باسلام و عرض احترام ، امروز جمعه و روز توجه بیشتر به خانواده است ؛ به همسر (آقا به خانم و خانم به آقا )و فرزندان خود بیشتر محبت کنیم ؛ هیچ چیز و هیچ کس خانواده نمی شود ، توجه داشته باشیم که زمان بازگشت ندارد .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یاصاحبادرکنا
#جمعه_های_انتظار
#یا_اباصالح_المهدی
#ظهور
#زندگی_با_آرامش_همراه_خانواده
#خانواده_ی_مهدوی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
May 11
مداحی آنلاین - گِله از نیامدن امام زمان - استاد هاشمی نژاد.mp3
2.17M
♨️گِله از نیامدن امام زمان(عج)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #هاشمی_نژاد
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا»
(در آنجا) بندهای از بندگان ما را یافتند که رحمت (و موهبت عظیمی) از سوی خود به او داده و علم فراوانی از نزد خود به او آموخته بودیم.
(سوره مبارکه کهف/ آیه ۶۵)
❇ تفســــــیر
هنگامى که موسى(علیه السلام) و یار همسفرش، به جاى اول، یعنى در کنار صخره و نزدیک مجمع البحرین بازگشتند؛ ناگهان بندهاى از بندگان ما را یافتند که او را مشمول رحمت خود ساخته و علم و دانش قابل ملاحظهاى تعلیمش کرده بودیم (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً).
تعبیر به وَجَدا نشان مى دهد آنها در جستجوى همین مرد عالم بودند و سرانجام گمشده خود را یافتند.
و تعبیر به عَبْداً مِنْ عِبادِنا... (بنده اى از بندگان ما) نشان مى دهد: برترین افتخار یک انسان آن است که بنده راستین خدا باشد، و این مقام عبودیت است که انسان را مشمول رحمت الهى مى سازد، و دریچههاى علوم را به قلبش مى گشاید.
تعبیر به مِنْ لَدُنّا نیز، نشان مىدهد علم آن عالم، یک علم عادى نبود بلکه، آگاهى از قسمتى از اسرار این جهان، و رموز حوادثى که تنها خدا مى داند بوده است.
تعبیر به عِلْماً که نکره است و در این گونه موارد، معمولاً براى تعظیم مى آید، نشان مى دهد آن مرد عالم بهره قابل ملاحظه اى از این علم یافته بود.
🌺🌺🌺
در این که منظور از رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا در آیه فوق، چیست مفسران تفسیرهاى مختلفى ذکر کرده اند:
بعضى آن را به مقام نبوت و بعضى به عمر طولانى تفسیر کرده اند، ولى این احتمال نیز وجود دارد که منظور، استعداد شایان و روح وسیع و شرح صدرى است که خدا به آن مرد داده بود، تا پذیراى علم الهى گردد.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۶۵ سوره مبارکه کهف)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: ردِ مظالم واجبه !
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان_جانـم_میـرود #قسمت_ششم با نشستن دستی روی شونه اش به عقب برگشت دختر محجبه ای که چهره مهربان و
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_هفتم
مداح فریاد زد
ــــ همه بگید یا حسین
همه مردم یکصدا فریاد زدن
ــــ یــــــا حــــــســـــیــــــــن
مهیا چند بار زیر لب زمزمه کرد
ـــــ یا حسین یا حسین یاحسین
دوست داشت با این مرد که برای همہ آشنا بود و برایش غریبہ حرف بزند بغضش راه نفسش را بسته
بود چشمانش پر از اشک شد مداح فریاد می زد و روضه می خواند و از مصیبت های اهل بیت می
گفت مردم گریه می کردن
مهیا احساس خفگی می کرد دوست داشت حرف بزنه لب باز کرد
ــــ بابام داره میمیره
همین جمله کافی بود که چشمه ے اشکش بجوشه و شروع کنه به هق هق کردن صدای مداح هم
باعث آشوب تر شدن احو الش شد
ــــ یا حسین امشب شب اول محرمه یا زینب قراره چی بکشے رقیه رو بگو قراره بی پدر بشه بی پدری خیلی سخته بی پدری رو فقط اونایی که پدر ندارن تکیه گاه ندارن میدونن چه دردیه وامصیبتا
