فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹چی میتونه جزء غصه ی دوری جوونو پیر کنه...
عزیز آدم دیر کنه
اللهمعجللولیڪالفرج 🌿
#استوری
آقا امروز هم نیامدی😭😭
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَىَ بِهَا صِلِيًّا»
بعد از آن، ما بخوبی از کسانی که برای سوختن در آتش سزاوارترند، آگاهتریم!
(سوره مبارکه مریم/ آیه ۷۰)
❇ تفســــــیر
باز روى این معنى تأکید کرده مىگوید: ما به خوبى از کسانى که براى سوختن در آتش اولویت دارند آگاهیم (ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِیّاً).
🌺🌺🌺
دقیقاً آنها را انتخاب مىکنیم و در این انتخاب هیچ گونه اشتباهى رخ نخواهد داد.
صِلِىّ مصدر است که هم به معنى روشن کردن آتش، و هم چیزى را که با آتش مى سوزانند آمده است.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۰ سوره مبارکه مریم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: چطور و چرا باید مرجع تقلید انتخاب کنیم؟!
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
26.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بیانات امام خامنه ای
🔹هفته وحدت
💐 #هفته_وحدت_گرامی_باد
📎 هفته وحدت
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صدوپنجاه_وهشت در را باز کرد شهاب خیره به در بود با دیدن مهیا لبخندی زد،مهی
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صدوپنجاه_ونه
میدید شما فقط وظیفه دارید درس بدید و تو کارایی که به کار شما مربوطه اعلام نظر کنید نه چیز دیگری.
نفس عمیقی کشید وسایلش را جمع کرد و از جایش بلند شد
ــ خانم رضایی درس منو حذف کنید
ــ خودم هم همین کارو میخواستم انجام بدم .چون کسی که خودش نیاز به تعلیم داره نمیتونه به من چیزی یاد بده!
سریع از کلاس بیرن میره با سختی جلوی اشک هایش را گرفت سریع به سمت سرویس بهداشتی می رود خداراشکر کرد که کسی نبود .
روبه روی آینه ایستاد با دیدن چهره و چشمان اشکیش چانه اش لرزید و هق هق اش در فضا پیچید
دلش شکسته بود او خیلی وقت بود که با مهیای قدیم فاصله گرفته بود اما با حرفای استاد اکبری دوباره گذشته برای او یادآوری شده بود.
شیر آب را باز کر د و چند با بر صورتش آب پاشید تا شاید از سرخی چشمانش کمتر شود
صورتش را خشک کرد و به سمت آمفی تئاتر رفت روی صندلی های آخر نشست و از دور به بقیه که در حال کار بودند نگاه می کرد
شهاب چرخید تا بنری را بردارد که نگاهش به مهیا افتاد که بر روی آخرین صندلی نشسته بود از این فاصله زیاد هم میتوانست متوجه ناراحتی همسرش شود بنر را به آرش داد
ــ اینو بگیر الان میام
مهیا با احساس وجود کسی در کنارش سرش را بالا آورد با دیدن شهاب که در کنارش زانو زده بود لبخندی که اصلا شبیه لبخند نبود بر لبانش نشاند.
شهاب که متوجه ناراحتی همسرش شده بود آرام پرسید:
ــ چی شده مهیا؟؟
ــچیزی نیست شهاب
ــ یعنی چی چیزی نیست؟؟انکارتو باور کنم یا دست و صدای لرزون و چشای سرخت
ــ شهاب چیزی نیست سرم درد میکنه همین
شهاب اخم وحشتناکی میکند از این رفتار مهیا به شدت بیزار بود که چیزی آزارش می داد ولی به او نمی گفت با همان اخم گفت:
ــ یا همین الان میگی چی شده یا برم سر کلاست بپرسم چی شده
ــ شهاب باو..
