eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.9هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🕊• یکے باید باشھ بھ امامِ مهربونم، امامِ رضا(ع) بگھ ڪھ: "حالِ گرفتھ ے مرا با حَرَمَت درمان ڪن" ای‌حرمت‌ ملجأ درماندگان..💔✨ علیه‌السلام •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️مراقب باشیم ولایتمون قضا نشود..!! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️ حکم کوبیدن درِ مسجد در پایان ماه صفر! 🔸یکی از تصویرهای آشنا در شب اول ماه ربیع‌الاول جمع شدن یه عده از افراد جلوی مساجد و در زدن اون‌هاست. اتفاقی که نوعی بدعت محسوب می‌شه و مستند روایی نداره -------------- •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غم عجیبی تو دلمه :) خداحافظ ماھِ و 🌙 • •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 پایان صفر هست؛خدایا..... 🌙 حلول مبارک باد.🌺 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ هم اکنون 🔹تعویض پرچم عزای أبا عبدالله الحسين با پرچم خونخواهی سیدالشهداء بر فراز گنبد حرم امام حسین (علیه السلام) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ❤️ حلول ماه بر شما مبارک باد . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
🇮🇷 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۴۸ قرآن کریم ( آیات ۱۴۷ تا ۱۵۱ سوره مبارکه انعام)  🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۴۹ قرآن کریم ( آیات ۱۵۲ تا ۱۵۷ سوره مبارکه انعام)  🍃🌹🍃 🌺 پیامبر (ص) می‌فرمایند: «اَفضَلُ العِبادَةِ قَراءَةُ القُرآنِ» برترین عبادت، خواندن قرآن است. (مجمع البیان ۱/۱۵) 🎙 استاد: پرهیزگار •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ» آنها (تنها) از (عذاب) پروردگارشان که حاکم بر آنهاست، خائفند و آنچه را مأموریت دارند انجام مى‌دهند. (سوره مبارکه نحل/ آیه ۵۰) 🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹 ❇ تفســــــیر * لذا بلافاصله بعد از آن به دو قسمت از صفات آنها که تأکیدى است بر نفى استکبار، اشاره کرده، مى گوید: آنها از مخالفت پروردگارشان که حاکم بر آنها است مى ترسند (یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ). و آنچه را مأموریت دارند به خوبى انجام مى دهند (وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ). 🌼🌼🌼 از این آیه، به خوبى استفاده مى شود نشانه نفى استکبار دو چیز است: ترس در برابر مسئولیتها و انجام فرمانهاى خدا بدون چون و چرا که یکى اشاره به وضع روانى افراد غیر مستکبر دارد و دیگرى اشاره به طرز عمل آنها و برخوردشان با قوانین و دستورات و دومى انعکاسى است از اولى و تحقق عینى آن است. مسلماً کلمه مِنْ فَوْقِهِمْ اشاره به بالا بودن حسّى و مکانى نیست، بلکه به برترى مقامى اشاره مى کند، چرا که خدا از همه برتر و بالاتر است. در آیه ۶۱ سوره انعام مى خوانیم: وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ: او بر فراز بندگان قاهر است . و حتى فرعون هنگامى که مى خواست قدرت و قوت خود را نشان بدهد مى گفت: وَ أَنَا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ: من بر فراز آنها قاهرم . در تمام این موارد، فَوْق همان برترى مقامى را بیان مى کند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۰ سوره مبارکه نحل) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌عاقبت شوخی با نامحرم 🎤شیخ حسین انصاریان •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_صد_و_هفدهم خيلی هم خوب. تلافی اين مدت که درست نخوابيديد. حالا اگر چند روزی حسابی غذ
به تقلا می افتم تا حرفی بزنم. - يه بحث رو که شروع می کنيد سرگردانم می کنيد. چون شما با پيش زمينه ذهنی و آمادگی برای گفت و گو می آييد، من در معرض ناگهانی قرار می گيرم. - حتماً هم بين هدف من از بحث و جوابی که می خوايد بديد. سرم را تکان می دهم. می خندد. - آقا مسعود گفته بود که به جای جواب مثبت، تکان سر مثبت داديد. مسعودی بسازم که چهار تا مسعود از آن طرفش بزند بيرون. بايد مصطفی را از ارتباط بيشتر محروم کنم. هر چند فکر نکنم حيثيتی مانده باشد که قابل دفاع باشد. - کاش دقيقاً می دونستم برادرام درباره من به شما چی گفتن؟ - کدومشون چی گفتند؟ در کدوم ديدارمون؟ در کدوم مرحله از آشنايی؟ - تا اين حد؟ با خنده ادامه می دهد: - هر کدوم يه گفت و گوی خاص دارن، يه مدل خاص دارن، يه ديدگاه خاص، ديدار اول و دوم هم کار رو به جايی می رسوندن که دو سه روز که توی کوچه می رفتم بايد لباس ضد گلوله می پوشيدم. حرف نزنم سنگين ترم. پارک می کند. پياده می شويم برای خريد آيينه و شمعدان. زود می پسندم. آيينه قدی که می شود مقابلش راحت ايستاد و نگاه کرد. مصطفی پشت سرم می ايستد. - وقتی حرص می خوری، خوشمزه می شی. می ترسی، دل آدم می سوزه. خسته می شی، مظلوم می شی. عصبانی که می شی آدم دوست داره يه کاری بکنه که آروم بشی. بی حوصله گيت رو نديدم، لجاجت هم که خدا نکنه... بی اختيار خيره می شوم به صورت خودم. - سه روزه همه اين ها رو ديديد؟ - نه توی صحبت چند باره مون و کوه و تلفن هامون، دستم اومده؛ اما الآن چشمای متعجب هم ديدنيه. چشمانم را می بندم. - حالا باشه خانومم. بقيه تحليل ها شايد وقتی ديگر. دارد سر قيمت چانه می زند. شمعدان نمی خواهم. از بچه گی که خانه عروس و داماد می رفتيم هميشه سؤالم اين بود که چرا شمعدان کنار آيينه ها خالی است. يک بار هم نشد يکی جوابم را درست بدهد و خاصيت اين ها را بگويد. آستين مصطفی را می کشم. هنوز صدايش نکرده ام. نمی دانم دقيقاً بايد چه بگويم. سر خم می کند: - جانم؛ چيزی شده؟ - من شمعدون دوست ندارم. - اِ چرا؟ زشته؟ - نه کلا! - يعنی اينا رو دوست نداريد يا کلا شمعدونی دوست نداريد؟ - گزينه دو. - نمی خوايد يه دور بزنيد شايد به دلتون نشست، مدل ديگه؟ سرم را به علامت منفی تکان می دهم. می روم مقابل آيينه ها. به حالات مختلف صورتم فکر می کنم. سعی می کنم همان حال ها را در خودم جست و جو کنم و بعد تغييرات صورتی را ببينم، فايده ندارد؛ اما مصطفی درست می گويد. دقيقاً من هم در مورد «سه تفنگدار» همين حالت ها را درک می کنم و متناسب با آن ها برخورد می کنم. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ 🎬 قطب نما / ملت برادر 🔻از زمان فروپاشی حکومت عثمانی و شکل گیری دولت عراق در غرب ایران، تا زمانی که رژیم ظالم بعث بر عراق حاکم بود، سیاست های رسمی این کشور همواره به عنوان منبع تهدیدی علیه امنیت ملی ایران به شمار می آمد و دولتمردان عراق به ندرت روابط دوستانه با ایران داشتند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_صد_و_هجدهم به تقلا می افتم تا حرفی بزنم. - يه بحث رو که شروع می کنيد سرگردانم می کن
برخورد انسان ها با اتفاقات اطرافشان متفاوت است. گوشی را که برداشتم، می دانستم دارم جواب يک ناشناس را می دهم و کاش بر نداشته بودم! - سلام ليلا خانم؟ - سلام بفرماييد. - شما من رو نمی شناسيد... می نشينم روی صندلی. با کمی مکث و شمرده می گويم: - صداتون برام آشنا نيست. امری داريد؟ با تمسخر جواب می دهد: - عيب نداره، من خودم رو معرفی می کنم. اميدوارم که از اشتباه بزرگی که داريد توی زندگيتون می کنيد جلوگيری کنم. از لحنش حس بدی در دلم می افتد. با ترديد می پرسم: - اشتباه؟ ببخشيد می شه خودتون رو معرفی کنيد؟ - چرا نشه؟ من نامزد سابق مصطفی هستم. حرفش را می شنوم. نمی فهمم. ذهنم دوباره تکرار می کند و تازه انگار می فهمم. آب دهانم را به زور قورت می دهم. - کدوم... کدوم مصطفی؟ - مصطفی ديگه. سيد مصطفی موسوی. چشمانم را می بندم و لبم را همراه ابروهايم درهم می کشم. مغزم قفل کرده است. مصطفی همسر من است، حرفی از نامزد سابق نزده بود، يعنی ممکن است چيزی را پنهان کرده باشند. گرفتگی قلب و تمام رگ های بدنم را حس می کنم. دستم نمی تواند وزن گوشی را تحمل کند؛ اما... - چيه؟ جا خورديد؟ منم وقتی فهميدم همين طوری شدم. شنيدم چند روزه ديگه عقدتونه و داريد تدارک می بينيد. اگر بخواهيد همين امشب عکسامون رو براتون می فرستم. خيلی نامرده که بهتون نگفته. حرفی نمی زنم. ديشب مصطفی متنی را که دوستش طراحی کرده بود با چه ذوقی نشانم می داد. کارت متفاوتی که مثل همه نبود. متن متفاوت، طرح متفاوت، اندازه متفاوت. قرار بود کتابی به همه بدهيم و اولش نوشته ای بچسبانيم که تاريخ عقد را بگويد و اينکه چرا جشن نگرفتيم و هزينه اش را به کانون فرهنگی داده ايم. ديشب توی حياط با مصطفی يک ساعتی صحبت کرده بوديم. پالتويش را انداخته بود روی شانه هايم. برايم شکلات باز کرده بود. لبم می لرزد. به زحمت جلوی لرزش کلامم را می گيرم: - شما کی هستيد؟ عصبی می گويد: - گفتم که نامزد مصطفی. من که به اين راحتی ولش نمی کنم. چون دوسش دارم. اين رو خودش هم می دونه. پس بهتره که بيخود آينده تو خراب نکنی. دردی تيز و کشنده از قلبم شروع می شود و در تمام بدنم می چرخد. سرم تير می کشد. آينده مگر دست من است؟ آينده دست کيست که بايد من مراقب آبادی و خرابی اش باشم؟ صدای قطع شدن و بوق که می آيد گوشی از دستم رها می شود. محکم می خورد روی شيشه ميز و از صدای شکستنش مادر می آيد. صدای شکستن قلبم بلندتر است. من که گفته بودم نمی خواهم ازدواج کنم. پدر که گفت تحقيق کرده است. علی... - علی... علی... مادر متحير مقابلم ايستاده است. پدر و علی هراسان می آيند. همه وجودم می لرزد. دستم، قلبم، پلکم. به همين راحتی بيچاره شدم: - ساعت چنده؟ بايد با مصطفی حرف بزنم. پدر دستم را می گيرد. می خواهم با تمام لرزشم شماره بگيرم. ليوان آب را مادر مقابل دهانم می گيرد و با اصرار مجبور می شوم کمی شيرينی اش را مزمزه کنم. - چی شده ليلا؟ کی بود؟ ليلا؟ بهت زده ام. - اين شماره کيه مامان؟ آشناست يا نه؟ شماره را می خواند. مادر شماره را تکرار می کند. سری به نفی تکان می دهد. جان می کنم تا بگويم: - نامزد مصطفی بود. مادر ضربه ای به صورتش می زند و علی متعجبانه می گويد: - چی؟ نامزد مصطفی؟ و دوباره شماره را نگاه می کند. می خواهد تماس بگيرد؛ اما پدر می گويد: - صبر کن بابا. صبرکن. يه آب قند به مادرت بده. بذار ببينم به ليلا چی گفته؟ - مصطفی زن داشته؟ - علی قضاوت نکن. صبر کن. من را از خودش دور می کند. چانه ام را می گيرد و صورتم را بالا می آورم. - کی بود بابا؟ چی گفت؟ - نمی دونم. نمی دونم. نامزد مصطفی. گفت زندگيتو خراب نکن. بابا، خواهش می کنم بگيد دروغه. ابروهايش در هم رفته است. نگاهش را چنان محکم به چشمانم می دوزد که کمی جان به تنم می آيد: - همين؟ يه دختر زنگ زده، بی هيچ دليلی يه حرفی زده، شما هم قبول کردی؟ - زنگ بزنم مصطفی؟ - اِ علی آقا از شما بعيده. اين ساعت شب زنگ بزنی بگی چی؟ شايد الآن خواب باشند. بايد حرف بزنم و الا خفه می شوم: - بابا! خدا! پدر دستانش را می گذارد دو طرف صورتم. پيشانيم را می بوسد. - فعلاً هيچی معلوم نيست. شما هم به خاطر هيچی داری اينطوری بی تابی می کنی. و دستمالی بر می دارد و اشکم را پاک می کند. - اگر دفعه ديگه، فقط يه دفعه ديگه ببينم! اينقدر ضعيف برخورد می کنی، نه من نه تو. برو استراحت کن. حق نداری نه گريه کنی، نه فکر بیخود. اين روی پدرم را نديده بودم. ليوان آبميوه ای را که مادر آورده می خورم. علی چنان ساکت است که انگار ديوار. می روم سمت اتاقم. مبينا پيام داده است؛ جواب نمی دهم. مسعود جوک شبانه اش را فرستاده؛ نمی خوانم. علی در می زند؛ باز نمی کنم. فقط دلم می خواهد که مصطفی پيام بدهد تا بفهمم بيدار است. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺از « افزایش تضمینی خرید گندم ، تا بازداشت فائزه هاشمی» در بسته خبری تحلیلی چهارشنبه ۶ مهر ۱۴۰۱ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
💎 زن فرعون تصميم گرفت که عوض شود، و پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت...! ❣ اولي همسر يک طغيانگر بود و دومي پسر يک پيامبر...!!! براي عوض شدن هيچ بهانه اى قابل قبول نيست اين خودت هستي که تصميم مي گيرى بعضي از چيزها دير که شد، بى‌فايده است مانند بوسيدن پيشانى يک مرده.... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
تاریخ همان است، حسینی و یزیدی :)))) ‌ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
⚠️چنگیز خان همه آن ها را قتل عام کرد! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیش بینی رهبر معظم انقلاب از نقشه ضدانقلاب و اشتباه در محاسباتشان •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | «شب از جان گذشتن ... » ✅ روایتی تصویری از داستان لَیلَةُ المَبیت و توطئه‌ای که با معجزه الهی و فداکاری و از جان‌گذشتگی امیرالمومنین علی علیه السلام خنثی شد ... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبکه کردی داشت پخش زنده میرفت که موشکهای سپاه وارد میدون شدن 😎🇮🇷 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat