همرنگ لبش کرده گل روسری اش را
پوشیده کُت و دامن نیلوفری اش را
با پیرهن آبی اش از در زده بیرون
روی سرش انداخته چادرْ زری اش را
با غنچهٔ لبهای به هم بافتهٔ سرخ
تقدیم دلم کرده هنر پروری اش را
از شرق نگاهش به تهِ غرب رسیدم
در عمق دلم ریخته پهناوری اش را
انگار که با قامت باریک و بلندش
هر بار کشیده به رُخم لاغری اش را
در کوچه مرا دید و نسیمانه گذر کرد
اینگونه نشان داد به من دلبری اش را
از گوشهٔ چشمش وسط قلب مرا زد
أحسنت! در این معرکه ، جنگاوری اش را
آنقدْر قشنگ است که بر سینه نوشتم
از اوّل این حادثه تا آخری اش را
آغازِ جهان میشِمُرم... علّت خلقت...
میلادِ خوشْ آوازهٔ شهریوری اش را
نبض دو جهان چیست به جز عشق و محبّت!؟
فهمیدم از این شعر ، پیام آوری اش را
#محمد_اسمعیلپور
@Shere_naab