ــ باور نمیکنم مهیا،سعی نکن قانعم کنی.میگی سر کلاسم بعد نیم ساعت برمیگردی اونم با چشمای سرخ ،اونوقت توقع داری باور کنم که چیزی نیست؟؟
یا همین الان میگی یا میرم سرکلاست میدونی که اینکارو میکنم
مهیا که میدانست دیگر هیچ جوره نمی تواند شهاب را قانع کند با صدایی که سعی کرد نلرزد اما موفق نبود گفت:
ــ با استادم بحثم شد
اخم های شهاب بیشتر در هم فرو رفتند
ــ سر چی؟؟
ــ همینطوری بحث الکی
ــ مهیا سر بحث الکی الان چشمات پراز اشکن
ــ شهاب قسمت میدم بیخیال شو
ــ نه اینطور نمیشه، خودم برم بپرسم بهتره
از جایش بلند شد که مهیا دستش را گرفت
ــ شهاب جان من نرو
شهاب لحظه ای در چشمان اشکی همسرش خیره شد و آرام گفت:
ــ میگی یا خودم برم؟
ــ میگم میگم!!
شهاب دوباره کنارش زانو می زند و دستانش را در دست می گیرد
ــ بگومهیا،اگه حرفاتو به من نگی به کی میخوای بگی
مهیا که از حرفای استاد اکبری احساس می کرد دلش شکسته بود و نیاز داشت به یک دردودل و در این موقعیت چه کسی بهتر از همسرش.
شهاب با شنیدن تک تک صحبت های مهیا وجودش از خشم میلرزید اما الان نمیتوانست کاری کند دست مهیا را گرفت و گفت:
ــ بلند شو عزیزم بریم بیرون یکم هوا عوض کنی
مهیا با کمک شهاب از جایش بلند شد و از آمفی تئاتر خارج شدند.
مهیا با احساس سنگینی نگاه کسی سرش را بالا آورد که استاد اکبری را، که در حال سوار شدن در ماشینش بود دید،استاد اکبری وقتی نگاه مهیا را دید، پوزخندی زد؛مهیا سرش را پایین انداخت ،اما این نگاه ها از چشمان تیز بین شهاب دور نماند فشاری به دستان مهیا آورد و گفت:
ــ خودشه ؟؟
مهیا با استرس به شهاب نگاهی انداخت و گفت :
ــ آره
شهاب دستان مهیا را از دستانش جدا کرد و به سمت استاد اکبری رفت، مهیا به سمت شهاب دوید و بازوی شهاب را در دست گرفت؛
ــ شهاب کجا داری میری؟؟
ــ مهیا ول کن دستمو!
ــ شهاب جان من بیخیال شو بیا بریم
ــ نگران نباش چندتا حرف مردونه دارم با استادت همین!!
دیگر اجازه ای به مهیا نداد حرفی بزند و سریع به سمت استاد اکبری رفت،
مهیا با استرس به شهاب و استاد اکبری نگاه می کرد،
شهاب با اخم در حال صحبت بود و استاد اکبری با پوزخندی به حرف های شهاب گوش سپرده بود.
مهیا از آن ها دور بود و نمی توانست بشنود چه چیزی بهم می گویند،
از استرس و نگرانی دستان خودش را می فشرد منتظر بود هر لحظه اتفاق بدی بیفتد و چقدر خودش را سرزنش کرده بود که چرا برای شهاب تعریف کرده بود اتفاقات اخیر را.
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 بالاخره یک کار اثرگذار و زیبا برای حجاب تولید شد.
#حجاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #موشن_گرافیک | ۲۰ دولت علیه یک ملت
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَىَ رَبِّكَ حَتْمًا مَّقْضِيًّا»
و همه شما (بدون استثنا) وارد جهنم میشوید؛ این امری است حتمی و قطعی بر پروردگارت!
(سوره مبارکه مریم/ آیه ۷۱)
❇ تفســــــیر
آیات بعدی نیز، ادامه بحث در ویژگىهاى رستاخیز و پاداش و کیفر است.
نخست، به مطلبى که شاید شنیدنش براى غالب مردم شگفت انگیز باشد اشاره کرده مى گوید: همه شما بدون استثنا وارد جهنم مى شوید (وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّ وارِدُها).
این امرى است حتمى و فرمانى است قطعى از پروردگارتان (کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً).
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۱ سوره مبارکه مریم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: واجب رکنی
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : منشأ تاریکی های زندگی ، جهالت است
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صدوپنجاه_ونه میدید شما فقط وظیفه دارید درس بدید و تو کارایی که به کار شما م
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صدوشصت
با شنیدن عربده مردی سرش را با وحشت بلند کرد و با دیدن یقه ی استاد اکبری در میان مشت های شهاب و صورت سرخ از خشم شهاب از ترس جیغی کشید و به سمتشان دوید!!
