فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱مجموعهاستوری
#امام_زمان_عج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🌐 روبیکا:
🍃https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
🌷 دعای زیبای ندبه 🌷 🌷 صـوتـی و تـصویـرے 🌷 🌷 با ترجمه فارسی و انگلیسی 🌷 #دعای_
در دعای ندبه
التماس دعا داریم 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آینده برجام چه خواهد شد؟
⭕️ سناریوها و تحلیلهای مختلف برای برجام چیست؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 جزئیات همکاری جدید ایران و آژانس بین المللی انرژی اتمی
🔻ایران به صورت داوطلبانه مجوز تعویض دوربین های آسیب دیده از خرابکاری اخیر در مجتع تسای کرج را به بازرسان آژانس داد تا برخی از ادعاها و نگرانیهای آژانس برطرف شود.
🔻ایران برای تعویض دوربینهای آسیب دیده در سایت کرج ۳ شرط تعیین کرده است و همینطور تصاویر ضبط شده طبق قانون مجلس تا زمان لغو تحریمهای ضد ایرانی، نزد ایران میماند و تحویل داده نمیشود.
Abdolreza Helali & Hossein Sibsorkhi - Be Range Yas.mp3
3.47M
بمیرم ای یاس کبود
چرا یه قبر خاکیَم، مدینه سهم تو نبود😭
حاج#عبدالرضاهلالی🎙
#فاطمیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چند خط روضه مادر از زبان فرزند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀خون گریہ میڪنند ملائڪ گمان ڪنم
🥀زینب بہ خانہ روضہ مادر گرفتہ است....
#فاطمیه
#پیشنهاد_استوری
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ عَسَى اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»
(یعقوب) گفت: «هواى نفس شما، این امر را چنین در نظرتان جلوه داده است. من صبرى جمیل
(و خالى از بى تابى) خواهم داشت. امیدوارم خداوند همه آنها را به من بازگرداند. چرا که او دانا و حکیم است.
(سوره مبارکه یوسف/ آیه ۸۳)
🌺🌺🌺
❇ تفســــــیر
برادران در حالى که برادر بزرگ تر و کوچک تر را در مصر گذاشته بودند، با حال پریشان و نزار به کنعان بازگشتند. پدر که آثار غم و اندوه را در بازگشت از این سفر ـ بر خلاف سفر سابق ـ بر چهره هاى آنان مشاهده کرد دریافت که حامل خبر ناگوارى هستند، به خصوص که بنیامین و برادر بزرگ تر در میان آنها نبودند. هنگامى که برادران جریان حادثه را بى کموکاست شرح دادند یعقوب(علیه السلام)برآشفت، رو به سوى آنها کرد و گفت: (هواى) نفس شما، این کار را برایتان آراسته است (قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا).
در اینجا همان جمله اى را در پاسخ آنها بیان داشت که پس از حادثه یوسف(علیه السلام)، هنگامى که آن طرح دروغین را بیان کردند، گفته بود.
اکنون این سؤال پیش مى آیدکه آیا یعقوب(علیه السلام) تنها به خاطر سابقه بدشان به آنها سوءِ ظن برد که دروغ مى گویند و توطئه اى در کار است؟ در پاسخ مى گوییم چنین چیزى نه تنها از پیامبرى چون یعقوب بعید به نظر مى رسد، بلکه از افراد عادى نیز بعید است که کسى را با یک سابقه سوء، به طور قطع متّهم سازند با اینکه طرف مقابل براى خود گواه آورده است و راه تحقیق نیز بسته نیست.
🌼🌼🌼
سپس یعقوب(علیه السلام) به خویشتن بازگشت و گفت: من صبر مى کنم، صبرى زیبا و خالى از کفران (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ).
امیدوارم خداوند همه آنان (یوسف و بنیامین و برادر بزرگشان) را به من بازگردانَد (عَسَى اللهُ أَنْ یَأْتِیَنِى بِهِمْ جَمِیعًا).
چراکه او دانا و حکیم است ; از درون دل ها و حوادثى که گذشته و مى گذرد آگاه است. به علاوه او حکیم است و هیچ کارى را بدون حساب نمى کند (إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ).
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۸۳ سوره مبارکه یوسف)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 شرح حدیثی درباره آخرین گفتگوهای پیامبر اعظم(ص) و حضرت فاطمه زهرا(س).
🔺بیانات در ابتدای درس خارج فقه
🗓 ۱۳۹۸/۱۰/۰۹
🌱
شیفتگان تربیت
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #سی_و_نهم سوالی نگاش کردم که گفت: _منظورم اینه که چرا دارین بهم کم
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #چهل_و_چهل_و_یک
دیگه هیچی نتونستم بگم،،،،😒😢
یاد 👣بابا👣 یک لحظه هم ازسرم نمی افتاد،
آخ که چقدر دلم هواشو کرده بود ..😣
هوای دلم بارونی بود،😢
تو دنیای درونم بارون میبارید..
