ترس هرجا سایه ایی گسترد میریزد بهم
باغ را آغازِ فصلِ سرد میریزد بهم
عزمِ رفتن کرده باشی کوله بارِ بسته ات
گاه با یک واژه ی « برگرد» میریزد بهم
شاه باشی خوب می دانی حریمِ قلعه را
رخنه ی دلداده ای نامرد میریزد بهم
مرد را هم شانه ای خالی به هق هق میکِشد
ابر تا یک ابر پیدا کرد ، میریزد بهم
شک بیاید لرزه می ٱفتد به جانِ باورت
کوه را گاهی فقط یک گَرد میریزد بهم
دلخوشِ گنجینه های خالی از زحمت نباش
باد حتما آنچه را آورد میریزد بهم
#رضوانه_نخجیری