هسته سختِ خستهنشو.mp3
8.53M
🎙#بشنوید | هسته سخت خسته نشو
چگونه میشود شرایط تغییر میکند؟!
👤 هادی قاسمی
به☝️نفر ارسال فرمائید
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #استوری
🌙 حلول #ماه_ربیع_الاول مبارک🌺
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلول ماه ربیع الاول مبارک 💐
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
«وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا»
و ما او را به مقام والایی رساندیم.
«أُولَئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَىَ عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا»
آنها پیامبرانی بودند که خداوند مشمول نعمتشان قرار داده بود، از فرزندان آدم و از کسانی که با نوح بر کشتی سوار کردیم و از دودمان ابراهیم و یعقوب و از کسانی که هدایت کردیم و برگزیدیم. آنها کسانی بودند که وقتی آیات خداوند رحمان بر آنان خوانده میشد به خاک میافتادند، در حالی که سجده میکردند و گریان بودند.
(سوره مبارکه مریم/ آیه ۵۷ و ۵۸)
❇ تفســــــیر
آنگاه به مقام بلندپایه او اشاره کرده مى گوید: ما او را به مقام بلندى رساندیم (وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیّاً).
در این که منظور، عظمت مقام معنوى ادریس یا بلندى مکان حسى او است در میان مفسران گفتگو است.
بعضى همان گونه که ما انتخاب کردیم آن را اشاره به مقامات معنوى و درجات روحانى این پیامبر بزرگ مى دانند.
و بعضى معتقدند خداوند ادریس را همچون مسیح(علیه السلام) به آسمان برد و تعبیر مَکاناً عَلِیّاً را در آیه فوق اشاره به همین مى دانند.
ولى اطلاق کلمه مکان ، به مقامات معنوى، امرى متداول و معمول است.
🌺🌺🌺
پس از آن به صورت یک جمعبندى از تمام افتخاراتى که در آیات گذشته پیرامون انبیاء بزرگ و صفات و حالات آنها و مواهبى که خداوند به آنها داده بود، بیان گردید، چنین مى گوید: آنها پیامبرانى بودند که خداوند آنان را مشمول نعمت خود قرار داده بود (أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ).
که بعضى، از فرزندان آدم بودند، و بعضى از فرزندان کسانى که با نوح در کشتى سوار کردیم و بعضى از دودمان ابراهیم و اسرائیل (مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوح وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهِیمَ وَ إِسْرائِیلَ).
با این که همه این پیامبران از فرزندان آدم بودند، ولى با توجه به نزدیکى آنها به یکى از پیامبران بزرگ از آنان به عنوان ذریه ابراهیم و اسرائیل یاد شده و به این ترتیب، منظور از ذریه آدم در این آیه، ادریس است که طبق مشهور، جد پدر نوح پیامبر بود.
و منظور از ذریه کسانى که با نوح بر کشتى سوار شدند؛ ابراهیم(علیه السلام)است; زیرا ابراهیم(علیه السلام) از فرزندان سام (فرزند نوح) بوده.
و منظور از ذریه ابراهیم، اسحاق، اسماعیل و یعقوب است، و منظور از ذریه اسرائیل، موسى، هارون، زکریا، یحیى و عیسى مىباشد که در آیات گذشته به حالات آنها و بسیارى از صفات برجستهشان، اشاره شده.
سپس، این بحث را با یاد پیروان راستین این پیامبران بزرگ تکمیل کرده مى گوید: از کسانى که هدایت کردیم و برگزیدیم، افرادى مىباشند که وقتى آیات خداوند رحمان بر آنها خوانده شود، به خاک مى افتند در حالى که سجده مى کنند و سیلاب اشکشان سرازیر مى شود (وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیّاً).
