کویر تشنهی عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش
#حسین_منزوی
لیلا دوباره قسمت ابن السّلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
میشد بدانم اینکه خطِ سرنوشتِ من
از دفترِ کدام شب بسته، وام شد؟
اوّل دلم، فراقِ تو را سرسری گرفت
و آن زخمِ کوچکِ دلم آخِر جُذام شد
گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت
دیگر تمام شد. گل سرخم! تمام شد
شعر من از قبیلهٔ خونست. خون من،
فوّاره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خونِ تازه در تن عشقیم و عشق را
شعر من و شکوه تو، رمزالدّوام شد
بعد از تو باز عاشقی و باز …آه نه!
این داستان به نام تو، اینجا تمام شد
#حسین_منزوی
تا تو برگردی و از نو غزلی بنویسم
میگذارم که قلم پر شود از شیدایی
#حسین_منزوی🌱
...در خویش میگردانمت امشب
آواز من امشب، شگفتا، خود ز نایِ توست
پنداری اصلاً در گلویِ من، صدای توست
وقتی دهانم باز و بسته میشود،
گویی تو خوانایی
وز نیک و بد، پیش آنچه میآید، تو بینایی
افلاکیام یا خاکیام امشب؟
من خود نمیدانم کیام امشب!
هیهاکنان نام تو با فریاد میگویم...
دستم تبرزین و دلم کشکول
یاهو کشان هر سو به دنبال تو میپویم
تو در منی، پس من که را در شهر میجویم؟!
#حسین_منزوی
...در خویش میگردانمت امشب
آواز من امشب، شگفتا، خود ز نایِ توست
پنداری اصلاً در گلویِ من، صدای توست
وقتی دهانم باز و بسته میشود،
گویی تو خوانایی
وز نیک و بد، پیش آنچه میآید، تو بینایی
افلاکیام یا خاکیام امشب؟
من خود نمیدانم کیام امشب!
هیهاکنان نام تو با فریاد میگویم...
دستم تبرزین و دلم کشکول
یاهو کشان هر سو به دنبال تو میپویم
تو در منی، پس من که را در شهر میجویم؟!
#حسین_منزوی
چیزی بگو بگذار تا همصحبتت باشم
لختی حریف لحظههای غربتت باشم
در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
معشوق من! بگذار زنگ ساعتت باشم
#حسین_منزوی
چیزی بگو بگذار تا همصحبتت باشم
لختی حریف لحظههای غربتت باشم
در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
معشوق من! بگذار زنگ ساعتت باشم
#حسین_منزوی
اینک این من: سَر به سودای پریشانی نهاده
داغ نامت را نشان کرده، به پیشانی نهاده
گریهام را میخورم زیرا که میترسم ز باران
مثل بُرجی خسته، بُرجی رو به ویرانی نهاده
از هراس گُم شدن در گیسویت با دل چه گویم؟
با دل ــ این گستاخِ پا در راهِ ظلمانی نهاده ــ
تا که بیدارش کند کِی؟بخت من اکنون که خواب است،
سر به بالینِ شبی تاریک و طولانی نهاده
ذرّه ذرّه میروم تحلیل، سنگِ ساحلم من
خویش را در معرض امواج توفانی نهاده
شاعرم من یا تو؟ ای چشمانِ تو امضای خود را
پای هر یک زین غزلهای سلیمانی نهاده
#حسین_منزوی
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰•❀🦋🌤️📙❀•⊱━━╮
@Sheroadab_alavi
╰━━⊰•❀⏳🌤️🕯❀•⊱━━╯
ابری رسید و آسمانم از تو پر شد
بارانی آمد، آبدانم از تو پر شد
نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک
اول دلم، پس دیدگانم از تو پر شد
جان جوان بودی تو و چندان دمیدی
تا قالب بخت جوانم از تو پر شد
خون نیستی تا در تن میرنده گُنجی
جانی تو و من جاودانم از تو پر شد
چون شیشه میگردانْد عشق، از روز اول
تا روز آخر، استکانم از تو پر شد
در باغ خواهشهای تن روییدی اما
آنقدر بالیدی که جانم از تو پر شد
پیش گل سرخ تو، برگ زرد من کیست؟
آه ای بهاری که خزانم از تو پر شد
با هر چه و هر کس تو را تکرار کردم
تا فصل فصل داستانم از تو پر شد
آیینهها در پیش خورشیدت نشاندم
و آنقدر ماندم تا جهانم از تو پر شد
#حسین_منزوی
به شب سلام که بی تو ، رفیق راه من است
سیاه چادرش امشب ، پناه گاه من است
به شب که آینهء غربت مکدّرِ من
به شب که نیمهء تنهاییِ سیاه من است
همین نه من به پناه شبانه در زده ام
که وقت حادثه ، شب نیز در پناه من است !
نه بیم سنگ فنایش به دل ، نه تیر بلا
پرنده ای که قُرق را شکسته ، آه من است
رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آن چه مانده ز خاکسترم ، گواه من است
در این کشاکش توفانیِ بهار و خزان
گلی که می شکند ، عشق بی گناه من است
چرا نمی دری این پرده را شب ! ای شب من ؟
که در مُحاق تو دیری است تا که ماه من است
#حسین_منزوی
#امام_جواد_ع_مدح
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهی یاد تو باد را
افراشته ولای تو در هشت سالگی
بر بام آسمان عَلَم دین و داد را
خورشید، فخر از آن بفروشد که هر سحر
بوسیده آستان امامِ جواد را
خورشیدِ بی غروب امامت که جود او
آراسته است کوکبهی بامداد را
جود و سخا جواز تداوم از او ستاند
تقوا از او گرفت ره امتداد را
آن سرخط سخا که به جود و کرم زده
بر لوح آسمان رقم اعتماد را
بیرنگ کرده بددلیِ دشمنان او
افسانهی سیاهدلیهای «عاد» را
تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر
بوییم از امام نُهم عطر یاد را
وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم
عطر بهارِ وحدت و باغِ وداد را؟
جز آستان جود و سخایت کجا برم
این نامه ی سیاهِ گناه، این سواد را؟
بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش
بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟
خط امان خویش به ما ده که بشکنیم
دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را
ای آنکه هرگز از درِ جودت نراندهای
دلدادگان خستهدلِ نامُراد را
بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود
جدت امام ساجد زین العباد را
تا روز حشر یار غریبی شوی که بست
از توشهی ولای تو زادالمعاد را
✍ مرحوم #حسین_منزوی
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰•❀🦋🌤️📙❀•⊱━━╮
@Sheroadab_alavi
╰━━⊰•❀⏳🌤️🕯❀•⊱━━╯