از صدای جیغ مهیا آرش و بقیه بچه ها سریع از آمفی تئاتر خارج شدند و با دیدن گلاویز شدن شهاب
با استاد اکبری سریع به سمتشان دویدند،
صدای بلند شهاب در کل دانشگاه پیچیده بود واستاد اکبری با اینکه از هیبت شهاب ترسیده بود اما نقاب بی خیالی و نترسی را بر چهره ی خود زده بود.
مهیا به سمت شهاب رفت و بازویش را گرفت وبا گریه و التماس گفت:
ــ شهاب ،شهاب ولش کن توروخدا ولش کن
شهاب سعی کرد صدایش را بالا نربد اما زیاد موفق نبود
ــ برو کنار مهیا
با رسیدن آرش مهیا عقب رفت و در کنار پگاه ایستاد.
بلاخره با دخالت آرش و بقیه شهاب از استاد اکبری جدا شد
مهیا با چشمان اشکی به شهاب که داخل اتاقک حراست بود خیره شد.
حاج اقا در حال صحبت کردن با شهاب و استاد اکبری بود نگاهی به استاد اکبری انداخت کبودی زیر چشمش الان بیشتر به چشم می خورد فقط خدا می دانست که چه گفته بود که شهاب که همیشه مخالف دعوا بود با او همچین کرده بود .
در اتاقک باز شد استاد اکبری سریع از اتاق خارج شد که با صدای شهاب در جا ایستاد
ــ آقای اکبری
مهیا با استرس به سمت شهاب رفت و دستش را گرفت و آرام و با التماس اسمش را زمزمه کرد
ــ شهاب
شهاب نگاهی در چشمان مهیا انداخت و دستانش را فشرد و نگاهش را به سمت چشمان استاد اکبری سوق داد و گفت:
ــ فقط کافیه یه بار به گوشم بخوره اذیتش کردی یا حرفی بهش زدی جور دیگه ای رفتار میکنم
استاد اکبری بدون اینکه جوابی به شهاب بدهد سوار ماشین شد و با استرس از کنارشان رد شد
مهیا با نگرانی به شهاب خیره شد
ــ خوبی شهاب؟؟
شهاب لبخند مهربانی بر لب زد و گفت
ــ مگه میشه خانومم کنارم باشه و حالم بد باشه
مهیا لبخندی زد و تا خواست جواب دهد صدای آرش به گوششان رسید
ــ بیا دیگه شهاب کلی کار داریم
ــاومدمـ
ــ بیا بریم خانم که تا شب اینجا گیریم
به سالن آمفی تئاتر می روند مهیا به کنار پگاه می نشیند و کارش را ادامه می دهد
با یادآورز چند دقیقه پیش چشمانش را روی هم فشار می دهد با اینکه نگران شهاب بود اما چه حس خوب و شیرینی بود این حمایت شهاب و اینکه تکیه گاه داشتن که در هرشرایط سخت او را در کنار خودش می دید
لبخندی زد و به کارش ادامه داد در بین کار پگاه چند جا مشکل داشت و مهیا با حوصله برایش توضیح می داد
آنقدر سرشان شلوغ بود که همزمان نهار می خوردند و کار می کردند
آنقدر سرشان گرم کار کردن بود که متوجه گذشت زمان نبودند آقایون برای استراحت برای چند دقیقه ای به حیاط رفتند
پگاه که برای دیدن کارها به بالای جایگاه رفته بود یکی از بنرها که کج بود را کشید تا صاف شود اما بنر از جا کند
پگاه بااسترس به مهیا چشم دوخت
ــ وای خاک به سرم الان چیکار کنیم
دخترها به پگاه که با استرس به برن نگاه دوخت میخندیدند
ــ به جا خنده بیاید کمکم کنید وصلش کنم ،این کجاست من برم بالا وصلش کنم
مهیا با خنده به گوشه ای اشاره کرد
ــ اونهاش
ــ وای من میترسم .مهیا تو بیا برو،زود تا نیومدن
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اسوه حسنه
🔸بیانات رهبر انقلاب درباره اقتدا به نبی مکرم اسلام (ص) در زندگی فردی و اجتماعی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻امام صادق عليه السلام:
▫️از ما نيست كسى كه به بزرگسالان ما حرمت ننهد.