🌺🌺🌺
قابل توجه این که در آیات گذشته، سخن از مریم به میان آمد در حالى که او از انبیاء نبود، او از کسانى بود که در جمله مِمَّنْ هَدَیْنا داخل است، از مصادیق آن محسوب مى شود و در هر زمان و مکانى، مصداق یا مصداقهائى داشته و دارد.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۷ و ۵۸ سوره مبارکه مریم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏 مبطلات وضو به زبان ساده
#احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : کدام عمل خوب و کدام خوب تر؟
👤 #آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صدوچهل_ویک سکوت کرد. از چیزی که میخواست بگوید شرم داشت. ــ شهاب... من اون
#قسمت.صدو.چهل.ودوم
مهیا سریع از پله ها بالا رفت. به محض باز کردن در ورودی، سریع خودش را به اتاق رساند و در را بست. مهلا خانم و احمد آقا متوجه ناراحتی مهیا شدند و ترجیح دادند او را تنها بگذرانند. چون دلداری دادن آن ها در این وضعیت حالش را بدتر می کرد.
پشت در ایستاد و اجازه داد، اشک هایش سرازیر شوند؛ تا آرام بگیرد. اما حالش بدتر شد. روی زمین نشست. دستانش را جلوی دهانش گذاشت، تا صدای هق هقش به گوش مادر و پدرش نرسد.
احساس خفگی می کرد، دوست داشت به اتاق قبلیش برود و پنجره بزرگ اتاقش را باز کند و نفس عمیقی بکشد. شاید بتواند از این بغض لعنتی، راحت شود.
به طرف چادر و سجاده اش رفت. آن ها را برداشت و آرام در را باز کرد. کسی نبود به طرف بالکن رفت. در را باز کرد. هوا خنک بود. سجاده را پهن کرد. سریع وضو گرفت و چادرش را سرش کرد.
ــ الله اکبر!
دور رکعت نماز، شاید میتوانست دل این دختر عاشق و دلباخته که همسرش فردا راهیه سوریه می شد را، آرام کند.
مهیا تسلط بر احساسات خود نداشت. حین نماز گریه می کرد. بعد اینکه سلام نمازش را داد؛ سر بر مهر گذاشت و به خودش اجازه داد که گریه کند. شاید ذره ای آرام بگیرد...
سر از مهر بلند کرد و به مناره های نورانی مسجد، که از اینجا کامل دیده می شدند؛ خیره شد. در این هوای تاریک و خنک این مناره های روشن و غم رفتن شهاب و شرمندگی از حضرت زینب_س دلش را به بازی گرفتند.
گریه می کرد و التماس خدا می کرد، که شهاب را از او نگیرد. سرش را به در بالکن تکیه داده بود و دستش را جلوی دهانش گرفته بود و فقط خیره به مناره ها هق هق می کرد. آرام زمزمه کرد:
ــ یا حضرت زینب_س... فقط از تو میخوام... بهم صبر بدی... فقط همین...
مهیا نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. عقربه ها ساعت ده صبح را نشان می داد. یعنی دو ساعت مانده به رفتن شهاب... همه در خانه محمد آقا جمع شده بودند. ولی مهیا روی تخت خوابیده بود و نگاهش به ساعت و چفیه مشکی که شهاب در اردوی راهیان نور به او داده بود؛ در رفت وآمد بود.
در اتاق باز شد و مهلا خانم وارد اتاق شد. نگاهی غمگین به دخترکش انداخت.
با اینکه مهیا چراغ های اتاق را خاموش کرده بود؛ اما ناراحتی در چهره اش بیداد می کرد.
مهلا خانم باورش نمی شد، دخترک چند ماه پیش که دغدغه اش ست کردن رنگ رژ و لاک و شالش بود؛
از دیشب تا الان نخوابیده بود و در غم رفتن همسرش به سوریه میسوخت...
چراغ ها را روشن کرد که با صدای مهیا دوباره آن ها را خاموش کرد.
ــ مامان... خاموش کن لطفا!
مهیا نمی خواست کسی چشمان سرخ و کبود بی خوابی و گریه زاریش را کسی ببیند. تخت تکان خورد.
متوجه نشستن مادرش شد.
دستان مهلا خانم، نوازشگرانه روی موهای مهیا نشست. صدای گرم مادرش در گوشش پیچید.
ــ دو ساعت دیگه شهاب میره...نمی خوای بریمـ...