مردم تو سر خودشون میزدند مهیا دیگه نمیتوانست گریه اش را کنترل کند احساس سرگیجه بهش دست
داد از جایش بلند شد سعی مےکرد از آنجا بیرون بره هر چقدر تقلا می کرد فایده ای نداشت همه
چیز را تار میدید نمیتوانست خودش را کنترل کند بر روی زمین افتاد و از هوش رفت
با احساس درد چشمانش را باز کرد و دستی بر روی سرش کشید با دیدن اتاقی که درآن بود فورا در
جایش نشست با ترس و نگرانے نگاهی به اطرافش انداخت هر چقدر با خود فڪر مے ڪرد اینجا را
یادش نمے آمد از جایش بلند شد و به طرف در رفت تا خواست در را باز کند در باز شد و همان دختر
محجبه وارد شد
اِاِ چرا سرپایی تو، بشین ببینم
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامه.دارد.... *
شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_هفتم مداح فریاد زد ــــ همه بگید یا حسین همه مردم یکصدا فریاد زدن ــــ یــ
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_هشتم
مهیا با تعجب به آن نگاه مے کرد
دختره خندید
ـــ چرا همچین نگام میکنے بشین دیگه
دختره به سمت یخچال کوچکی که گوشه ے اتاق بود رفت و لیوان آبی ریخت و به دست مهیا داد و
کنارش،نشست
ـــ من اسمم مریم هستش.حالت بد شد اوردیمت اینجا اینجا هم پایگاه بسیجمونه
مهیا کم کم یادش امد که چه اتفاقی افتاد
سرگیجه، مداحی ،باباش
با یادآوری پدرش از جا بلند شد
ـــ بابام
مریم هم همراهش بلند شد
ــــ بابات؟؟نگران نباش خودم همرات میام خونتون بهشون میگم که پیشمون بودی
مهیا رسرش را تکان داد
ـــ نه نه بابام بیمارستانه حالش بد شد من باید برم
به سمت در رفت که مریم جلویش را گرفت
ــــ کجا میری با این حالت
مهیا با نگرانی به مریم نگاه کرد
ـــ توروخدا بزار برم اصلا من براچی اومدم اینجا بزار برم مریم خانم بابام حالش خوب نیست باید
پیشش باشم
مریم دستی به بازویش کشید
ـــ اروم باش عزیزم میری ولی نمیتونم بزارمت با این حالت بری یه لحظه صبر کن یکی از بچه هارو صدا کنم برسونمتون مریم به سمت در رفت
مهیا دستانش را درهم پیچاند ساعت ۱شب بود و از حال پدرش بی خبر بود
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامه.دارد... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : دین دو کلمه است : عبادت و احسان
👤 #آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
29.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنان زیبای یک جوان در مورد #حجاب
💠حجابمو رعایت کنم گرونی حل میشه؟
💠بالا شهر تهران که مشکل اقتصادی ندارن چرا بی حجابن؟🤔
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
🎁 هزاران جایزه نقدی و غیر نقدی در سی امین دوره مسابقات سراسری قرآن و عترت بسیج
☺️برای همه مردم عزیز ایران
برای تمامی سنین حتی زیر ۷ ساله ها و حتی شرکت به صورت خانوادگی و گروهی
👌در نزدیکترین مسجد شهرتون در مسابقه جذاب قرآن شرکت کنید...
😉 خانوادگی، گروهی و فردی
🎊 همین حالا وارد لینک ثبت نام شوید:
event.Quranbsj.ir
#مسابقات_قرآن_بسیج
#مسجد_پایگاه_قرآن
@quranbsj_ir
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«قَالَ لَهُ مُوسَىَ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَىَ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»
موسی به او گفت: «آیا از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده و مایه رشد و صلاح است، به من بیاموزی؟»
(سوره مبارکه کهف/ آیه ۶۶)
❇ تفســــــیر
در این هنگام، موسى(علیه السلام) با نهایت ادب و به صورت استفهام به آن مرد عالم چنین گفت: آیا من اجازه دارم از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده، و مایه رشد و صلاح است، به من بیاموزى ؟ (قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً).
