اے که گفتے از دو ابرویش توان کردن گذر
من گذر کردم ب گیسویش رسیدم بے خبر
راه خود برگشتم از گیسوے او فارغ شدم
تا رسیدم من به ابروهاے او بار دگر
بار دیگر من گذر گردم ز راه دیگرے
تا به چشمانش رسیدم داغ من شد تازه تر
خواستم تا بگذرم از چشم جان فرساے او
چشم خود بست و دلم زندانے اش شد پشت در
آمدم خود را رها سازم ز بند چشم او
چشم خود را باز کرد و من شدم مشتاق تر
چشم خود بستم که تا از عشق او فارغ شوم
ناگهان من دیدمش با چشم دل نے چشم سر
گفتمش گر بگذرم از چشم تو ،فارغشوم
ناگهان خندیدو زد بر ریشه ام صد ها تبر
تا که فهمیدم لبانش ماجراے دیگریست
چون که درگیرش شوم ،دارم هزاران دردسر
با خودم گفتم گذر کردن نباشد چاره ات
عاشقے کن تا بسوزد جسم و جان و خشڪ و تر
#احسانقاسمے