eitaa logo
ShiaLine | خط شیعه
1.6هزار دنبال‌کننده
902 عکس
674 ویدیو
3 فایل
🍔 اینجا #خوراک_استوری گوشیتو تامین کن... 🎙سیری در حکمت های نهج البلاغه 📡 #پخش_زنده محفل نهج البلاغه ➕ مسابقه جذاب نهج البلاغه 🎁 ❌ #پاسخ_به_شبهات @S_mohamad_S_Sajad :👤 تعامل با: 🔰 مجموعه غدیرستان اصفهان 🔰 مجموعه دوازدهم اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 💢 🔶🔶 پادشاهی عمدا سنگ بزرگی وسط جاده گذاشت. بعضی بی تفاوت از کنار سنگ میگذشتند، بسیاری هم غر میزدند که حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است. تا اینکه یک روز یک مرد روستایی تخته سنگ را برداشت و کنار جاده قرار داد. ناگهان کیسه ای زیر آن دید، داخل آن کیسه، سکه های طلا و یک نامه بود. در نامه نوشته بود؛ هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد. 🆔 @ShiaLine 📲
💢 💢 💯💯 از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است 🔹 عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفس های آخرش را می کشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه گندیدۀ آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخه درختی به آنها خیره شده بود. کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی به خاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟ اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند، حال و روزش را ببین، آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟ جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد. از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن... 🆔 @ShiaLine 📲
💢 💢 💯💯 روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید . حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت . همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟ کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.... از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست ولی به خواسته ات ایمان داشته باش 🆔 @ShiaLine 📲
💢 💢 💯💯 💠 روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم! فردا اسب پیرمرد با چند اسب وحشی برگشت. مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم! پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم! فرداش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم! 💎 زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟! 🆔 @ShiaLine 📲