مهیا با صدای آرامی که هر کسی غم و ناراحتی را در آن حس می کرد گفت:
ــ نه... الان نه!
مهلا خانم به نوازشش ادامه داد و آرام گفت:
ــ همه رفتن! حتی بابات الان اونجاست!
ــ همه مثل من نیسنت...
فضای تاریک اتاق و صدای پر غم و چشمان کبود از گریه ی مهیا؛ فضا را عذاب آور کرده بود.
ــ میدونی شهاب تا الان چند بار زنگ زده؟ گوشیتو چرا خاموش کردی؟ شهاب چه گناهی کرده، تا الان چند بار اومد دم در سراغتو گرفته!!
پاشو مادر، حال اونم تعریفی نداره... میدونم آرزوش بود بره... ولی جدایی از تو سختشه... پاشو آماده شو الان باید کنارش باشی... پاشو دخترم!
مهلا خانم بوسه ای بر پیشانی مهیا گذاشت و از جایش بلند شد. قبل از خروج از اتاق، سریع چراغ ها را روشن کرد و قبل از اینکه مهیا اعتراضی کند؛ از اتاق خارج شد.
مهیا خسته از روی تخت بلند شد به سمت سرویس بهداشتی رفت. وقتی چهره اش را در آیینه دید، شوکه شد. چشمان سرخ و کبودش شب بیداری و گریه های شبانه اش را فاش می کرد. آبی به صورتش زد
و به اتاق برگشت سریع لباس هایش را تن کرد و چادر به دست از اتاق خارج شد.
مهال خانم با دیدن چشمان دخترکش شوکه شد؛ اما حرفی نزد. آرام آرام از پله هاپایین آمدند.
مهیا نگاهی به کوچه انداخت. چند ماشین کنار در خانه ی محمد آقا پارک کرده بودند.
در باز بود. در را باز کرد و وارد شد. آقایان در حیاط نشسته بودند. محمد آقا به طرف عروسش رفت.
با دیدن چهره عروسش، ناراحت بوسه ای بر پیشانی اش گذاشت.
ــ بیا برو تو بابا جان! شهاب از صبح منتظرت بود.
مهیا رسی تکان داد و وارد خانه شد. صدا از آشپزخانه می آمد. به طرف آشپزخانه رفت. سلامی کرد، که همه به سمتش برگشتند و باز هم عکس العملشان مثل بقیه بود. شهین خانوم با دیدن چشامن مهیا بغض کرد. مریم اشکی که روی گونه اش ریخت را سریع پاک کرد. اینقدر وضعیت مهیا بد بود؛ که سوسن خانوم و نرجس هم ناراحت شدند.
#ادامه_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تمجید آیت الله جوادی آملی از همسر مرحومه شان
⭕️ در کل زندگی یک بار نگفت من کمبودی دارم!
هیچ وقت چیزی را یک دستی بدست من نداد!
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
آیات حجـاب و عفـاف.pdf
6.12M
📗 دریافت PDF کتابچه «24 آیه شریفه از #قرآن کریم در رابطه با #حجاب و #عفاف»
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
﷽
⭕️لینک آزمون مسابقه کتابخوانی⭕️
" کتاب یک ون شبهه"
جهت شرکت در آزمون فقط کافیست روی لینک زیر کلیک نمائید.
👇👇👇👇👇👇
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSfLy35SguVd76B4YfSKI7ceQNz3NmLJN96mHX87Lj8s2FVngA/viewform?usp=sf_link
👈هر بزرگوار یک بار می تواند شرکت کند🙏
هیچ گونه مشکل و عدم دسترسی در سوالات وجود ندارد چون آنلاین و با اینترنت است،لطفا به ادمین کانال مراجعه نفرمائید.
👈زمان مسدود شدن لینک و پایان مسابقه،ساعت ۲۱ امشب است👉
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دروازه های جهنم همین الان هم باز شدن!
🔊اطلاعیه کانال
⭕️ با سلام خدمت اعضای محترم جدید کانال
🌼 کانال « شیفتگان تربیت » بر حسب رسالتی که دارد به عنوان یک منبع محتوایی عمل می کند( منبع قابل استناد )
👌 این یک قائده و اصل کلی است :
🌸 تقویت بنیه علمی ، معنوی و ارتقاء در وضعیت موجود مورد انتظار است در مقابل هجمه و شبهات جبهه باطل خارجی و جبهه نفوذ و نفاق داخلی باعث تشکیک یا حتی بدبینی و سیر نزولی ایمانی و اعتقادی می گردد
❄️ شما خواننده محترم حتما علاوه بر مطالبی راجع به مباحث تربیتی ، معرفتی و بصیرتی حتما در جهت روشنگری توطئه های تربیتی جبهه نفاق داخلی و خارجی و پروژه های استعماری داخلی و خارجی مطالب ارزنده خواهید خواند و آگاه شدن از این موضوعات امری است لازم فلذا عنایت شما را می طلبد
🔰 کپی و نشر به هر صورت ممکن لازم و نیازی به اجازه گرفتن نیست خواهشا در ترویج کانال بکوشید و از زیاد بودن مطالب دلگیر نشوید چرا که مطالب فقط بر حسب ضرورت اطلاع رسانی و آگاه سازی آنها بارگذاری می شود و برای سنین و گروهها و سطوح متفاوت و مختلف می باشد
(بعضی ها کپشن،بعضی ها کلیپ ،بعضی ها پندانه و بعضی ها استوری و... دوست دارند)
ایرادات ، معایب ، انتقادات و پیشنهادات را به ایدی ذیل عنایت فرمائید
@game2iran
👤 مدیریت کانال شیفتگان تربیت
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اصلا #حجاب چه فایدهای برای جمهوری اسلامی دارد که آنقدر روی آن پافشاری میکند؟!
🎙#حجت_الاسلام_راجی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
﷽ ⭕️#توجه ⭕️#توجه 📢#به_وقت_مسابقه نوبت مسابقه کانال #شیفتگان_تربیت هست که در نظر داری
باسلام و عرض خدا قوت، نتایج قرعهکشی تا سوم مهرماه اعلام می شود از همین #کانال_شیفتگان_تربیت،مسابقه بعدی هم متعاقبا اعلام می شود🙏
👈کانال را به دیگران معرفی فرمائید👌
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
«فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا»
امّا پس از آنان، فرزندان ناشایستهای روی کار آمدند که نماز را تباه کردند و از شهوات پیروی نمودند؛ و به زودی (مجازات) گمراهی خود را خواهند دید!
(سوره مبارکه مریم/ آیه ۵۹)
❇ تفســــــیر
سپس، از گروهى که از مکتب انسان ساز انبیاء جدا شدند و پیروانى ناخلف از آب در آمدند، سخن مى گوید و قسمتى از اعمال زشت آنها را بر شمرده مى گوید: بعد از آنها فرزندان ناشایستهاى روى کار آمدند که نماز را ضایع کردند و از شهوات پیروى نمودند که به زودى مجازات گمراهى خود را خواهند دید (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیّاً).
🌺🌺🌺
خَلْف (بر وزن برف) به معنى فرزندان ناصالح و به اصطلاح ناخلف است در حالى که خَلَف (بر وزن صدف) به معنى فرزند صالح است.
این جمله ممکن است اشاره به گروهى از بنى اسرائیل باشد که در طریق گمراهى گام نهاده، خدا را فراموش کردند، پیروى از شهوات را بر ذکر خدا ترجیح دادند، جهان را پر از فساد نمودند و سرانجام به نتیجه اعمال سوء خود در دنیا رسیدند و در آخرت نیز خواهند رسید.
در این که منظور از اضاعه صلاة در اینجا ترک نماز است و یا تأخیر از وقت آن؟ و یا انجام اعمالى که نماز را در جامعه ضایع کند؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند، ولى معنى اخیر، صحیح تر به نظر مى رسد.
