eitaa logo
شـعـــــرنـاب
4.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
7 فایل
خامش نشسته شـعرم ، در پیش دیدگانت ای شیوه ی نگاهت،از #شعرناب خوش آیدی جهت تبلیغات : @sherijat_tab پل ارتباطی ما: @Fatemeh_t287 اینجا حرفاتونو میشنوم: https://harfeto.timefriend.net/17540728553291
مشاهده در ایتا
دانلود
راز داری کن و از من گله در جمع مکن باز بازیچه مشو ، بارِ سفر جمع مکن با حضور تو قرار است مرا زجر دهند خویش را مایه ی دلگرمی هر جمع مکن به گناهی که نکردم به کسی باج مده آبرویی هم اگر هست بِخر، جمع مکن! ترسم آسیب ببیند بدنت ، دور خودت این همه هرزه ی آلوده نظر جمع نکن آخرین شانه ی تو سهم عقابی چو من است روی آن چلچله و شانه به سر جمع مکن تا بر آمد نفسم جمع هوادارت سوخت رو به روی منِ دیوانه ، نفر جمع مکن 🍃 (📚عطارد/ 📌آخرین شانه)
‏همه چیزم شده و  هیچ مرا یادش نیست ...🕊
در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت باور نمی‌کردم به آسانی دلم رفت از هم سراغش را رفیقان می‌گرفتند در وا شد و آمد به مهمانی‌ دلم رفت رفتم کنارش، صحبتم یادم نیامد!! پرسید: شعرت را نمی‌خوانی؟ دلم رفت مثل معلم‌ها به ذوقم آفرین گفت مانند یک طفل دبستانی دلم رفت من از دیار «منزوی»، او اهل فردوس یک سیب و یک چاقوی زنجانی؛ دلم رفت ای کاش آن شب دست در مویش نمی‌برد زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت ای کاش اصلا من نمی‌رفتم کنارش اما چه سود از این پشیمانی دلم رفت دیگر دلم رخت سفیدم نیست در بند دیروز طوفان شد، چه طوفانی دلم رفت 🍃
•••┈✾~💔~✾┈••• آرزویی را که حبسش کرده ام در سینه ام از همه زندانیان شهر زندانی تر است...
در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت باور نمی‌کردم به آسانی دلم رفت از هم سراغش را رفیقان می‌گرفتند در وا شد و آمد به مهمانی‌ دلم رفت رفتم کنارش، صحبتم یادم نیامد!! پرسید: شعرت را نمی‌خوانی؟ دلم رفت مثل معلم‌ها به ذوقم آفرین گفت مانند یک طفل دبستانی دلم رفت من از دیار «منزوی»، او اهل فردوس یک سیب و یک چاقوی زنجانی؛ دلم رفت ای کاش آن شب دست در مویش نمی‌برد زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت ای کاش اصلا من نمی‌رفتم کنارش اما چه سود از این پشیمانی دلم رفت دیگر دلم رخت سفیدم نیست در بند دیروز طوفان شد، چه طوفانی دلم رفت 🍃
فقط نه کوچه باغِ ما، فقط نه این که این محل احاطه کرده شهر را، شعاعِ مهربانی‌ات
چشمم سر وعده بی‌ثمر می‌گردد بیچاره دلم که دربه در می‌گردد کُشتی تو مرا و منتظر می‌مانم قاتل به محل قتل برمی‌گردد
قدر‌نشناس ِعزیزم، نیمه ی من نیستی قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی! مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی ست عهده دار ِآن نگاه ِلرزه افکن نیستی   یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست بعد ِمن اندازه ی یک عشق، روشن نیستی! لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگت کرده فصل از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی! چون قیاسش می کنی با من، پس از من هرکسی هرچه گوید عاشقم،می‌گویی: اصلا نیستی!   دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی  
•••┈✾~🔥~✾┈••• اجل رسید و لبش را برابرم آورد چقدر بوسه‌اش از خستگی درم آورد تمام شد همه‌ی آنچه زندگی می‌گفت تمام شد همه‌ی آنچه بر سرم آورد مقابلم ملکی می به استکانم ریخت بدون آنکه بپرسد بیاورم ؟ آورد … به خواب مرگ بنازم که از لج تقدیر تو را در این دم آخر به بسترم آورد طناب بسته به روح است مرگ، دست خدا فقط مرا کمی از تو جلوترم آورد هزار نامه نوشتم برای بعد از خویش بخوان برای تو هر چه کبوترم آورد
پی به رازِ سفرم برد و چنان ابر گریست دید بازآمدنی در پیِ این رفتن نیست .. همه گفتند مرو! دیدم و نشنیدمشان .. مثل این بود به یک رود بگویند: بایست مفتضح بودن از این بیش که در اولِ قهر فکر برگشتنم و واسطه‌ای نیست که نیست در جهانِ تهی از عشق نمی‌مانم چون در جهانِ تهی از عشق نمی‌باید زیست(: دهخدا تجربه‌ی عشق ندارد ورنه معنیِ مرگ و جدایی به یقین هر دو یکی‌ست ..
در تو من دنبال چیزی ماورای شُهرتم شاعرت بودن برایم افتخار کوچکی‌ست...!! با دعا شاید به دست آوردمت ، چون با دعا دست‌کاری کردنِ تقدیر کار کوچکی‌ست...
مانده ام، لحظه ی پیچیدنِ عطرِ تو به شهر ملک الموت پیِ چند نفر می آید...!