eitaa logo
کانال شعر علوی
890 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
39 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
  بی پنجره، بی چهره ما دیوارها بودیم بودیم و در تاریکی دنیا رها بودیم ما کور و کر دیوارها، دیوارهایی سنگ در حسرت آیینه دیدارها بودیم بر بام گور خسروان آوازه می جستیم اینگونه ما آواره آوارها بودیم بی دشت، بی دریا و بی رویا و بی فردا عمری اسیر چنبر تکرارها بودیم پیش از تو ای گلدسته بشکوه باورها واماندگان بازی پندارها بودیم دیوارهایی خسته از دیوار بودنها دیوارهایی خسته از آوارها بودیم با بودنت از پیله های آجری رستیم آیینه یوسف ترین دلدارها بودیم با تو همه شمشیرهایی آتشین و سرخ شمشیرها آماده ی پیکارها بودیم در دست تو سنگ فلاخن های داوودی آتشفشانها آری آتشبارها بودیم ما با تو باران در مصاف هرچه سنگستان رگبارها رگبارها رگبارها بودیم بی تو چه بی جا بود بودن، ما کجا بودیم آتش به جان چون ذره ها پا در هوا بودیم از بند خود رستیم و از دیوارهای خود نامت شکست آن سنگ-بازی را که ما بودیم پس سنگ دست کودکان قدس تا بحرین سنگ شکست هر طلسم و هر بلا بودیم سنگ بنای مسجدالاقصای موعودیم ما که ستون قصر کسری و کیا بودیم تعویذ ما و کیمیا ما و شفا ما، حیف! پیش از تو بی قیمت، شکسته، مبتلا بودیم ای چهره ی ما در میان قاب ماه ای ماه! دور از تو تمثالی مقدس زیر پا بودیم امروز ما هستیم و هستی بر مدار ماست دیگر گذشت آن دوره که سیاره ها بودیم فردا از آن توست، از خورشیدها پیداست فردا که می بینند: ما هستیم، ما بودیم    به نقل از صفحه ی اینستاگرام شاعر علی محمد مودب
از کتاب درسیای بچگیام چیزی یادم نمیاد جز یه نگاه که همون صفحه اول میدرخشید مث ماه پیرمرد چشم امیدش به ما بود امیدش به ما دبستانیا بود با هزارتا آرزو چشم امیدش میشدیم توی بازیای بچگی شهیدش میشدیم حالا ما بزرگ شدیم حال امیدتو بپرس حال و احوال کوچولوی شهیدتو بپرس :: خوش نداشتیم عکس ماهت روی سکه ها وکنج اسکناسا بشینه زینت قابای خاتم بشه و روی میز باکلاسا بشینه عکستو قاب میگیرن فقط تماشا میکنن اسمتو میارن و رسمتو حاشا میکنن چشم بیدار تو رو دیدن ولی دلشون خوابه هنوز بی خیال نگاه شرقی تو چشمشون به اون ور آبه هنوز این روزا دلم گرفته ولی باز بغضمو می خورم و همراه پا برهنه ها داد می کشم: حالا من چشم امیدم به توئه من هنوز انتظار فرج از نیمه ی خرداد می‌کشم   محمدمهدی سیار
‏‏کجاست آنکه نشان نجابت قم بود‏ ‏‏کجاست آنکه دلش جانماز مردم بود‏ ‏‏ضریح چشم عقیقش صفای رویا داشت‏ ‏‏درست مثل غروب گرفتۀ قم بود‏ ‏‏خروش بود، خروشی پر از تغزل بود‏ ‏‏سکوت بود، سکوتی پر از تلاطم بود‏ ‏‏فرشته‌های خدا شرمگین او بودند‏ ‏‏و او میان همین پابرهنه‌ها گم بود ‏ ‏‏به چشم آینه رنگین کمان عاطفه بود‏ ‏‏به قلب صاعقه‌ها دشنۀ تهاجم بود‏ ‏‏کجاست سید سبزی که روح باران داشت‏ ‏‏بهار سبزی بذری بلوغ مردم بود‏ ‏‏اگرچه باغ نگاهش تب شقایق داشت‏ ‏‏دلش به خرمی خوشه‌های گندم بود‏ ‏‏در التهاب نفس‌گیر، در کویر سکوت‏ ‏‏به گوش خسته‌دلان جاری ترنم بود‏ ‏‏میان سفرۀ درویشی تواضع او‏ ‏‏همیشه نان صفا پونۀ تبسم بود‏ ‏‏فدای معرفت فصلها که ملتهبند‏ ‏‏ز هُرم سوگ بهاری که فصل پنجم بود‏ ‏‏عرق نشسته به پیشانی غزل از شرم‏ ‏‏دگر مپرس که این شرم، شعر چندم بود‏ احمد شهدادی
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت بسیار بود رود در آن برزخ کبود اما دریغ، زَهره‌ی دریا شدن نداشت در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار حتی علف اجازه‌ی زیبا شدن نداشت گم بود در عمیق زمین شانه‌ی بهار بی‌تو ولی زمینه‌ی پیدا شدن نداشت دل ها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت سلمان هراتی
دلی داشتم، شانه‌برشانه رفت دریغا که خورشید این خانه رفت دریغا از آن شور شیرین، دریغ از این‌جا، از این داغ سنگین، دریغ از این‌جا که غم روی غم می‌رود و اندوه و دریا به هم می‌رسد از این‌جا که کوه است و پژواک غم و جنگل که سر برده در لاک غم از این‌جا که از سینه خون می‌رود و ماتم ستون در ستون می‌رود از این‌جا که قامت، دوتا کرده‌ام خبر را لباس عزا کرده‌ام خبر، فرصت تیغ با سینه بود خبر، پتک سنگین در آیینه بود خبر آمد و هر چه بر پا شکست خبر آمد و پشت دریا شکست خبر، تیشه بر ریشة جان گرفت خبر، از دلم بود و باران گرفت خبر آمد و چشم این خانه رفت دلی داشتم شانه‌برشانه رفت دلم رفت و شیون تماشایی است و دیگر غم این‌جا، غم این‌جایی است غم و غربت و من به هم آمدند شب و شهر و شیون به هم آمدند در این شور و شیون کسی گم شده است و در سینة من کسی گم شده است دریغا ستون‌های این سینه سوخت و یک شهر در سوگ آیینه سوخت بیا سوز ماتم که می‌خواهمت خرابم کن ای غم که می‌خواهمت خرابم کن ای غم، که بارانی‌ام سزاوار آوار و ویرانی‌ام خرابم کن امشب شکستن سزاست غریبانه با غم نشستن سزاست سزاوار دردم؛ صدایم کنید به دردآشنا، آشنایم کنید به آنان که شیپور شیون زدند خبر را چون آتش به خرمن زدند به آنان که کاری گران کرده‌اند و بر شانه تشییع جان کرده‌اند به آنان که در خود خجل مانده‌اند به آنان که در سوگ دل مانده‌اند به آنان که آیینه گم کرده‌اند و خورشید در سینه گم کرده‌اند به آنان که بی‌گاه پژمرده‌اند و بر شانه چشم مرا برده‌اند نمی بینم او را، خدایا کجاست؟ و آن چشم محراب و معنا کجاست؟ خبر آمد و چشم این خانه رفت  دلی داشتم شانه‌برشانه رفت   محمدرضا عبدالملکیان
ما خیبری و بدر و حُنینی هستیم دنباله رو راه حسینی هستیم هر چند امام رفته است اما ما دلدادهٔ مکتب خمینی هستیم
یا مولانا یا صاحب الزمان❤️ وقتی که باشی، دوست دارم رنج‌ها را هم رنج تو می‌ریزد به پایم گنج‌ها را هم آنقدر دنیا را گرفتار تب‌ات کردی در اشتباه انداختی تب‌سنج‌ها را هم! تغییر را هرجا که باشی می‌توان حس کرد با خنده شیرین می‌کنی نارنج‌ها را هم من مُهره‌ی مار تو را دیدم که هم کیشم ماتِ شکوه‌ات کرده‌ای شطرنج‌ها را هم در منطقِ محضِ عددها دستِ دل بردی! وارونه کردی با محبّت، پنج‌ها را هم ‏□ بی قید و بندِ قافیه، بگذار بنویسم: از زندگی چیزی به غیر از تو نمی‌خواهم... ❤️
ضجه ها می‌زند از داغ جگر سوز فراق در و ديوار غم آلود جماران بى تو...