🗓 ۹ مهرماه، روز جهانی سالمندان گرامی باد.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
15.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به شما خوبان
عالی👌🎶
محرم راز می آید ...
میلاد پیشاپیش مبارک
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ریشه ملت ایران را با این همه سابقه تاریخی و فرهنگی و... نمیتوان کند.👌👌
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴صحبت های جدید در مورد تهدید شهید سلیمانی توسط امریکایی های از زبان حجت الاسلام طائب رئیس سابق سازمان اطلاعات سپاه.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
مهمترین حوادث انقلاب.pdf
358.6K
📄 فایل PDF «مرور سریع مهمترین حوادث قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران» در ۴ صفحه
#یادداشت
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نظرتون شبیه کدوم شخصیت سیاسی ایرانه؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوا وَّنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا»
سپس آنها را که تقوا پیشه کردند از آن رهایی میبخشیم؛ و ظالمان را -در حالی که (از ضعف و ذلّت) به زانو درآمدهاند- در آن رها میسازیم.
(سوره مبارکه مریم/ آیه ۷۲)
❇ تفســــــیر
سپس آنها که تقوا پیشه کردند را از آن نجات مى دهیم، و ظالمان و ستمگران را در حالى که از ضعف و ذلت به زانو در آمده اند در آن رها مى کنیم (ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیّاً).
🌺🌺🌺
در تفسیر این دو آیه میان مفسران گفتگوى دامنه دارى است. بر اساس این که منظور از ورود در جمله وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّ وارِدُها چیست؟
بعضى از مفسران معتقدند ورود در اینجا به معنى نزدیک شدن و اشراف پیدا کردن است، یعنى همه مردم، خوبان و بدان، بدون استثنا براى حسابرسى یا براى مشاهده سرنوشت نهائى بدکاران، به کنار جهنم مى آیند، سپس خداوند پرهیزگاران را رهائى مى بخشد و ستمگران را در آن رها مى کند.
تفسیر دومى که اکثر مفسران آن را انتخاب کرده اند این است که ورود در اینجا به معنى دخول است و به این ترتیب، همه انسانها بدون استثناء، نیک و بد، وارد جهنم مى شوند، منتها دوزخ بر نیکان سرد و سالم خواهد بود همان گونه که آتش نمرود بر ابراهیم(علیه السلام) (یا نارُ کُونِى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیْمَ); چرا که آتش با آنها سنخیت ندارد، گوئى از آنان دور مى شود و فرار مى کند، و هر جا آنها قرار مى گیرند خاموش مى گردد، ولى دوزخیان که تناسب با آتش دوزخ دارند همچون ماده قابل اشتعالى که به آتش برسد، فوراً شعلهور مى شوند.
قطع نظر از این که فلسفه این کار چیست که بعداً به خواست خدا شرح خواهیم داد، بدون شک ظاهر آیه فوق، با تفسیر دوم هماهنگ است; زیرا معنى اصلى ورود، دخول است، و غیر آن نیاز به قرینه دارد.
علاوه بر این، جمله: ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا: سپس پرهیزگاران را نجات مى دهیم همچون جمله: نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها: ستمگران را در آن وا مى گذاریم؛ همه، شاهد براى این معنى است.
تعبیر پر معنائى که درباره پل صراط در روایات آمده که آن بر روى جهنم کشیده شده، از مو باریک تر و از شمشیر تیزتر است نیز شاهد و گواه دیگرى بر این تفسیر است.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۲ سوره مبارکه مریم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: طلا کجا حلاله و کجا حرامه؟!
