و چشمانم چقدر آسان دچارت شد
نه تنها من که یک تهران دچارت شد
به شوق بوسه هایت مست میرقصید
چه کردی با دلش؟ فنجان دچارت شد
تو خندیدی دل چایی به لرز افتاد
تو خندیدی دل قندان دچارت شد
و آنشب در خیابان های شب پرسه
صدای چک چک باران دچارت شد
تو جنّی یا پری یا که ملک یا چه؟
به محض دیدنت انسان دچارت شد
چه امیدی به خلقی که تو را دیده؟
که حتی حضرت شیطان دچارت شد
تو دین تازه ای آورده ای انگار
خدا آزاد از ادیان، دچارت شد
#طه_محتشم
┄
«برق چشمون سیاهت» مال من
همهی شعر و غزل هام مال تو
ماهیِ قرمز لب هات مال من
شونه ی امن بغل هام مال تو...🫂❤️
#طه_محتشم
تو غزل میشوی و میبینم
واژه ها با صدات میرقصند
صوفیان در سماع می چرخند
حاجیان در مِنات میرقصند
من که هستم؟ زمینِ سرتاسر
و تو آبیِ آسمان هایی
مستیِ ماه و مادیان هایی
که شبی در فلات میرقصند
لهجه ی دخترانه ات آبی
خنده های شبانه ات قرمز
گیسوی روی شانه ات مشکی
رنگ ها پابهپات میرقصند
تا لبانِ تو «چای» میگوید
استکان ها شراب می نوشند
نلبکی ها ترانه میخوانند
شاخه های نبات میرقصند
ای لبت باده های آذر نوش
ای تنت گرم، بهترین آغوش
در سرت کودکانِ بازیگوش
گوشه ی یک دهات میرقصند
خوش بحالِ دهاتِ همسایه
به تنت رخت سبز پوشیده
دو لبِ ماهیِ تو را دیده
که در آبِ قنات میرقصند
#طه_محتشم
دیوانه ام در شهر عاقل ها گرفتارم
چون طعمه در چنگال قاتل ها گرفتارم
چیزی نمانده از خودم بیرون بیایم باز
من قاب عکسم در شمایل ها گرفتارم
میخواستم آبی کنم رنگ جهانم را
حالا در این نیرنگ ساحل ها گرفتارم
چون کودک کاری غروب بازگشتن ها
در کوچه بندان اراذل ها گرفتارم
دنبال من می گردی ای رویای خوشبختی؟
من لابلاای دور باطل ها گرفتارم
آه ای خدایان دروغین من که هستم؟
تردیدم و در ذهن راسل ها گرفتارم
من را بنوش ای شادی شب های پوچ من
اکسیر مرگی در هلاهل ها گرفتارم
#طه_محتشم
به محض اینکه بیایی بهار میآید
و باغ های زیادی به بار میآید
به محض اینکه بیایی پرنده میخندد
و گرگ با سگ و چوپان کنار میآید
به محض اینکه بیایی، به شوق دیدارت
هزار شاخه گل از لاله زار میآید
پرندگانِ غزلخوان سرود میخوانند
و رود رقص کنان با سهتار میآید
چقدر رنگ پراکنده ای تو در اشیاء
که برگ زرد به رنگ انار میآید
به هر کجا که بیایی شراب میروید
و دسته دسته سپاه خمار میآید
مسیح پشتِ قدومت پیاده جان بر کف
تو آن نگار که دُلدُل سوار میآید
مرا سریست پر از آه و آرزو، بشکن
که در مسیر عبورت به کار میآید ..
#طه_محتشم
- آقایطـه ..
#میلاد_امام_زمان ♥️
بگیر دست مرا از «خودم» بلندم کن
سپس به خنده ی قندت علاقه مندم کن
سپس ببوس لبم را، حلول کن در من
مرا به عهد نخستین پایبندم کن
مرا بدوز به چشمت مرا بسوزانم
مرا بباف به مویت مرا بلندم کن
شب است حلقه ی زلفت، مرا بیاویزم
مرا اسیر در آن گیسوی کمندم کن
وطن تویی و برایت شهید خواهم شد
وطن تویی و به آغوش شهروندم کن
#طه_محتشم
- آقایطـه ..
شب هجوم آورد
با گیسوانِ بی شانه
با نعـره های مستانه
با چکمه های مردانه
شب هجوم آورد
با خالی شدنِ گاهواره
با دزدیدن گوشواره
با شکستن آرواره
امان از شب ..
امام از شب ..
امان از شام ..💔
#طه_محتشم
یک گَلّه حرف دور سرم گیج میزند
دارد جهان دور و برم گیج میزند
آه ای شراب در رگ من منجمد شده
خونی که مانده در جگرم گیج میزند
آتش گرفت خانه ی من بعد رفتنت
ته مانده های شعله ورم گیج میزند
حالا ببین بدون تو یک روح یخ زده
در کوچه های بی گذرم گیج میزند
رازم بجای دوست به دشمن رسیده است
شاید کلاغ نامه برم گیج میزند
فرمانده ی شکست هزاران تپش منم
شمشیر و نیزه و سپرم گیج میزند
ای مادیان سرخ مرا با خودت ببر
بی تو ادامه ی سفرم گیج میزند
#طه_محتشم