تا آخر راه رسیدن به رستوران هیچ کدوممون حرفی نزدیم و تو حال خودمون بودیم ...
.
.
.
غذامونو سفارش دادیم،
عباس هنوزم تو حال خودش بود و خیره به دستای قفل شده اش که رو میز بود،
نمی خواستم انقدر تو خودش باشه،
برای اینکه از اون حال و هوا درش بیارم نگاهی به اطراف کردم و
گفتم:
_میگما حالا لازم نبود انقدر جای گرونی بیاییم😊
سرشو بلند کرد و گفت:
_نمیدونم، من زیاد با شهرتون اشنایی ندارم، یه بار با یکی از دوستام اومده بودم اینجا، حالا دفعه ی بعد هر جا شما بگین میریم😊
از میان حرفاش فقط "دفعه ی بعد " تو ذهنم پررنگ شد ..🙈
کاش دفعه های زیادی باهم بیایم بیرون، سرشو باز پایین انداخته بود و تو فکر بود
منم محو نگاهِ مرد روبروم پرسیدم:
_همیشه انقدر ساکتین؟!☺️
نگاهم کرد و با لبخندی گفت:
_نه، اگه بخوام حرف بزنم که پشیمون میشین از ازدواج با من!!😄
خنده ای کردم و به شوخی گفتم:
_الانم که هنوز حرفی نزدین پشیمونم!!!😅
نگاهش جدی شد و پرسید:
_واقعا؟؟؟!😨😳
خواستم بحث و منحرف کنم داشت وارد جاهایی میشد که اصلا به مزاقم خوش نمی اومد ..
دلم نمی خواست بحث به جایی کشیده بشه که باز بره تو خودش ..
نگاهی به سمت راستم کردم و گفتم:
_آخیش بالاخره داره سفارش مارو میاره..گشنم شد از بس حرف زدم☺️
خندید ..😃
و من یقین داشتم که عطر یاسِ خنده هاش تا ابد با من خواهد بود ...😌😍
در ماشین و باز کردم، برگشتم نگاهی به عباس انداختم و گفتم:
_ممنون بابت ناهار😊
+خواهش می کنم من ممنونم که دعوتم رو قبول کردین☺️
پیاده شدم، و خداحافظی کردم باهاش ...
رفت ...💨🚙
من موندم و چند ساعت خاطره....
که شد جزء بهترین خاطره های عمرم ..
دیگه تموم شد ...
روزهای بدون عباس تموم شد، 😇
حالا دیگه عباس برای همیشه کنارم بود ...😍
.
*
آن دم ڪھ با تو باشم یک ســـال هست روزے/
و آن دم ڪھ بے تو باشم یڪ لحظھ هست سالے
*
.
.
در حال درست کردن یه دسر خوشمزه بودم😊 ..
مهسا و محمد هم هی میومدن ناخونک میزدن ..😅
با احتیاط و وسواس داشتم تزیینش می کردم، عمو جواد اینا می خواستن از شمال بیان ..😌🙈
یه خونه اینجا به نام عباس خریده بودن که می خواستن بیان همینجا بمونن تا وقتی که منو عباس عروسی کنیم بریم اونجا ...😍
آه که بقیه چه خیالاتی داشتن برای ما دوتا،...
ولی من نمی خواستم به آخر این راه فکر کنم،
برام زمان حال بیشتر از همه چیز اهمیت داشت،😊👌
امروز عمو اینا رو دعوتشون کرده بودیم برای شام،
می خواستم تمام تلاشمو برای خوب شدن همه چیز بکنم ..☺️
زنگ گوشیم 📲تمرکزم رو بهم ریخت، دستامو شستم و گوشی رو برداشتم:
_سلام
+سلام دیوونه کجایی؟😍
با تعجب گفتم:
_تویی فاطمه؟؟😳
+اره دیگه😉
_چیشده که زنگ زدی، شماره کیه؟😟
+شماره مامانمه، حالا اونو ول کن بگو الان کجام😇
_نمیدونم!!🙁
+نمیدونی کجام؟؟؟؟😧
با تعجب گفتم:
_حالت خوبه فاطمه جون، چیشده خب.. کجایی؟😐
+بیمارستان😍
سریع گفتم:
_بیمارستان؟؟؟ چیشده مگه؟؟؟😨
+ اه نفهمیدی واقعا ... نی نی مون بدنیا اومده😌
از خوشحالی جیغی کشیدم که مهسا و محمد با تعجب نگام کردن:
_وای جدی میگی ..کِی؟ بهم نگفتی چرا؟؟😵😍
+خب الان دارم میگم .. پاشو بیا زووود😄
- باشه عزیزم...من اومدم☺️
#ادامه_دارد...
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹▪️#بیت_الاحزان_حضرت_فاطمه_س
🎙با صدای حاج شيخ احمد كافے
آمد او از کوچه اما از علی رو می گرفت
زیر چادر دستهایش را به پهلو می گرفت
بازویش حتی توان شانه کردن هم نداشت
تا که زینب را برای شانه گیسو می گرفت
▪️فرا رسیدن ایام فاطمیه و شهادت جانسوز ام ابیها حضرت فاطمه زهرا(س) تسلیت باد▪️
شیفتگان تربیت
* 📚داستاݧ ❤️#عاشقــانه_دو_مدافــع❤️ #قسمت_دوم چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـن من هنوز آماده نبو
* 📚داستان
❤️#عاشقـــانه_دو_مدافــع❤️
#قسمت_سوم
ســر جـــام نشستہ بودم و تکون نمیخــوردم
سجادے وایساده بود منتظر من ک راه و بهش نشون بدم اما من هنوز نشستہ بودم باورم نمیشد سجادے دانشجویے ک همیشہ سر سنگین و سر بہ زیر بود اومده باشہ خواستگارے من
من دانشجوے عمران بودم
اونم دانشجوے برق چند تا از کلاس هامون با هــم بود
همیشہ فکر میکردم از من بدش میاد تو راهرو دانشگاه تا منو میدید راهشو کج میکرد
منم ازش خوشـم نمیومد خیلے خودشو میگرفت.....
〰️❤️〰️❤️〰️❤️🌹🕊
چند سرے هم اتفاقے صندلے هامون کنار هم افتاد ک تا متوجہ شد جاشو عوض کرد
این کاراش حرصم میداد فکر میکرد کیه❓❓ البتہ ناگفتہ نماند یکمے هم ازش میترسیدم جذبہ ے خاصے داشت
تو بسیج دانشگاه مسئول کاراے فرهنگے بودچند بار عصبانیتشو دیده بودم
غرق در افکار خودم بودم ک
با صداے مامان ب خودم اومدم
اسمااااااء جان آقاے سجادے منتظر شما هستن
از جام بلند شدم ب هر زحمتے بود سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم
مامان با تعجب نگام میکرد
〰️❤️〰️❤️〰️❤️🌹🕊
رفتم سمت اتاق بدون اینکہ تعارفش کنم و بگم از کدوم سمت باید بیاد
اونم ک خدا خیرش بده از جاش تکون نخورد سرشو انداختہ بود پایـیـن دیگہ از اون جذبہ ے همیشگے خبرے نبود حتما داشت نقش بازے میکرد جلوے خوانوادم
حرصم گرفتہ بودم هم تو دانشگاه باید از دستش حرص میخوردم هم اینجا
حسابے آبروم رفت پیش خوانوادش
برگشتم و با صدایے ک یکم حرص هم قاطیش بود گفتم
آقاے سجادے بفرمایید از اینور
انگار تازه ب خودش اومده بود سرشو آورد بالا و گفت بله❓
بلہ بلہ معذرت میخواهم
خندم گرفتہ بوداز ایـن جسارتم خوشم اومد
رفتم سمت اتاق اونم پشت سر مــن داشت میومد
در اتاق و باز کردم و تعارفش کردم ک داخل اتاق بشہ...*
نویسنده✍️"#السيدةالزينب
ادامــه.دارد....
🦋
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
▪️#حدیث_فاطمی
▪️#فضایل_حضرت_زهرا
🌹حضرت زهرا«س»درڪلام معصومین
🌹امام صادق عليه السّلام
وقتي روز #قيامت فرا رسد، خداوند تمامي بشر از اولين و آخرين را در يك جا جمع ميكند پس منادايي ندا ميدهد: چشمانتان را ببنديد و سرهايتان را پايين بيندازيد تا #فاطمه دختر محمد - صلّي الله عليه و آله - از صراط بگذرد.
📚«بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۲۴»
4_5765019053915638022.pdf
1.71M
کتاب #pdf
فریاد مهتاب
اثر دکتر مهدی خدامیان آرانی
📗#معرفی_کتاب📗
کتاب «فریاد مهتاب» به قلم شیوای استاد مهدی خدامیان آرانی شرح ۷۵ روز از زندگانی حضرت فاطمه (س) از وفات پیامبر اکرم تا شهادت ام ابیها است.
فریاد مهتاب فریاد مظلومیت فاطمه سلام الله علیها است و شما می توانید از حوادثی که بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داده در قالب داستان باخبر شوید. این کتاب به صورت یک داستان دنبال می شود که توسط نویسنده روایت می شود. از ویژگی های برجسته نویسنده برخورداری از قلمی زیبا، دلنشین و داستانی درعین تسلط داشتن به منابع دینی و روایی است.
اگر دنبال یک داستان مذهبی و تاریخی و در عین حال سوگنامه ای از مصائب حضرت زهرا سلام الله علیها هستید هرگز این کتاب را از دست ندهید!