eitaa logo
کانال شعر علوی
890 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
40 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
💠سرّ عشق ما ز دلبستگی‌ حیله گران، بی‌ خبریم از پریشانی‌ صاحبنظران بی‌‌ خبریم عاقلان، از سر سودایی‌ ما بی‌ خبرند ما ز بیهودگی‌‌ هوشوران، بی‌ خبریم خبری‌ نیست ز عشّاق رُخش، در دو جهان چه توان کرد که از بیخبران بی‌ خبریم؟ سرّ عشق، از نظر پرده دران پوشیده است ما ز رُسوایی‌ این پرده دران بی‌ خبریم راز بیهوشی‌ و مستی‌ّ و خراباتی‌ عشق نتوان گفت، که از راهبران بی‌ خبریم ساغری‌‌ از کف خود بازده،‌ ای‌ مایه‌ی‌ عیش! ما که از شادی‌ و عیش دگران بی‌ خبریم (ره)
درود ها زنده باد👌👌🌷🌷 مرا بردید به دکلمه کردنهای دوران کودکیم😊 با شعری معروف از حضرت امام (ره) من به خال لبت ای دوست گرفتار شــدم چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شـــــــدم فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم همچو منصور خریدار سر دار شــــــــدم غم دلدار فكنده است به جانم، شــــررى كه به جان آمدم و شهره بازار شــــــــــدم  درِ میخانه گشایید به رویم، شـب و روز كه من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم  جامه زهد و ریا كَندم و بر تن كـــــردم خرقه پیر خراباتى و هشیار شــــــــــــدم واعظ شهر كه از پند خــــود آزارم داد از دم رند مى آلوده مددكار شـــــــــــــدم بگذارید كه از بتكــــــــده یادى بــــــكنم من كه با دست بت میكده بیدار شـــــــــدم تو که خود خال لبی از چه گرفتار شـــدی تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شـــدی تو که فارغ شده بودی ز همه عالم و امکان دار منصور بریدی همه تن دار شـــــدی عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر ای که در قول و عمل شهره بازار شدی مسجد و مدرسه را روح و روان بخـشیدی وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شـــــدی خرقه پیر خراباتی ما سیره توســــــــــــت امت از گفته در بار تو هشیار شــــــدی واعظ شهر همه عــــــــــمر بزد لاف منی دم عیسی مسیح از توپدیدار شـــــــــــدی یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غـــــــــم ببریدی ز همه خلق و به حق یار شــــدی  امام خمینی (ره)
در حسن جمال تو حیران مانده ام دست به لب مات و مبهوت مانده ام چیست ان همه زیبایی ترا من زین همه زیبایی شیدا مانده ام آستان دلم همه ذکر نام و نشان توست من به جانم دلم ز تو عاشق مانده ام ✍سروش
‌ گر جُملهٔ آفاقْ همه غَم بِگِرِفت بی غَم بُوَد آنکه عشق مُحکم بِگِرِفت یک ذرّه نِگَر که پایْ در عشق بِکُوفت وان ذرّه جهان شُد که دو عالم بِگِرِفت ‌‌
جز من اگرت عاشق و شيداست ، بگو ور ميل دلت به جانب ماست ، بگو ور هيچ مرا در دل تو جاست ، بگو گر هست بگو نيست بگو راست بگو
مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف یابن فاطمه، ای گل منتظران تویی آرزوی دل منتظران کن تجلا ای قمر زهرا پسر زهرا پسر زهرا مرحبا مهدی ای تو محرم این دل خسته بیا که دل عهد وفا با تو بسته بیا سر راه تو شیعه نشسته بیا ای سفیر خوش خبرزهرا پسر زهرا تو به خسته دلان یار و هم نفسی به زمانه ی ما تو یگانه کسی همه منتظرند تو ز ره برسی که تویی نور بصر زهرا پسر زهرا قد منتظران شده بی تو کمان که به ما نبود زفراقت امان همه دیده به ره تو امام زمان ای فروغ چشم تر زهرا پسر زهرا ای تو گوهر گنجینه ی زهرا محرم دل دیرینه ی زهرا خون چکد هنوز از سینه ی زهرا شعله می خیزد ز در زهرا پسر زهرا همه جا شده پر ز حدیث غمت کی فتد به جهان سایه ی علمت توبیا تو بیا بوسم از قدمت مشو غایب از نظر زهرا پسر زهرا موضوع: عجل الله تعالی فرجه الشریف سبک: شاعر:
🌿 عجب دنیایی است! همه مان خواهیم مُرد، این مسئله به تنهایی باید کاری کند که یکدیگر را دوست بداریم، ولی نمیکند ...
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود وان چنان پای گرفتست که مشکل برود دلی از سنگ بباید به سر راه وداع تا تحمل کند آن روز که محمل برود کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود گر همه عمر ندادست کسی دل به خیال چون بياید به سر راه تو، بی دل برود
گاهی .. "دلگرمی" یک دوست چنان معجزه میکند..! انگار خدا رو زمین کنار توست..!
چو کوه دید غرض دریاست ، به رود اجازهٔ رفتن داد ز دوست دست کشیدن گاه، غرور نیست، فداکاریست
صلی الله علیکِ ایهاالصدیقه الشهیده بین در و دیوار شکستند تنت را فریاد زدی عاشق حیدر شدنت را تو نام علی گفتی وآنان که شنیدند دیدند دم از عشق ولایت زدنت را یارب چه غریبانه شکستند به خانه پهلو ودل فاطمه ی ممتحنت را ای تازه بهار دل حیدر که گرفته است صدغنچه ی خون باغچه ی پیرهنت را گلگون شد آتش نه ز گرما و حرارت ازشرم ندارد دلِ افروختنت را خاکی شده بر روی زمین چادرت ای وای لرزید زمین شرمْ به رخ داشتنت را یا حضرت خاتم بنگر اینکه مسلمان رو برده ز بیداد گری اهرمنت را گفتی که مرا فاطمه چون پاره ی جان است آیا نشنیده ست مغیره سخنت را؟ این یاس رسول است دراین خانه ادب کن اینگونه نکن باز به زشتی دهنت را این خانه که در میزنی اش رشک بهشت است نامرد عوض کن روش در زدنت را نامرد، گل و غنچه ی اوتاب ندارند نامردی تو در لگد انداختنت را ای ماه چه شد دست به پهلویی ازآن روز یارب نکند ترک کنی انجمنت را خرد است به هم پیکر تو آه عزیزم این سان که نمودی سپر من بدنت را دستاس چه کرده ست به بازوی تو زهرا؟ یک بار نگفتی غم و درد و مِحَنَت را خونین مکن ای یاسْ، به غم دیده ی زینب آغاز مکن شرح غم یاسمنت را آغاز شودباغم تو کرب وبلاهاش تعلیم بده خطبه ی دشمن شکنت را هرسوی تو روضه، طرفی روی حسینت یک سو به دل خون شده بینی حسنت را حالا تویی و کرب وبلا مادر مظلوم ای کاش نبینی پسر بی کفنت را مهدی برسد عاقبت از پرده ی غیبت آن روز ببینیم حرم داشتنت را احمدرفیعی وردنجانی
‌ در تقّلای عبادت غافل از مقصد شدیم از سفر واداشت ما را توشهء سنگین ما...!
بی حب علی هرکه شود شاه فقیر است در ظلمت و بیگانگیِ چاه اسیر است هرکس که شد آزاد از این چاه یقینأ فهمیده علی بر همه ی خلق امیر است یاصاحب صبر
بر دردِ دلم ذکرِ حسین جان شافیست بر قلبِ سیاهم این نوا چون صافیست شش دانگ بهشت برای تو ای واعظ یک گوشه ی شش گوشه برایم کافیست
صدای قلبم تپش های حضور توست گوش کن با هر تپش میگوید بیا... غزل
روزی گذرم به کوی دلدار فتاد من رهگذر دلم گرفتار فتاد گفتم گذری کنم درین دیر خراب اندر خم هر کوچه هزار تار فتاد بداهه معصومه
بیا حاشیه برویم حاشیه ها همیشه از متن جذاب ترند مثل حاشیه کتاب های من که پر انداز شعرهای ...
❤️ من بی تو یک واژه ی ساده بیش نیستم اما کنارت ... همچون یک کتاب عاشقانه آرام می شوم ورق بزن مرا ... که سطر به سطرم پر از دوستت دارم است ... بداهه معصومه
من همان عشقم که در فرهاد بود او نمی‌دانست و خود را می‌ستود! "من" همی کنـدم نه تیشه! کوه را عشـق شیـرین می‌کند انـــدوه را
مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌طوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: بخدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد. مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی. می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدرجان داد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌
مرا دوباره به آیینِ خویش دعوت کن بگیر دستِ ضعیفان و ناتوانها را نفس بزن، که مُسلمان شَویم بارِ دگر نگاه کن، که بهاران کنی خَزانها را
سلام امام زمانم 💚 •[ این روزها با این همه گناه که از در و دیوارشهر بالا می رود همین که صاعقه نمی‌زند همین که سنگ نمی‌شویم همین که دنیا به آخر نمی‌رسد یعنی که معجزه‌ای در میان ما هست.....]• ▪️اَیْنَ فَرَجُکَ الْقَریبُ ▫️کجاست گشایش نزدیکت؟ 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
در شاهراه عشق ز افتادگی مترس کز پا فتادن تو, به منزل رسیدن است
همراه بسیار است، اما همدمی نیست مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست دلبسته‌ی اندوه دامنگیر خود باش از عالم غم دلرباتر عالمی نیست کار بزرگ خویش را کوچک مپندار از دوست، دشمن ساختن کار کمی نیست چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت «انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست آن قله ی قافی که می گویند، عشق است جایی که تا امروز بر آن پرچمی نیست
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزل ای طوطی عیسی نفس وی بلبل شیرین نوا هین زهره را کالیوه کن زان نغمه‌های جان فزا دعوی خوبی کن بیا تا صد عدو و آشنا با چهره‌ای چون زعفران با چشم تر آید گوا غم جمله را نالان کند تا مرد و زن افغان کند که داد ده ما را ز غم کو گشت در ظلم اژدها غم را بدرانی شکم با دورباش زیر و بم تا غلغل افتد در عدم از عدل تو ای خوش صدا ساقی تو ما را یاد کن صد خیک را پرباد کن ارواح را فرهاد کن در عشق آن شیرین لقا چون تو سرافیل دلی زنده کن آب و گلی دردم ز راه مقبلی در گوش ما نفخه خدا ما همچو خرمن ریخته گندم به کاه آمیخته هین از نسیم باد جان که را ز گندم کن جدا تا غم به سوی غم رود خرم سوی خرم رود تا گل به سوی گل رود تا دل برآید بر سما این دانه‌های نازنین محبوس مانده در زمین در گوش یک باران خوش موقوف یک باد صبا تا کار جان چون زر شود با دلبران هم‌بر شود پا بود اکنون سر شود که بود اکنون کهربا خاموش کن آخر دمی دستور بودی گفتمی سری که نفکندست کس در گوش اخوان صفا غزلیات حضرت مولانا: غزل شماره یازده با خوانش هنگامه حیدری نکات کلیدی غزل وزن غزل مستفلعن مستفعلن مستفعلن مستفعلن بحر رجز مثمن سالم کالیوه:احمق، نادان