اما چرا از میان تمام عبادات، روى نماز انگشت گذارده شده؟ شاید دلیل آن این باشد که نماز چنان که مى دانیم سدّى است در میان انسان و گناهان، هنگامى که این سدّ شکسته شد، غوطهور شدن در شهوات، نتیجه قطعى آن است.
و به تعبیر دیگر، همان گونه که پیامبران، ارتقاء مقام خود را از یاد خدا شروع کردند و به هنگامى که آیات خدا بر آنها خوانده مى شد به خاک مى افتادند و گریه مى کردند، این پیروان ناخلف سقوط و انحرافشان از فراموش کردن یاد خدا شروع شد.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۹ سوره مبارکه مریم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: لباس شهرت چیه ؟!
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : در هر حادثه ای در حال امتحان هستیم
👤 #آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#قسمت.صدو.چهل.ودوم مهیا سریع از پله ها بالا رفت. به محض باز کردن در ورودی، سریع خودش را به اتاق رس
#رمان.جانم.میرود
#قسمت.صدو.چهل.وسوم
در دل خود گفت:
ــ این دختر با خودش چه کرده...؟!
آرام به او نزدیک شد.
ــ مهیا...!
مهیا سرش را پایین انداخت. شهاب عصبی شده بود. نمی توانست مهیا را در این حال و هوا ببیند. برایش سخت بود. از دست خودش که باعث و بانی ناراحتی مهیا بود؛ عصبی بود.
آشفته دستی در موهایش کشید. نمی توانست جلوی بقیه با مهیا حرفی بزند. دست مهیا را گرفت
ــ با اجازه من یکم با مهیا کار دارم!
دیگر اجازه ای نداد کسی حرفی بزند. دست مهیا را کشید و با خود به اتاقش برد.
در را بست و به سمت مهیا چرخید.
ــ سرتو بالا بگیر مهیا!
مهیا نمی خواست؛ که شهاب با دیدن چشمانش پریشان شود.
ــ این چیه مهیا؟؟؟
مهیا حرفی نزد. شهاب عصبی ادامه داد:
ــ مهیا این چشمای سرخ کبود... واسه بیداری و گریه زاریه... مگه نه؟؟
چرا جواب تلفنتو نمیدادی؟! چرا اینقدر دیر اومدی؟! چرا مهیا؟! چرا؟!
مهیا حرفی نمی زد و فقط اشک ریزان به حرفای شهاب گوش می داد. درست متوجه نمی شد شهاب چه می گوید. فقط به صدایش گوش سپرده بود ،تا تک تک نغمه هایش را در گوشهایش حفظ کند.
ــ گریه نکن! حرفت رو بزن... چرا داری از من مخفی میکنی؟! بگو بزار آرومت کنم...
مهیا حرفی نزد. اما شدت اشک هایش بیشتر شد.
شهاب عصبی دستانش را قاب صورت مهیا کرد و با صدای بلند غرید:
ـــ گریه نکن لعنتی! حرف بزن دارم میمیرم! بگو بزار این آتیشی که به جونم افتاده خاموش بشه...
. مهیا هق هق می کرد و پیراهن شهاب را در دست مچاله کرده بود. شهاب متوجه درد کشیدنش بود. آرام موهایش را نوازش کرد.
می دانست که آشوبی در دل عزیز دلش شده... هق هق کردن هایش و در مشت گرفتن پیراهنش، عمق درد همسرش را احساس می کرد.
حرفی نزد و فرصت داد که اول گریه هایش را تمام کند. بعد...
اما گریه های مهیا تمام نشدنی بودند. انگار می خواست تمام گریه های شبانه و تنهایی اش را الان!؛ جبران کند.
و چه خوب که شهاب بدون اعتراض این اجازه را به عزیز دلش داد
اما هق هق های همسرش، آنقدر جانسوز بودند که نم اشک را در چشمان او هم نشاند...
مهیا در میان هق هق اش، ناخواسته چیزی به زبان آورد، . خیلی آرام آن را به زبان آورده بود، شاید حتی در حد یک زمزمه... اما شهاب آن را شنید.
شهاب شانه هایش را گرفت و از خودش جدا کرد.