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 داستان پیرمرد ژنده پوشی که حاضر نشد نیمی از ثروت یک ثروتمند را قبول کند
🔺داستان هایی از سیره رفتاری پیامبر اکرم (ص)
#ولادت_پیامبر (ص)
#پیامبر_اکرم (ص)
#وحدت
#هفته_وحدت
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صدوشصت با شنیدن عربده مردی سرش را با وحشت بلند کرد و با دیدن یقه ی استاد
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صدوشصت_ویک
ــ اومدم برو کنار
ــ مهیا چادرش را دست پگاه داد و آرام ارام بالا رفت
ــ بچه ها این مشکل داره ،داره میلرزه نیفتم
پگاه با شوخی کمی آن را تکان داد پای مهیا پیچ خورد و بر زمین افتاد و همزمان پگاه و دخترها جیغ بلندی کشیدند
شهاب با شنیدن صدای جیغ همراه بقیه به سمت سالن دویدند
خانم ها دور مهیا جمع شده بودند شهاب با صدای نگرانی گفت:
ــ چی شده؟؟
پگاه که چادر مهیا را سرش می کرد و سعی کرد دست مهیا تکان نخورد جواب شهاب را داد:
ــ آقای مهدوی مهیا از بالا افتاد
شهاب با شنیدن حرف پگاه "یاحسینی"گفت و به سمت جایگاه دوید خانما از مهیا کمی دور شدند مهیا
به دیوار تکیه داده بود و دستش را در دست دیگری گرفته بود و از درد چشمانش را بسته بود شهاب
با نگرانی کنارش زانو زد و صدایش کرد:
ــ مهیا،مهیا خانومی جواب بده .کجات درد میکنه؟؟
مهیا چشمانش را که باز کرد قطره ی اشکی بر روی گونه اش سرازیر شد و با صدای لرزانی زمزمه کرد:
ــ شهاب،دستم
شهاب دستش را گرفت که مهیا صورتش از درد جمع شهاب عصبی دستی در موهایش کشیدو با صدایی
که سعی کرد کنترل کند گفت:
ــ چطور افتادی ؟؟اصلا چرا رفتی بالا ؟
پگاه شرمنده سرش را پایین انداخت و جواب شهاب را داد:
ــ شرمنده تقصیر من شد میخواستم بنرو درست کنم که افتاد،بعد من از مهیاخواستم که بالا بره درستش کنه
شهاب نگاهش را از زمین گرفت و به چشمان اشکی مهیا دوخت؛
ــ ای کاش صدامون میکردید
پگاه حرفی نزد و شرمنده سرش را پایین انداخت!!
شهاب به مهیا کمک کرد که از جایش بلند شود و رو به آرش کرد و گفت:
ــ آرش اینجارو میسپارم بهت
ــ برو داداش خیالت راحت باشه
مهیا سوار ماشین شد شهاب در را بست و سریع پشت فرمون نشست.
مهیا از درد شدید دلش می خواست جیغ بزند،اما می دانست شهاب الان چقدر از او عصبیه برای همین سعی می کرد چیزی نگوید
شهاب کلافه نگاهی به مهیا انداخت؛
ــ درد داری ??
ــ نه خوبم
شهاب که می دانست مهیا به خاطر خودش حرفی نمیزد غرید؛
ـــ مهیا،پرسیدم درد داری ??
مهیا چشمانش را روی هم فشرد و آرام لب زد:
ــ آره خیلی درد دارم شهاب
شهاب محکم بر روی فرمون کوبید و سرعتش را بیشتر کرد
شهاب و مهیا روبه روی دکتر نشسته بودند و منتظر بودند دکتر عکس های دست مهیا را دوباره چک کند.
مهیا به دستش که برای بار دوم تو گچ رفته بود نگاهی انداخت،کمی به سمت شهاب خم شد و آرام در گوشش گفت:
ــ میگم شهاب، یعنی دیگه نمیتونم بیام دانشگاه کمک؟
شهاب با اخم نگاهی به او می کند ؛
ــ با این دستت میخوای بیای؟
مهیا خواست اعتراضی کند، که شهاب اجازه نداد وگفت:
ــ اعتراض نکن ،به اندازه کافی از دستت عصبیم
ــ خب به من چه؟
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : روح خود را به بزرگی ها عادت بده
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجاب آزاد
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💉 جوهر نمک به جای الکل
🎥 خاطره طنز حاج حسین یکتا از اولین اعزام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
سلام ای گل محمدی.pdf
10.71M
💠دانلود کتاب سلام ای گل محمدی به مناسبت میلاد پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)
📚 ٦ داستان زیبا از پیامبر اکرم (ص) ویژه کودک و نوجوان که با زندگی و سیره آن حضرت بیشتر آشنا شوند.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat