eitaa logo
شـعـــــرنـاب
4.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
7 فایل
خامش نشسته شـعرم ، در پیش دیدگانت ای شیوه ی نگاهت،از #شعرناب خوش آیدی جهت تبلیغات : @sherijat_tab پل ارتباطی ما: @Fatemeh_t287 اینجا حرفاتونو میشنوم: https://harfeto.timefriend.net/17540728553291
مشاهده در ایتا
دانلود
تویی آن زخم دیرینه که در من درد می کردی رهایم گشته ای امّا درونم باز می دردی دلم‌‌ را کرده ای غارت ، به یغما برده ای من‌ را بگو در سینه تنگم به دنبال چه می گردی ؟ دلم را می گزد هر لحظه نیش خاطرات تو ستم ها کرده ای امّا دعا کردم که برگردی
امشب تمام شهر را بیدار می خواهم دلتنگم و یڪ پنجره دیدار می خواهم دیگر برای اشڪهایم جان پناهی نیست من‌ شانه ای محڪمتر از دیوار میخواهم @Shere_naab
آیینه‌ها نگاه تو را نشر می‌دهند هر صبح چون تشعشع چشمان آفتاب... ...🕊🔖 ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ @Shere_naab ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از وحشتِ جنون،به دل ارغنون زدم از اختناق عشق، به قلب جنون زدم... تلخ‌است روزگار هر آنکس که‌عاشق است در سینه‌ام به تیشه‌ی‌غم،بیستون زدم... دیدم که با سپاه غم آمد امیر عشق با یک دل شکسته،به‌قلب قشون زدم... آنشب که‌یار در دلِ اغیار خفته بود او انگبین بوسه و من جامِ خون زدم آموختم ز بس که جفا از تو بی‌وفا در شهر دل، بیادِ تو، دارالفنون زدم... تنها میانِ اینهمه تن‌ هایِ ناتنی فریاد از این جماعتِ لاینصرون زدم... دیگر دلی نمانده ز من دلبری کنی دیریست پشتِ‌پا به‌دلی سرنگون زدم... ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ @Shere_naab ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دست و پایم سست میگردد نگاهم میکنی ،،، این دل شوریده را یک بوسه راضی می کند... ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ @Shere_naab ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از وحشتِ جنون،به دلِ ارغنون زدم از اختناقِ عشق،به قلبِ جنون زدم... تلخ‌است روزگار‌ِ هر آن‌کس که‌عاشق‌است در سینه‌ام به تیشه‌ی‌ِ غم،بیستون زدم... دیدم که با سپاه غم آمد امیر عشق با یک دلِ شکسته،به‌قلبِ قشون زدم... آن‌شب که یار در دلِ اغیار خفته بود او انگبین بوسه و من جامِ خون زدم... آموختم ز بس‌که جفا از تو بی‌وفا در شهرِ دل،بیادِ تو،دارالفنون زدم... تنها میانِ این‌همه تن‌های ناتنی فریاد از این جماعتِ لاینصرون زدم... دیگر دلی نمانده ز من دلبری کنی دیری‌ست پشتِ پا به‌دلی سرنگون زدم...
آیینه‌ها نگاه تو را نشر می‌دهند هر صبح چون تشعشع چشمان آفتاب... ...🕊🔖 🍄
دلخسته از این شهر پر از دیوارم  از سایه‌ی هر رهگذری بیزارم    لبریزم از این جامعه‌ی انسانی اما من از این شهر، تو را کم دارم     هر لحظه چو معتاد دم ترکم که  در حسرت آخرین نخِ سیگارم    در پهنه‌ی شوره‌زارِ قلبت انگار یک خوشه‌ی خشکیده‌‌ی حسرت‌زارم     با یاد تو می‌خوابم و اما، هرشب از جور خداحافظی‌ات بیدارم  
بی تو بی‌تاب‌ترین پنجره‌ی این شهرم بی تو ای کاش‌ترین حسرتِ یک دیدارم بی تو بی‌شانه‌ترین گریه‌ی یک مَردَم که دلخوش از شانه‌ی بی منّت یک دیوارم سرد و مایوس‌ترین آه، که غمباد شدم بی تو مغموم‌ترین حالت گندمزارم با خودت برده‌ای از من، منِ بی‌حاصل را سالیانی‌ست به خود عزم رسیدن دارم در فراقت غزلم حال وخیمی دارد آفت افتاده از این قائله بر افکار‌م درد جانکاه مرا هیچ نفهمید‌ کسی مرحبا باز به عِرق و شَرَفِ سیگارم آنچنان از ستم خاطره‌ها پیر شدم که خودم را به خدا زنده نمی‌پندارم عاقبت درد غزلهای مرا می‌فهمی وقتی از من اثری نیست به جز آثارم