ــ تو چی گفتی مهیا
مهیا حرفی نزد و شرمنده سرش را پایین انداخت.
ــ مهیا! حرفتو دوباره بزن...
مهیا اشک هایش را پاک کرد.
ــ هیچی...چیزی نگفتم!
به طرف وسایل چرخید.
ــ اصلا بیا وسایلتو جمع کنیم. وقت نداریم.
ــ مهیا جواب منو بده...
مهیا سرش را پایین انداخت.
ــ تو گفتی نرو! درست شنیدم؟!
ــ شهاب... من...
شهاب نگذاشت حرفش را ادامه بدهد.
ــ تو پشیمون شدی مهیا؟؟
ــ نه! نه! باور کن شهاب، نمیدونم چی شد، یدفعه ای از دهنم پرید. اصلا منظوری نداشتم. من تصمیم رو گرفتم... هیچوقتم پشیمون نمیشم!
شهاب متوجه پریشان حالی مهیا شد.
ــ باشه عزیز دلم! آروم باش!
دستان مهیا را گرفت و اورا روی تخت نشاند. تو یه لحظه اینجا بشین تا من بیام.
ــ کجا داری میری؟!
ــالان برمیگردم...
با بسته شدن در، نگاهی به اتاق انداخت. به این فکر کرد، کی میتواند دوباره پا به این اتاق بگذارد؟ چشمه اشکش بار دیگر جوشید. بر دلش ترس بدی افتاده بود. نبود شهاب در کنارش، کابووس بدی بود.
در باز شد و شهاب، بشقاب به دست، به سمت مهیا آمد و کنارش نشست. چشمش که به چشمان گریان مهیا افتاد. اخمی کرد
ــ باز گریه کردی؟!
مهیا جوابی نداد و فقط خیره به خیار های حلقه حلقه شده، ماند.
ــ اینا برا چین؟!
شهاب لبخندی زد و شانه های مهیا را گرفت و مجبورش کرد، که روی تخت دراز بکشد.
ــ اِ شهاب چیکار میکنی؟!
ــ الان میفهمی!
شهاب حلقه ای از خیارها برداشت.
ــ چشماتو ببند...
مهیا چشم هایش از تعجب گرد شده بود.
ــ من میگم ببند... تو گرد میکنی؟!
مهیا آرام چشم هایش را بست، که سرمای حلقه ی خیار را روی چشمانش حس کرد.
ــ شهاب چیکار میکنی؟!
ــ هیچی زدی چشمای خوشکل زنمو داغون کردی، منم دارم بهشون میرسم.
مهیا خندید و زیر لب دیوونه ای گفت.
همیشه شهاب میتوانست حال و هوایش را عوض کند...
ــ اینارو از کی یاد گرفتی؟!
شهاب در حالی که حلقه های خیار را روی چشمان مهیا می گذاشت، گفت:
ــ تو ماموریتای اولم؛ به خاطر اینکه باید چند شب بیدار می موندیم، چشامون سرخ می شدن و سوزش بدی پیدا می کردند. یکی از فرمانده ها اینکارو برامون انجام می داد.
مهیا لبخندی روی لبش نشست.
ــ حالا میدونی اون از کجا یاد گرفته؟!
ــ از کجا؟؟
ــ ازش پرسیدم. گفت که خانمش همیشه اینکارو می کرد.
ــ چه عاشقانه!
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ وحدت ملّی و امنیت ملّی
🎙دشمن این دو نقطه را آماج حملهی خودش
قرار داده که باید در مقابلش ایستاد.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
May 11
حجـاب و پوشـش از نظر مراجع تقلید و سوالات و احکام مربوطه .pdf
9.29M
📗 دریافت PDF کتابچه « #حجـاب و پوشـش از نظر مراجع تقلید و سوالات و احکام مربوطه »
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حکایت خیلیها تو اغتشاشات سال گذشته، مثل این بابا بود!😂😂
همينقدر گیج و گنگ!همینقدر ساده!اصلا نمیدونه بازیچه دیگران قرار گرفته
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat