🍃🌼🍃
🌼🌸
🍃
هفته ای یک دفعه میگیرد دل آن هم جمعه ها
شعر میگوید همین روی سیاهم جمعه ها
مثل یک کودک دلم چشم انتظاری میکشد
تشنهء قدری نگاه از یک نگاهم جمعه ها
منتظر هستم بیایی تا که بگشایی گره
منتظر هستی بیایم وعده گاهم جمعه ها
آن زمانی را که چشم از اشک خالی میشود
تازه افزون میشود بر درد و آهم جمعه ها
کاش یک مقدار غیرت هم برایش داشتم
خرج میکردم بجای هر گناهم جمعه ها
من خراب از حال زارم،بی قرارم بی قرار
چون نشد گویم که یک شب روبه راهم جمعه ها
رحمتت پیوسته میبارد ولی تا آسمان
میرسد ابر گناهان تباهم جمعه ها
آفتابی میدرخشی باز هم از پشت ابر
من که پنهان مانده ام در کارگاهم جمعه ها
معذرت میخواهم از این انتظار نصف و نیم
من برایت یک رفیق نیمه راهم جمعه ها
نارفیقی بی مرامم جای من تاوان دهی
جای من در کل سال و بیشتر هم جمعه ها
جمعه هایی را که دلگیرم تو خوبم میکنی
ای فدایت من شوم ای تکیه گاهم جمعه ها
با وجود جرم من پای رفاقت مانده ای
ای رفیق پا به پا و خیرخواهم جمعه ها
با سلام بر تو حتما یک جوابم میدهی
پس سلام ای عشق شعر دلبخواهم جمعه ها
#سید_مرتضی_س_طباطبایی
🍃
🌼🌸
🍃🌼🍃
روز هفتم شد و حاجات فراوان داریم
از ابولفضل و علی اصغر و موسی الکاظم
گرچه بر دست شما یک گره ای بود ولی
گره ها با نظر لطف شما وا شده دائم
#سید_مرتضی_س_طباطبایی
باز هم یک شب قدر و من و تنها عملم
یک طرف بار گناه و طرفی هم اجلم
عوض اینکه به جبران گناهان بروم
باز هم بنده که لغزش شده عکس العملم
قلم عفو بکش بر دل نالایق من
مثل این حال خرابم شده رسوا غزلم
بعلیٍ بعلیٍ بعلیٍ بعلی
ای خدا این تو و این ذکر نجات و املم
امل:امید و آرزو
#سید_مرتضی_س_طباطبایی
چون صفر آمد و رفتش بِنشینم به عزا
به غریبی به بقیع و به غریب الغربا
ماه غربت شده تا آل علی دریابیم
چه کشیدند و چه دیدند و غریبند آنها
آه پیغمبر ما کشته شده مثل حسن مثل رضا
ماجرایی که غریب است و عجیب است أسفا
آه از کوچهٔ معروف بنی هاشمیان
سرشان آمده آنجا چه بلاها چه بلا
آه از درد حسن دیده که مادر سیلی
خورده از دست جفاکارِ پسر، ابن خطا
همسرش در عوض اینکه کنارش باشد
جای آب او دهدش کاسه ای از زهر جفا
آتشی در جگرش شعله کشید از نفسش
طشت خون پر شده بی هیچ صدا هیچ صدا
مثل این جد غربیش شده مرگش یکسان
کشتهٔ زهر جفا بخت حسن بخت رضا
یادگاران حسن کرب و بلایی شده اند
قاسم بن الحسن و پیش عمو،عبدالله
حق آن نیست نگویم چه کشید اختر او
مظهر صبر خدا زینب او کنز حیا
مادرش بین در و ضربت سر بر پدرش
یا حسن خون جگرش یا که حسین غرق بلا
تو کریم بن کریم بن کریمان هستی
معدن جود و سخایی تو به هر صحن و سرا
جان من هم بفدای تن افتاده غریب
که ندارد نه ضریح و نه چراغی نه بنا
#سید_مرتضی_س_طباطبایی