زمین چشم تماشا شد امام عسگری آمد
بهشت آرزوها شد امام عسگری آمد
هوای سامره گلپوش از عطر نفسهایش
گل ایمان شکوفا شد امام عسگری آمد
سروش هاتف غیبی بشارت داد «هادی» را
گره از کار دل وا شد امام عسگری آمد
حسن خویش حسن رویش حسن بویش حسن مویش
تمام حسن پیدا شد امام عسگری آمد
چنان پیچید در صبح ازل گلبوی لبخندش
که عقل از شوق، شیدا شد امام عسگری آمد
صفا دارد سرور اهل دل در عالم معنا
بساط سور بر پا شد امام عسگری آمد
تجلی کرد در برق نگاهش هیبت حیدر
طلوع مهر زهرا شد امام عسگری آمد
صدای پای او در کوچه باغ زندگی پیچید
حضورش عالم آرا شد امام عسگری آمد
زمان، امشب «کمیل» از شوق سر از پای نشناسد
که خلقت باز معنا شد امام عسگری آمد
شعر اکبر لطیفیان به مناسبت میلاد امام حسن عسکری (ع)
ای حضرت معشوقای لیلاترینم
من از همه پروانهها شیدا ترینم
سنگ ملامت خوردۀ عشق تو هستم
یعنی میان عاشقان رسوا ترینم
تو آیههای مصحف پیغمبرانی
بهر تلاوت کردنت شیواترینم
ای کیسه بر دوش سحرهای محله
مرد کریم سامرا؛ آقاترینم
ما ریزه خوار دولت عشق تو هستیم
ای حضرت معشوقای لیلاترینم
اندازهی ما چشم تو دیوانه دارد
مجنون میان خانهی ما خانه دارد
تو آشنای کوچههای آسمانی
بالاتر از فهم اهالیِ جهانی
فهمیدن شأن و مقام تو محال است
تو سرّ الاسرار نهان، اندر نهانی
رد قدمهای همیشه جاری ات را
تا مرزهای بی نهایت میرسانی
وقتی که میآیی کنار جانمازت
دنبال خود خیلی ملک را میکشانی
تو ابتدا و انتها اصلاً نداری
مثل خدائی و همیشه جاودانی
ای روشنی مطلق شبهای تارم
پروردگار بی مثال هر چه دارم
🌺🌺🌺
خواهی که اندر جان رسی،
در دولت خندان رسی
میباش خندان همچو گل
گر لطف بینی ، گر جفا
#مولانا
هر گوشه صدای ربنا می آید
آواز خوش خدا خدا می آید
از شوق امام عسکری مست شده
خورشید ز سمت سامرا می آید
بر پیکر عاشقانه ها جان آمد
حادی عشر از تبار خوبان آمد
خُلقش حسن و خِلقت او احسن بود
با نام حسن شکوه ایمان آمد
جمعی به تولای شما دل شادند
عمری ست که بر جمالتان جان دادند
از یمن حدیث اربعینت مولا
در راه فرج پیاده راه افتادند
📝شاعر: زهرا آراسته نیا
همیشه آن کسی که رفته را
نفرین نباید کرد
کسی که بی محابا دل ببندد
کم مقصر نیست..
سجاده نشین با وقاری بودم.....
عمری در پِیِ آب حیاتی بودم
تا چشمم ب جمال عشق روشن شد
گوهر و آب و حیات را دیدم
به عشقت سجاده ام رنگین شد
ک من بی خبر از رسم عاشقی بودم
حد عشق ک اندازه نداشت فهمیدم
آهویی گریز پا بر سر سجاده بودم......
شعر ولادت امام حسن عسگری(ع) -( داده خدايت به جهان برتري )
*******
اي شرفت فوق ثنا گستري
داده خدايت به جهان برتري
شمس و قمر دور رخت مشتري
کرده ز خلق دو جهان دلبري
خاک کف پات سر سروري
سيدنا يا حسن العسکري
قدر، بود رشته اي از موي تو
بدر، بود آيتي از روي تو
خُلق عظيم نبوي خوي تو
مهدي موعود ثناگوي تو
مهر تو بر چرخ کند محوري
سيدنا يا حسن العسکري
نخل وجودت ثمر فاطمه
بحر عنايت گهر فاطمه
شمس ولايت قمر فاطمه
صد چو مسيح اي پسر فاطمه
از تو گرفته دم جان پروري
سيدنا يا حسن العسکري
يازدهم آينه ي سرمدي
نام، حسن خود بري از هر بدي
پير خرد درس تو را مبتدي
نطق تو را موعظه ي احمدي
تيغ تو را معجزه ي حيدري
سيدنا يا حسن العسکري
بر سه محمد ثمري يا حسن
چار علي را پسري يا حسن
مصلح کل را پدري يا حسن
فوق ثناي بشري يا حسن
کرده خدا بر تو ثنا گستري
سيدنا يا حسن العسکري
جود ز تو لطف و عنايت ز توست
حکمت و توحيد و ولايت ز توست
آنچه شنيديم روايت ز توست
رهبري و علم و هدايت ز توست
بر تو برازنده بود رهبري
سيدنا يا حسن العسکري
نور هُدي يا حسن بن علي
بحر عطا يا حسن بن علي
روي خدا يا حسن بن علي
هست روا يا حسن بن علي
حُسن تو را لاف خدا منظري
سيدنا يا حسن العسکري
اي همه جا وصف تو نُقل دهن
مهر تو خوشتر بود از جان به تن
واي به من مدح تو و طبع من
کار نيايد ز بيان و سخن
گر چه کند لعل لبم گوهري
سيدنا يا حسن العسکري
راه خدا راه نبي راه توست
سرّ ازل در دل آگاه توست
عرش برين پايه اي از جاه توست
بنده ي شرمنده ي درگاه توست
حور بود يا که ملک يا پري
سيدنا يا حسن العسکري
محنت دوران به تو همراه بود
هر نفست يک شرر آه بود
همدم تنهاي شبت ماه بود
عمر تو هر چند که کوتاه بود
تا ابد الدهر کني سروري
سيدنا يا حسن العسکري
حيف که قدر تو فراموش شد
نيش بلا بر جگرت نوش شد
نغمه ي توحيد تو خاموش شد
مهدي موعود سيه پوش شد
کرد نفس در دل او آذري
سيدنا يا حسن العسکري
اي جگر غم ز غمت چاک چاک
اي بدنت پاک تر از جان پاک
واي من از اين اِلَم دردناک
با چه گنه شد حرمت تلّ خاک
اي حرمت بارگه داوري
سيدنا يا حسن العسکري
توگلي و من همه خار توأم
در وطنم دُور ديار توأم
اشک فشان گرد مزار توأم
«ميثم» دلخسته ي دار توأم
بر تو کنم بر تو ستايشگري
سيدنا يا حسن العسکري
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
افسانهها میدان عُشاقِ بزرگند
ما عاشقانِ کوچکِ بیداستانیم...
#حسین_منزوی
🍁
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من! برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
#قیصر_امین_پور
🍁
بعد از تو تكيه گاه برايم نمانده است
رفتى ، رفيقِ راه برايم نمانده است
اى آخرين اميد دلم ، بعد رفتنت
لبخند گاه گاه برايم نمانده است
در داغ هاى بعد تو خاموشم از غمت
جانى به قدر آه برايم نمانده است
پژمرده اى چنان كه نوازش صلاح نيست
راهى به جز نگاه برايم نمانده است
با داغ رفتنت كمرم را شكسته اى
بعد از تو تكيه گاه برايم نمانده است
🍂 محمد شيخي🍂