🌺🌺🌺
از تعبیر رُشْداً چنین استفاده مىشود: علم هدف نیست، بلکه براى راه یافتن به مقصود و رسیدن به خیر و صلاح مى باشد، چنین علمى ارزشمند است و باید از استاد آموخت و مایه افتخار است.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۶۶ سوره مبارکه کهف)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_هشتم مهیا با تعجب به آن نگاه مے کرد دختره خندید ـــ چرا همچین نگام میکنے بش
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_نهم
با امدن مریم سریع از جایش بلند شد
ـــ بیا بریم عزیزم داداشم میرسونتمون
مهیا همراه مریم از پایگاه خارج شدن و به سمت یک پژو مشکی رفتند
سوار شدند
مهیا حتی سلام نکرد
داداش مریم هم بدون هیچ حرفی رانندگی کرد
مهیا می خواست مثبت فکر کند اما همه اش فکرهای ناجور به ذهنش می رسید و او را آزار می داد
نمی دانست اگر برود چگونه باید رفتار مے ڪرد یا به پدرش چه بگویید و یا اصلا حال پدرش خوب است
ــــ خانمی باتوم
مهیا به خودش اومد
ـــ با منے ??
ـــ آره عزیزم میگم ادرسو میدی
ـــ اها، نمیدونم الان کجا بردنش ولی همیشه میرفتیم بیمارستان .....
دیگر تا رسیدن به بیمارستان حرفی زده نشد
به محض رسیدن به بیمارستان پیاده شد با پیاده شدن داداش مریم
مهیا ایستاد باورش نمی شود داداش مریم همان سیدی باشد که آن روز در خیابان با آن بحث کرده
باشد ولی الان باید خودش را به پدرش می رساند بدون توجه به مریم و برادرش به سمت ورودی
بیمارستان دوید وخودش را به پذیرش رساند
ــــ سلام خانم پدرمو اوردن اینجا
پرستار در حال صحبت با تلفن بود با دست به مهیا اشاره کرد که یه لحظه صبر کند
مهیا که از این کار پرستار عصبی شد خیزی برداشت و گوشی را از دست پر ستار کشید
ـــ من بهت میگم بابامو اوردن بیمارستان تو با تلفن صحبت میکنی
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامه.دارد... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ امام خامنهای:
🔻 از کید دشمن غفلت نکنید ...
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_نهم با امدن مریم سریع از جایش بلند شد ـــ بیا بریم عزیزم داداشم میرسونتمو
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_دهم
پرستار از جاش بلند شد و تا خواست جواب مهیا را بدهد مریم و داداشش خودشان را به مهیا رساندن مریم اروم مهیا را دور کرد و شروع کرد به اروم کردنش
ــــ اروم باش عزیزم
ـــ چطور اروم باشم بهش میگم بابامو اوردن اینجا اون با اون تلفنش صحبت میکنه
مهیا نگاهی به پذیرش انداخت که دید سید با اخم دارد با پرستار حرف می زد به سمتشان امد
ــــ اسم پدرتون
ــــ احمد معتمد
مهیا تعجب را در چشمان سید دید ولی حوصله کنجکاوی را نداشت سید به طرف پذیرش رفت اسم را گفت پرستار شروع به تایپ ڪردن کرد
و چیزی را به سید گفت ،سید به طرفـ آن ها امد
مریم پرسید
ـــ چی شد شهاب
مهیا باخود گفت پس اسم این پسره مرموز شهاب هستش
ـــ اتاق ۱۱۱
مهیا دوباره سریعتر از همه به سمت اتاق رفت
به محض رسیدن به اتاق استرس شدیدی گرفت نمی دانست برگردد یا وارد اتاق شود
بالاخره تصمیم خودش را گرفت
در را ارام باز کرد و وارد اتاق شد پدرش روی تخت خوابیده بود ومادرش در کنار پدرش رو صندلی
خوابش برده
ارام ارام خودش را به تخت نزدیک کرد نگاهی به دستگاه های کنار تخت انداخت از عددها وخطوط چیزی متوجه نشد به پدرش نزدیک شد
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامه.دارد... *