رفته، هنوزم نتونستی از یاد ببری؟! مثل گقتم : در رگهایش من بودم که می‌دویدم. مگه می‌شه از یاد ببرمش؟!🥲💔
تیرگی پا می‌کشد از بام‌ها صبح می‌خندد به راهِ شهر من 💛 ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ @Shere_naab ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زندگی فهم نفهمیدن‌هاست آسمان،نــور،خــدا عشق،سعادت با ماست در نبندیم به نـور در نبندیم به آرامش پرمهر نسیم زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من وزن رضایت مندیست صبحتون بخیر ❤️
نفسـت داغ، تنت گرم... ! دعایت با من... روزهایـت پیِ هم خـوش باشـد !
ماه بالای سر آبادی است اهل آبادی در خواب روی این مهتابی خشتِ غربت را می‌بویم باغ همسایه چراغش روشن من چراغم خاموش!... 🌙
نپرسیم و با خود بمانیم. و درونِ خویش را آب‌پاشی کنیم. و در آسمانِ خود بتابیم. و خویشتن را پهنا دهیم. و اگر تنهایی، از⁩ نفس افتاد، در بگشاییم و یکدیگر را صدا بزنیم.... 🤍
•••┈✾~🌱~✾┈••• من چه سبزم امروز و چه اندازه تنــــــم هوشیار است..!
•••┈✾~🥺~✾┈••• من در این تاریکــــی فکر یک بره روشن هستم که بیاید علف خستگی‌ام را بچرد...
به مناسبت زادروز مروری به زندگینامه شاعر نو پرداز و نقاش کاشانی سهراب سپهری، در ۱۵ مهرسال ۱۳۰۷ در کاشان بدنیا آمد.به یقین بعد از پدر شعر نو ایران سهراب سپهری سرشناس ترین شاعر ایران در سبک شعر سپید میباشد سهراب سپهری دهه اول و دوم زندگی را به علم و هنر پرداخت دهه سوم زندگی به کسب تجربه و سفر و دهه های بعد به سفرهای بلند. سفربه آمریکا ایتالیا ژاپن هندوستان و انگلستان پرداخت از معروف ترین آثار سهراب میتوان به «صدای پای آب» و «اطاق آبی» اشاره کرد سهراب سپهری پس از بازگشت از انگلستان و تحمل رنج بیماری سرطان خون ، در اول اردیبهشت ۱۳۵۹ دارفانی را وداع گفت من خدا را دارم کوله بارم بر دوش سفری می‌باید سفری بی همراه گم شدن تا ته تنهایی محض🌫 روحش شاد و یادش گرامی باد 🌿
ابرهای دلمان پر بارند...🌧🙂
اوج دردمندی و بی پناهی رو موقع سرودن این شعر چشیده: تو می‌گذری زمان می‌گذرد چه کنم با دلی که از تو توان گذاشتنش نیست ..!
چه کسی می‌فهمد ، در دلم رازی هست می‌سپارم آن را ، به خیالِ شب و تنهایی خود ...
آسمان، آبی‌تر، آب آبی‌تر. من در ایوانم، رعنا سر حوض. رخت می‌شوید رعنا. برگ‌ها می‌ریزد. مادرم صبحی می‌گفت: موسم دلگیری است. من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست. زن همسایه در پنجره‌اش، تور می‌بافد، می‌خواند. من ودا می‌خوانم، گاهی نیز طرح می‌ریزم سنگی، مرغی، ابری. آفتابی یکدست. سارها آمده‌اند. تازه لادن‌ها پیدا شده‌اند. من اناری را، می‌کنم دانه، به دل می‌گویم: خوب بود این مردم، دانه‌های دلشان پیدا بود. می‌پرد در چشمم آب انار: اشک می‌ریزم. مادرم می‌خندد. رعنا هم. 🍃
‌‌ و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت ‌های تو بیدار خواهم شد ...🌱🌞