🔻خواجه نیکوکار و بنده نافرمان
بزرگی هنرمند آفاق بود/غلامش نکوهیده اخلاق بود
از این خفرگی موی کالیدهای/بدی، سرکه در روی مالیدهای
چو ثعبانش آلوده دندان به زهر/گرو برده از زشت رویان شهر
مدامش به روی آب چشم سبل/دویدی ز بوی پیاز بغل
گره وقت پختن بر ابرو زدی/چو پختند با خواجه زانو زدی
دمادم به نان خوردنش هم نشست/و گر مردی آبش ندادی به دست
نه گفت اندر او کار کردی نه چوب/شب و روز از او خانه در کند و کوب
گهی خار و خس در ره انداختی/گهی ماکیان در چه انداختی
ز سیماش وحشت فراز آمدی/نرفتی به کاری که باز آمدی
کسی گفت از این بندهٔ بد خصال/چه خواهی؟ ادب ، یا هنر، یا جمال؟
نیرزد وجودی بدین ناخوشی/که جورش پسندی و بارش کشی
منت بندهٔ خوب و نیکو سیر/به دست آرم، این را به نخاس بر
و گر یک پشیز آورد سر مپیچ/گران است اگر راست خواهی به هیچ
شنید این سخن مرد نیکو نهاد/بخندید کای یار فرخ نژاد
بد است این پسر طبع و خویش ولیک/مرا زاو طبیعت شود خوی نیک
چو زاو کرده باشم تحمل بسی/توانم جفا بردن از هر کسی
تحمل چو زهرت نماید نخست/ولی شهد گردد چو در طبع رست
حکایتهای #سعدی
#شعر
#بوستان
┏━━━🌷💐━━━┓
@Sheroadab_alavi
┗━━━💌🌷━━━┛
💠🔷🔷💠🔹🔹
🔷
🔹
#حکایت
یکی ناســـــزا گفت در وقت جنـــــگ
گریبـــــان دریــدند وی را به چنـــــگ
قفـــــا خورده گریان و عریــان نشست
جهـــاندیدهای گفتش ای خــــودپرست
چو غنچـــــه گرت بسته بودی دهــــن
دریـــــده ندیدی چو گـــــل پیــــرهن
ســـــراسیمه گوید سخن بر گـــــزاف
چو تنبـــور بیمغـــــز بسیـــــار لاف
نبینی که آتــــش زبــــان است و بس
به آبی تـــــوان کشتنــــش در نفس؟
اگـــر هست مــرد از هنــــر بهرهور
هنـــــر خود بگوید نه صــــاحب هنر
اگــــر مشک خالص نـــــداری مگوی
ورت هست خود فــــاش گردد به بوی
به سوگنــد گفتن که زر مغربی است
چه حاجت؟ محک خود بگوید که چیست
#بوستان
#سعدی