eitaa logo
شـعـــــرنـاب
4.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
7 فایل
خامش نشسته شـعرم ، در پیش دیدگانت ای شیوه ی نگاهت،از #شعرناب خوش آیدی جهت تبلیغات : @sherijat_tab پل ارتباطی ما: @Fatemeh_t287 اینجا حرفاتونو میشنوم: https://harfeto.timefriend.net/17540728553291
مشاهده در ایتا
دانلود
کنارش نشستی تو یه کافه و هوا سرده گونه‌ت اناری شده یکی با تو می‌شینه و سهم ِ من حالا دیگه میز  ِ کناری شده کنارت نشسته بهت زل زده درست از همون‌جا که جای ِ منه هوا سرده! قهوه سفارش بدین حساب دو تاتون به پای ِ منه می‌خوام جفتتون ُ واسه اولین؛ قراری که دارید مهمون کنم اگه عشق بازی باهاش سخت‌ته بگو مشتری‌ها رُ بیرون کنم تا نزدیک می‌شی به دستای اون هوا سرد می‌شه تو پیراهنم تا شالت رُ می‌بندی به گردنش یه دردی می‌پیچه توی گردنم همین‌که بهت زل زده کافیه دیگه روسریت ُ عقب‌تر نکش عزیز دلم! لااقل پیش ِ من تو ته مونده قهوه‌شُ سر نکش دیگه جای من توی این کافه نیست باید بی تو راهی بشم سمت ِ در به گارسون سپردم مزاحم نشه تا می‌تونی از کافه لذت ببر...🌱🤍 ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ @Shere_naab ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سهم من چیست غیر گریه و شعر بین یک روز خوب و بالأخره تا خود ِ صبح ، خواب و بیداری زل زدن توی چشم یک حشره مشت هایم به بالش ِ بی پر گریه زیر پتوی یک نفره با خودت حرف می زنی گاهی مثل دیوانه ها بلند ، بلند چون که تنهاتر از خودت هستی همه از چشم هات می ترسند پس به کابوسشان ادامه نده پس به این بغض ها بگیر و بخند ساده بودیم و سخت بر ما رفت خوب بودیم و زندگی بد شد آنکه باید به دادمان برسد آمد و از کنارمان رد شد! هیچ کس واقعا ً نمی داند آخر داستان چه خواهد شد صبح تا عصر کار و کار و کار لذت درد در فراموشی به کسی که نبوده زنگ زدن گریه ات با صدای خاموشی غصّه ی آخرین خداحافظ حسرت ِ اوّلین هم آغوشی از هرآنچه که هست بیزاری از هرآنچه که نیست دلگیری از زبان و زمان گریخته ای مثل دیوانه های زنجیری همه ی دلخوشیت یک چیز است اینکه پایان قصّه می میری 🍃
آنقدر ساده ام که گمان می کنم تو هم مانند من به آنچه نشد فکر می کنی! حتی خیال می کنم این من، خود تویی اینجا نشسته ای و به خود فکر می کنی شاید نباید این همه باور کنم ترا شاید که اتفاق نیفتاده ای هنوز شاید تجسم غزلی عاشقانه ای جامانده در خیال من از خواب نیمروز حتی اگر خیال منی دوست دارمت (ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت) تو رفته ای و من به خدا غبطه می خورم از بس که روز و شب به خدا می سپارمت بگذار با خیال تو این روزهای تلخ در استکان لب زده عمر حل شود بگذار کام مرگ هم از شهد این خیال روزی که هم پیاله من شد عسل شود
تو که راهی شدی نمی‌دانی معنیِ بی‌قرار یعنی چه مثل یک ماهواره‌ی تنها گم شدن در مدار یعنی چه حمله‌ی لشکرِ غزل دیدی؟ امشب از حسِ شعر لبریزم غرق آرامشی نمی‌فهمی لحظه‌ی انفجار یعنی چه می‌روی سمتِ یک فراموشی چمدانی گرفته دستت را شاعری بی‌قرار می‌فهمد سوتِ تلخِ قطار یعنی چه تو دلم را زدی به دریاها این دلی که ندیده دریا را چشم دریایی‌ات به من فهماند آبیِ بی‌گدار یعنی چه مدتی می‌شود پُر از دردم مثل یک سالِ پیشِ حالِ خودت تو خودت هم که خوب می‌دانی قرص روزی سه‌بار یعنی چه باز با میله‌های مواجی چشم‌های تو در محاصره‌اند مژه‌هایت به من نشان دادند آسمان در حصار یعنی چه با شنیدن نمی‌شود فهمید حال و روزم چگونه می‌گذرد تا نبینی مرا نمی‌فهمی مرده‌ی بی‌مزار یعنی چه
شده آیا به وقت دلتنگی بشمری روزهای هجران را هی بگویی مگر نمی بیند گریه های شبیه باران را تو شدی غرق غم از این دوری او فقط در مدار بی دردی مثل ابر عظیم باران زا که نمی بیند این بیابان را فاصله پشت فاصله انگار هست دیوار بین من با او دوست دارم بریزد این دیوار تا ببینم من آن خیابان را اینکه از راه دور می آیی چمدانی پر از گل سوسن با تو دیگر خزان نمی بینم هدیه می آوری بهاران را این غم لعنتی که می آید روزه ای از سکوت می گیرم واژه ها ی غزل خودش گوید شرح درد و غم فراوان را هر چه گویم از این همه محنت باز در قالبم نمی گنجد مثنوی هم  نمی تواند گفت  شرح یک پاره از هزاران را
•••┈✾~☹️~✾┈••• ادبیات فارسی خواندیم دوری یار یادمان دادند... ضربه خوردیم و در مقابل زخم زخمه و تار یادمان دادند بعد گفتند بین شش حالت انتخابی تصادفی بکنید زندگی احتمال داشت فقط علم آمار یادمان دادند پی آن طعم ناب می‌گشتیم دور انگور را قرُق کردند شعر را زیر سایه‌ی تُنُکِ یک سپیدار یادمان دادند دانش‌آموزهای یک‌شبه‌ایم هیچ از زندگی نمی‌دانیم بوسه را، عشق را، تکامل را توی یک غار یادمان دادند
. تو و آغوش من! چه رویایی  حیف در شعر واقعیت نیست  عاقبت در مجاز میمیرم  بودنت حیف بینهایت نیست در کنار منی و تصویرت  در دل استکان نمی افتد  چای خود را بنوش عزیز دلم  حرف من از دهان نمی افتد    همه ی من برای تو، تو بخند  ترکمانچای عهد ننگینی ست عاه از سرزمین رفته، دلم!  عاه با عین، آه سنگینی ست ضربه ای سخت زد به احساسم عشق، با اینکه حسن نیت داشت  رفتی و بعد رفتنت گفتم اه پس مرگ هم حقیقت داشت  ㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