🏴سالگرد رحلت امام خمینی ره تسلیت باد🏴 سلام پیــــــر جمـــاران ســــلام بت شکنم غبـــار غصه نشســـته به جـــای جــای تنم ببــار شبــــنم مـــهرت به مــــا از آن بـــالا برای مــــلت ایران دعـــــا بخـــــوان آنجــا به گــــوش می رسد اینجا دوباره فریـــادی دوبــــاره قصـــه ی حـــق زنــــــان و آزادی دوبـــاره وعــده ی کـــاذب، گــزاف تــکراری دوبـــاره حلقه ی تَــکــــرار بســــته اند آری یقیـــــن به آه ضعیفان سقوط خواهــد کرد بنـــــای ظلم وستــــم های عده ای نامــــرد اگــــر چه صـــورت دنیا دمـــی نخندیـــده اگـــر چــه ریشـــــه نامــرد ها نخشکیــــده ولی بدان که جوانان حواسشان جمع است هنوز ســـــایه امثــــال حـــاج قاسم هست به خـــون مکتب سـردار قــلب ها ســوگند به غیرتش که جهان را به عشــق زد پیـوند که راه و مســـلک تو تــا ابـــــد نمی میـــرد از آن سُـــلاله ی شرّ انتقـــام می گیــــــرد
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
محبوبِ امام و شهدا یعنی تو یک پرتویی از نور خدا یعنی تو خورشیدِ جمارانی ما روح الله خورشیدِ خراسانی ما یعنی تو!
📜با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر می‌کنم. و به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم. و از خدای رحمان و رحیم می‌خواهم که عذرم را در کوتاهی خدمت و قصور و تقصیر بپذیرد. 📅 ۲۶ بهمن ۱۳۶۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 مروري بر بند الف به. مناسبت رحلت بنیانگذار انقلاب اسلامی بزرگترین مرجع سخنان امام خمینی(ره)
هدایت شده از 
خدای مهربان🌿 در این صبــــح با طراوت بهاری شنبہ تو را به مهــربانیت قسم آرامش، شادی برکت و رحمتت را🌿 همچون گلهای بهاری آرام و بیصدا … به سرزمین قلب همه کسانی که برایم عزیزند و همه 🌿 انسانهای این کره خاکی بباران سلام صبح شنبہ ☕️ و اول هفتہ تون با نشاط🌿
Abr Mibarad - Homayoun Shajarian.mp3
3.97M
🗣 همایون شجریان _ ابر میبارد
من هنوز هم می‌خندم. هنوز گنجشک‌های آبیِ آرامشم را دانه می‌دهم و درخت‌های سبز خیالم را آب، هنوز هم با تماشای ستاره‌ها، در عمق سرزمین‌های ناشناخته غرق می‌شوم. هنوز هم یک فنجان چای، حالم را بهتر می‌کند و یک کتاب جدید، مرا به هیجان وا می‌دارد. هنوز هم موزیک‌ و فیلم‌های خوب، خوشحال‌ترم می‌کنند و روح سرسخت و بی‌قرار مرا بسان کودک سرخوشی به شیطنت وا می‌دارند. من هنوز هم با محبت یک دوست، جان می‌گیرم و با یک احوال‌پرسیِ ساده، هرچقدر هم که بدحال، خوب می‌شوم. من سخت نگرفته‌ام هیچ چیز را، زود و با تلنگری اگر دلم می‌گیرد، زود و با اشارتی هم خوب می‌شوم. من هنوز هم شب‌ها با کهکشان و ستاره‌ها حرف می‌زنم و در سرم خیالات سفینه‌‌‌ای هست که بالاخره روزی مرا به ماه خواهد برد. من مقهور غم‌ها نیستم! دوست دارم جوری دلخوشی‌هام را بغل بگیرم و از سیلاب حوادث روزگار بیرونشان بکشم که سپاه رنج‌ها، انگشت به دهان بمانند. دوست دارم جوری زندگی کنم که مرا در طلوع و نور و خوشبختی جستجو کنند نه در اندوه. که در طعم شیرین و بکر خوشه‌های انگور باشم و در جسارت گیاه و در صلابت کوه. که هر زمان پاییز شد و باران زد و خیابان مست شد، یاد من بیفتند. که هربار بهار شد، روی شاخه‌های سبز هزاران درخت، تکثیر شوم
نمی‌دیدم اگر رنگین بساط هوشیاری را به مستان یاد می‌دادم طریق می‌گساری را درین صحرا لبِ مورِ ضعیفی تر نمی‌گردد بیفشارند اگر یک آسمان ابرِ بهاری را رکابم برق می‌گیرد، عنانم باد می‌بوسد که می‌داند بِه از من شیوهٔ چابک‌سواری را؟ گلی بر گوشهٔ دستارِ خود داری و مغروری ″ندیدی بر سرِ ما آب‌ورنگِ زخمِ را″
🎤مداح: 🏴 (ع) 🏴 (ع) یا صادق الائمه نور عینی یا محیی الشعائر الحسینی نه حرف من سخن هر فقیه آگاه است عزای حضرت صادق شعائر الله است بهشت مقصد هر دسته ی عزاداری است سلوک شیعه در این شاه راه کوتاه است مدینه منتظر دسته های سینه زنی است مدینه چشم به راه بقیة الله است به ذوالفقار قسم فتح مکه نزدیک است به شرطه ها برسانید بدر در راه است بقیع جنت الاعلی ست در سراسر روز بقیع عرش خداوند در سحرگاه است چراغ را چه حضوری در آن حریم شگفت که ماه بنده و خورشید عبد درگاه است من غم و مهر حسین، با شیر از مادر گرفتم روز اول کامدم، دستور تا آخر گرفتم بر مشام جان زدم، قطره از عطر حسین سبقت از عود و گلاب، نافه و عنبر گرفتم بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا .
🌷🌷🌷 خیلی قشنگه از دستش ندین👌👌 دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار میكردند! كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت:‌ درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند. بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت:‌ درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود. بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با هم مساوی است! تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به هم برخوردند. مدتی به هم خیره شدند و بعد بی آنكه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند و در آغوش هم گریستند. خوبی هیچوقت در دنیا وآخرت از بین نمی رود. از "خوب" به "بد"رفتن، به فاصله ی لذت پريدن از يک نهر باريک است اما براي برگشتن بايد از اقيانوس گذشت! ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺯ ﺭﻭی ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ، ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩی، یکی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮ ﺑﺎﺩی ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩی، ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ، ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ، ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایینﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮی ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ
🌸سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری خورشید او تابید تا تابیده ماهم آتش گرفتم قصد خاکستر نداری دل داده ام دل برده ای تقصیر و تقدیر باهم برابر کرده یا دلبر نداری معشوقه در این ماجرا عاقم نکن چون من بی دفاعم پس چرا باور نداری ایمان بیاور من قسم خوردم برایت شک بیشتر شاید ولی کمتر نداری شطرنج و رُخ،در ماهْ شاهم کیش و مات است هم غرق بازی هم دلی در بر نداری بالای شعرم نام محبوبم نوشتم افتاد نامش رو زمین سرور نداری حالا که فهمیدم به دنیایت غمی نیست فحشم دهی بدتر خودت مادر نداری بارید چشمم خیس چون یک جاده از غم رنگین کمان تشکیل و کم زیور نداری گفتم پدر با من بگو از عشق شیرین گفتش نمی‌فهمی تو چون دختر نداری فرمانده در میدان جنگی تیز کن شمشیر خود را کار با خنجر نداری شهنامه خواندم آخرش پی برده ام که گر عاشقی اول چرا،آخر نداری رو کن به من با دل بجنگ از بس سیاه است دیگر نیازی هم به صد سنگر نداری زیبا و زیباتر شدی ای پادشاهم لشکر اگر عاشق شود کشور نداری
پاسخ چلچله‌ها را تو بگو قصهء ابر و هوا را تو بخوان تو بمان با من، تنها تو بمان در رگ ساغر هستی تو بجوش من همین یک‌نفس از جرعهء جانم باقی‌ست آخرین جرعهء این جام تهی را تو بنوش
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯ دلم می‌خواست دنيا خانه مهر و محبت بود دلم می‌خواست مردم در همه احوال با هم آشتی بودند طمع در مال يكديگر نمی‌بستند مراد خويش را در نامرادی‌های يكديگر نمی‌جستند ازين خون ريختن‌ها فتنه ها پرهيز می‌كردند چو كفتاران خون آشام كمتر چنگ و دندان تيز می‌كردند چه شيرين است وقتی سينه‌ها از مهر آكنده است چه شيرين است وقتی آفتاب دوستی در آسمان دهر تابنده است چه شيرين است وقتی زندگی خالی ز نيرنگ است...
مهربان ڪه باشۍ؛روزت‌زیباست آسمانت رنگ دیگرۍ دارد! ࢪوزت ࢪویایست دنیایت عاشقانھ‌میشود مهــربان باش مهربانۍ ࢪسم قشنگ دل‌هاۍ پاڪ است.
💌 و از تو می‌پرسند: زیبایی را کجا می‌شود یافت؟ به آن‌ها بگو: در چهره آنانکه از خدا حیا می‌کنند.
سر بہ راه بودم و یڪ عمر نگاهم بہ زمین... آمدی سر بہ هوا؛ چشم بہ راهم کردی